اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۲۵ مطلب در دسامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

نه خاص ام نه تابع مد.نه علاقه ای به شمع و پروانه و خرس و شکلات دارم و نه حرفایی که ازش قلب و گل بیاد بیرون.وحشی ام اما یه وحشی لوس.مثال نزدیکی که الان یادم میاد شاید فابیان تو Pulp Fiction ـه. توی رابطه من اون شکلی میشم.خنگ و لوس.وسط موقعیت های حساس من توو کوچه های علی چپ لی لی بازی میکنم.وسط کشت و کشتار سراغ هوندامو میگیرم و تنها چیزی که ممکنه آرومم کنه صحبت در مورد دوغی ِ که صبح به جای ذغال اخته خوردم.من دوست داشتنمو جوری میگم که هیشکی نمیگه.اما مردم عاشق چی ان؟ عاشق کلیشه.عاشق گفتن مکررات و کارای کپی شده.من میگم عشقم بهت مثل لذت اون لحظه ایه که از فرط شاش بدو خودمو سمت آبریزگاه میرسونم.درست اون لحظه ی مکث قبل از اومدن اولین قطره.. اون سکوت..حس من به تو شبیه به همچین موقعیتیه.همه اینارو توو آرامش وقتی داریم سیب زمینی سرخ کرده یا هویج بستنی میخوریم میگم.اما انقدر خنگی که شاکی میشی.فکر میکنی مسخرت میکنم.سعی میکنم بحث رو بکشونم سمت شکمت.شکم قلمبه فرق میکنه با اون شکم ور اومده حاجی بازاریای خرفت.یه وجه اشتراک دیگه بین من و فابیان./یه شکم قلمبه با اندامی نرمال.صورت معمولی, پاهای معمولی,باسن معمولی با شکم گرده کوچیک تا وقتی تی شرت میپوشی کاملا معلوم باشه/حالا اینکه بقیه دوست ندارن یا براشون جذاب نیست به من ربطی نداره. اینا حسای واقعی من ان.اون شکم منبع آرامشه واسم.از بالشتی که از پَر قوهای جزیره الوشن پُر شده برام نرم تره.واکنش تو چیه جز اینکه تهمت میزنی ذهن کثیفی دارم و میگی باز پرت و پلا شروع شد؟همینی که هست.میتونی پاشی بری و من برای اینکه تا اینجا همراهیم کردی ازت تشکر میکنم.خب من مثه مریم حیدرزاد بی جنبه نیستم که با رفتنت شقایق های بیچاره رو رسوا کنم و انقدر دیوونه نشدم که شکایت ِ تورو به پیش مرغا ببرم. مثه زیتا ملکی ام نمیتونم عاشقانه بنویسم و سر یه کافه رفتن یا نرفتن زمین و آسمون رو بهم ببافم.مثل اون دختر بلاگره بلد نیستم بنویسم دلم گرفته و چهار هزراتا چشم ِ بز  واسم خمار شن.مثه فرامرز فرحمهر که فکرشم نکن باشم.جاکشانه بذاری بری بعد دعامم پشت سرت باشه؟ببخشید که دیگه انقد دلم گنده نیست آرزو کنم بدون من حالت خوب باشه و بهت خوش بگذره..همش همینا بودن.من با این چیزا خوشحالم.سر ِ راهت داری میری به نفر بعدی بگو بیاد توو..

$ تنها شرطم واسه داشتن یه رابطه اینه که مطمئن باشم من از طرف جاکشترم و اونه که مجبوره تحملم کنه.



اینطوری آغاز میشه که پول همون چیزیه که به همه چی صفت /تر/ میده.در واقع آنچنان را آنچنان تر میکنه.اگه خوب باشی,بهتر میشی.بیشعور باشی , بیشعور تر میشی.خوش گذرون باشی, خوش گذرونتر میشی و ... تا یکی دوسال پیش فکر میکردم آبم با یه آدم بی پول تو یه جوب نمیره. انتخابم بین بد و بدتر , بد بود. مثل همه.به نظر میومد تحمل یه احمق پولدار خیلی آسون باشه.اما آدما هر چی بیشتر عمر میکنند پی میبرند برخی حقایق ِ مسلم و پذیرفته شده که عموم قبولش دارند رو باور دارند اما حقیقت اینه که تا باهاش برخورد نکنند متوجه نیستتند.به محض مواجه تازه در می یابن که پیش تر از این ,اونارو باور نداشتن بلکه گمان میکردند که باور دارند.توی دو سال گذشته به چنین منطقی رسیده بودم که موجودی که فقط پول داره اما چیز دیگه ای نداره معمولا موجود غیرقابل تحملیه خیلی بدتر از موجودات هم طبقه خودش که پول هم ندارن.اما این شک انگار قرار نیست بر طرف بشه.. یه سیکل که مدام گردش داره و تغییر میکنه. مثل رولت که باید حدس بزنی الان شانست روی کدوم رنگ و عدد جواب میده.باز برای من اینجا خاتمه پیدا کرده که شما مایه دار باش By Default اعتقادات هم منطقی و قابل احترامه.

در برهه ی کنونی , سطح توقعم از زندگی خونه ای توی دشت ِ .درست وسط دشتی خالی از سکنه و آهنگ yesterday   ِ بیتلز که بپیچه توی فضا.. بجاش این عکس هم بد نیست.البته در مقام آسپیرین بچه.

$ منت خدای را عزوجل که تعطیلی ِ فردا مفرح حیات است اما قربانتان گردم اینکه تعطیلی بعدی میره تا بیست و دو بهمن مضر ذاته هااا.بعدا Don't say I didn't say I didn't warn you

 

 

هفته قبل که گذشت پنج بار حمام کردم و یکبار بعد از ناهار مسواک زدم. این یکی از نشونه های جهان سومی بودنه.

مهوش یک عروس سر زبان دار و خوش مشرب میخواهد که جمع را در دست بگیرد.در عین حال baby face باشد.شرم و حیا سرش شود. ضمن اینکه متمول است بساز باشد و شب ها تا دیروقت پابه پایشان در مراسم ها عکاسی و فیلمبرداری کند. مهم تراز همه اینها معتقد است هرکس باید باتوجه به شرایط خودش ازدواج کند که در آینده به مشکل نخورد که به قول پیری جمله قبل به فارسی می شود/ طرف باکره باشد/.مهوش از مینا نفرت دارد و این نفرت برای من قابل درک نیست.احتمالا باید برای درک آن مادر بود یا یکسری خلقیات زنانه که من فاقدش هستم داشت.من نمیفهمم گذشته مینا که او فرزند یک ازدواج ناموفق است و خودش هم یک مطلقه به حساب می آید چه مسئله نفرت انگیزی درش وجود دارد که اینطور در مقابلش گارد گرفته است.چه بسا موجب توهین های زیادی هم شده که خشم مرا برانگیخته  و من به احترام عمه نازنین بودنش سکوت کرده ام. به نظرم هیچ خیری در این نوع تفکر نیست و علت این امر را فقط و فقط در  سنگدل بودن و عقب ماندگی ذهن زنان میدانم و بس.وقتی ماجرا را برای چندی مرد عنوان کردم از دلسوزی و ابراز تاسف و اشاره به مصیبتی که در سن کم برای مینا اتفاق افتاده و حرف هایی دلگرم کننده استنباط می شود رشد اخلاقی مردها در این زمینه بیشتر از زنهاست.

از این گذشته مهوش به دلایل دیگری هم از مینا خوشش نمی آید.به دلیل که قبلا آپاندیس داشته. به دلیل صورت پهنش. به دلیل دست فرمان نرم و روانش اش.به دلیل غرورش. به دلیل رفتار غیرمتعارفش و عیب های پرشمار دیگر که فقط یک زن می تواند در زن دیگر به وضوح ببیند.

 تا حالا یه جفت حدقه آبی , رک بهم نگاه نکرده بود. تا حالا اینجوری به تیله های آبی زل نزده بودم. تازه به راز قدرت ِ مثلث برمودا پی میبرم..

94/10/3
 

پول آژانس رو ازشون میگرفتم اما چه کاری بود وقتی میتونستم با هزار تومنِ اوتوبوسای دانشگاه  برم و بیام.اینجوری روزی ده تومن میذاشتم جیبم..پول یه گوشی خوب رو گرفتم اما یه ارزونترشو خریدم و یه تومنشو خرج تیپم کردم که دیده میشه. از وقتی به خودم اومدم هیچ وقت نزدیک عید لباس نخریدم اما پولشو گرفتم.شهریه دانشگاه رو بیشتر از اونچه که واقعا بود میگفتم.ترمی دویس سیصد تومن گیرم میومد.روزایی که نبودن, جاشون میرفتم مغازه هر  جنسی که میفروختم یا بیعانه سفارشی که میگرفتم, پولشو برای خودم برمیداشتم. حتی اگر میخواستم پول یه جورابو ازشون بگیرم هزار تومن گرونتر میگفتم.هرکی فهمیده گفته دلال خوبی میشی.امروز مسئول فروش منو به فکر انداخت .. به فکر یه کار بزرگ.فرا تر از دلالی.یعنی از پسش برمیام؟از عذاب وجدان خیالم راحتِ.از دروغی که تو چشام معلوم میشه واهمه دارم.مگر اینکه..؟


دست چپ حلقه دور کمر

ولی تو خیلی عوض شدی.خیلی لجباز.خیلی تلخ..

دست چپ تا نیمه بالا

لجباز شدن رو داری اشتباه میکنی.از وقتی به دنیا اومدم لجباز بودم. از بچگی حرف من بوده که به کرسی نشسته.راجع به تلخ بودن هم نمیدونم.شاید همینطوره که میگی..

پای راست جلو

شاید هم تو رو با اون زمانا مقایسه میکنم.خیلی شیرین بودی.خیلی دوست داشتنی.

یک قدم عقب

اونموقع ها و چیزایی که یادت مونده ملاک نمیشه. یه مقدارشو داشتم واسه تو رل بازی میکردم که ازم خوشت بیاد. وگرنه من خیلی هم شیرین نبودم.

حرکت به سمت راست

ولی من دوست داشتم... احتیاجی به دلبری نبود اصلا..

رها کردن دست ها/ بالا انداختن شونه ها

چی میتونم بگم؟

نشستن روی صندلی

همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا روزی که .. تقصیر خودت بود که اون سوال جدی منو با شوخی جواب دادی.

برداشتن گیلاس پرتغال

چه سوالی کدوم جواب؟

مکث میکنه و با ناباوری میگه : نگو که یادت رفته

نگاهش میکنم.واقعا یادم نمیاد منظورش کدوم سوال و جوابه.

$ هر لحظه حس میکردم قراره اون صحنه ویدئو کلیپ Criminal  ِ بریتنی اتفاق بیفته.چیزایی که آورده انقد خوب و خدان که دلم نیومد قبول نکنم یا مثل توو فیلما آتیششون بزنم و بندازم دور.گور بابای گذشته و هرچی که ممکنه فکر کنه.کی نقدُ ول میکنه , نسیه بچسبه؟

94/9/30


فردا شب یعنی دوشنبه ساعت بیست باید حافظه ام را پاک کنم.باید یادم تو را فراموش.نباید بگذارم نگاهم به فولدرهای قبلی بخورد یا پستی در وبلاگ که تو را تداعی کند.نکند یادم بیاید که باید فردا شب موقع دیدنت بمیرم؟باید بگذارم برای وقتی دیگر.باید نفرت چشم هایم را پنهان کنم.باید زهر نیش ِ زبانم را بکشم.از یک ساعت قبلش دلشوره میگیرم میدانم.باید یادم برود که موقع حرص خوردن بهترین تیک جویدن لب پایینم است.باید آخرین تهدیدم که سوزاندن طحالت در چهارشنبه سوری بود را فراموش کنم.هر چقدر هم که از تلاقی دوری کنم صدایت در محیط میپیچد و در گوشم قارقار میکند.باید سلیطه درونم را بخوابانم وقتی شترق بر پشتم میزنی و میگویی چه بزرگ شدی.نباید بگذارم بفهمی تا یک هزارم ثانیه قبل که نگاهم به قیافه کج و کوله ات بخورد دلم برای غبغب آویزانت نان خیس خورده ای در دهان مورچه شده بود و حالا با دیدنت حس میکنم اضافی ترین آدم جمع هستی. لعنتی چرا Sleep ِ حافظه ام کار نمیکند؟ای وای! اصلا نکند یلدا امشب بوده و تمام شده؟چرا یادم نمی آید فرنوش امروز زنگ زد یا دیروز صبح؟چرا این تقویم روز های شمسی را نشان نمیدهد؟چرا انگشت های پایم یخ کرده؟چرا ناخن هایم بادمجونی شده؟باز هم تاثیرات هورمون ها؟به خاطر خداااا دختر...آروم باش.برای یه شبم که شده عقده ای بازی ُ بذار کنار و به Jean و Sneaker هایی که برات آورده فکر کن..

امروز ماهی نصیحتی کاربردی در لفافه بهم کرد.گفت/ مشکل تو اینه که اول میری لباس زیر میخری بعد میفتی دنبال دوس پسر.اول دوست پسرو دریاب بعد برای خرید لباس زیر اقدام کن/

البته این فحوای پندش بود که من گرفتم.چیزی که دقیقا گفت این بود که تو چرا انقد سوتین داری؟واسه چی این همه شورت میخری؟کی می بینه آخه؟


$ بازدیدا به minimum  ِ خودش رسیده..اما بازم سی تا زیاده.نمیخوام انقدر باشه.

با شروع درد میفهمم که فقط خودم را دارم.برای همین همه را پس میزنم و میخزم گوشه ای از خلوتگاه تاریک نمور خودم.خودم را بغل میکنم.خودِ ضعیف و مغرورم را.جای درد را فشار میدهم.کاردی میزنم و دلداری میدهم و کمتر موفق میشوم.سخت است که هیچ جایگزینی نیست.کلامی ندارم برای فراموشی این درد ِ لعنتی.هم من و هم خودم میدانیم که راهی برای نسیان و تسکین وجود ندارد.همین دانستن کار را خراب میکند.خودم به من قول داده است اگر وضع به همین منوال پیش رود.من و خودم را باهم بکشد.

هفته , هفته داغانیست..

$ اگه سبزم  ِ گوگوش حربه ای ِ که الان میتونه پرتم کنه به یه حال و هوای دیگه.

94/9/27

A : چرا زندگی دکمه گه خـوردم نداره.

B : چـون کسی اشتباه خودشو قبول نمیکنه.

A : خب پس چـرا دکمه گه خوردی نداره؟

B : چـون اونموقع دکمه دیگه ای کاربرد نداشت.



میخواستن دوربین های سالن رو امتحان کنند.همه کرکره هارو پایین کشیدند و لامپ هارو خاموش کردند.برای نیم ساعت من موندم و نه نفر مرد توی یک اتاق.مسئول فروش نیومده بود و / من/ رو ! که از زنگ تلفن خودم هم بیزارم و حتی المقدور جواب تلفن ِ دو سه نفر رو بیشتر نمیدم نشوندن پشت میز و گفتن جواب دادن به سه خط تلفن با تو.چقدر مشتری پروندم.چقدر اطلاعات غلط دادم.بیخود و بیجهت به این و اون قرص فردا پس فردا رو دادم.در صورتیکه ماشینای همشون بعد یک ماه فاکتور میشدن و من وضعیت پرونده هاشونو از منو ای اشتباهی میدیدم.گله و فحش و دعوا رو وصل میکردم به تلفن مدیریت. مظلومانه و ملتسمانه بین حرفای مشتری  میگفتم به خدا من امروز اومدم.در جریان هیچی نیستم.بین محل استقرار من و مدیریت سرتاسر شیشه بود.در نتیجه فکرایی مثل جواب ندادن, کشیدن سیم تلفن,نیم ساعت یه بار بالا آوردن و کوبیدن کله روی میز و..  که به سرم میزد خود به خود رنگ میباخت .آخرای وقت کاری بود که فهمیدم SLX واسه 405  ِ و LX برای پژو پارس.قیمت همشونو اشتباه گفته بودم.فیکس هشت ساعت کاری جونمو به درد آورده بود. همه بیهوده کاری های جانفرسا به کنار.دریغ از یه فنجون آبجوش که دست ِ آدم بدن.اصلا نفهمیدم چجوری خودمو پرت کردم توو سرویس و رسیدم خونه.فقط /خواب/ میخواستم و خواب و خواب خواب و خواب و خواب و هیچ چیز دیگه.تازه طعم شیرین زندگی بخور و بخواب ِ دوران الواطی رفته بود زیر دندونم که آقای R زنگ زد.. به قول چخوف ِ ملال انگیز/ خلاصه مرگ بهتر از این وضع بود/

اولین روز کاری ِ ikco

94/9/24


رئال ، منچستر نیست که مربی بدون گرفتن نتیجه از محکم بودن موقعیت صندلی خیالش راحت باشه،چلسی نیست که با عملکرد بد باز با حقارت  مربی رو نگه دارند.. بنیتز امشب خاکش به سره


کقیم جان جانان ما چطور توانستند تو را از تیم ملی به بیرون شوت کنند؟مگر ما مرده بودیم؟یک ماله کش ایرانی الاصل!کاری میکردیم فرد مورد اخاذی قرار گرفته خودش به دست و پایت بیفتد...ما تو را با همه فساد های اخلاقیت میخواهیم.ببینم امشب چه میکنی پسر.خوش به درخشی.بوس آبدار ما بر کله کچلت.


$ وقتی خونه خودت نباشی دوری از تخت یه درده.کون لخت نخوابیدن هزار درد.امشب از اون شباس.

94/9/22

تـو درست میگفتی. زخـم های عشق زیادم مهلک نیستند.

ببین! من هنوزم زندم..



هانکه یه لعنتی ِ. یه مریض به تمام معنا. یه مازوخیستی که مخاطبشو میشناسه و میدونه مثل خودش دچار جنون ِ .یه روانی به اندازه پازولینی که سرتاسر فیلم داره بهت تجاوز میکنه.تجاوز به معنای اصیل کلمه. هانکه فیلم ساختنُ بلده.روانشناسی خونده.تووی هر صحنه اش باهات کاری میکنه که از فرط خشم و انزجار نتونی تکون بخوری.. از تحقیر شاگردان توسط معلم , تا رفتن استاد به سکس شاپ ونوشتن نامه ای مضحک برای معشوقه اش نشون دهنده بیماری و عقده های اریکاست. درکنار همه این ها وجود مادری سلطه گر که با روح و اعصاب تماشاچی بازی میکنه.هانکه میدونه موسیقی شست رفته کلاسیک Schubert رو کجا به کار بگیره که مخاطب به ستوه بیاد.این مرد رحم نداره..آدم رو تا سر حد مرگ آزار میده.لذت میبره و جایزه بزرگ کن رو میبره.میشائیل هانکه یه ستمگر ِ که نمیشه /the piano Teacher/  ِشو ندید.

اگر Schubert گوش میکنید , اگر Amour   ِ هانکه رو دید و ستایشش کردید این فیلم رو نبینید.

کتاب میخونه که جملات قصار یاد بگیره.فیلم میبینه تا الهامی باشه برای نوشته هاش.موسیقی گوش میده تا نشون بده چه روح لطیفی داره.اخبار جهان رو دنبال میکنه تابتونه اظهار فضل کنه.کافه میره که روشنفکر به نظر بیاد.درس میخونه واسه گرفتن مدرک.ورزش میکنه که از ریخت نیفته.لباس خوب میپوشه تا به مهمونی های مجلل راه پیدا کنه.رستوران خوب میره و غذای خوب میخوره برای ترغیب جنس مخالف.سفر میره که تجربه هاشو share کنه.عکس میگیره که نشون بده لحظه های خوب داره.از خونه میره بیرون تا اجتماع رو بشناسه. کار میکنه تا زنده بمونه ... تا حالا زندگی به این کیری ندیده بودم.

$ گیرم سرت شلوغ.دلت چی؟

A : فسنجآن؟

B : جــآن؟

A : عشق منیآاا




$ خدا این پنجشنبه ها و آشپزخونه امیرانُ از ما نگیره ..

هیچکدوم نخواستن بدونن این روزا چجوری میگذره.هیچ کس با خودش نگفت توو این روزگار این دختر چه بلایی سرش اومده که اینجوری محکم و سخت مونده؟کسی نیومد بگه فلانی خرت به چند من.بابا از خودش نپرسید دختری که تو پر قو بزرگ کردم چجوری تنها ایستاده و خم به ابرو نمیاره.جریان چیه که بابا حواسش به دندونای تیز شده نیست...اون روزا که کنایه میزد و میگفت دیگه باید بیرون ِ خونه جمعت کرد حالا ازم نمیپرسه چرا این روزا همش تو خونه ای؟اون پایین چی داره که چسبیدی به دیواراش؟تو اون مانیتور لعنتی, بین اون همه کتاب کسی هست که ما نمیبینیم؟چرا واسش سوال نشد ته رابطم چی شد؟چرا ماهی نفهمید با نیش و طعنه هاش قوی ترم نمیکنه.خوردم میکنه.کریستالای زرد ِ نازنینش تو بوفه با ارزشتره دل ِ ترک برداشته ی زندونی شده من بود؟هیچکدوم با خودشون نگفتن ما که صب تا شب خونه نیستیم کی مواظبه بوشوکِ؟کی اونقدر باهاش رفیق ِ که راز پسر تازه به بلوغ رسیدمونو میدونه؟مو قشنگ دیگه چرا؟ چرا وقتی با بغض میپره توو دلم و میگه چه خوب دلداری میدی. وقتی میام اینجا عقلم میاد سرجاشُ تازه میفهمم انقدرام مهم نیس.به عقل ناقصش نمیرسه دختره ی دبنگ تو این دورانُ گذروندی که انقد خوب بلدی چیکار کنی؟بعضی وقتا فکر میکنم اصلا منو نشناخته.. حتی عطای لعنتی با اون همه شعور نفهمید به جای تعریف و تحسین بهتره یه بار وسط شوخی جلو دهنمو بگیره و با لهجه مسخره بگه مری مرگتو بگو؟سعی کنه کنکاش کنه توو وجودمو ریشه  دردُ بکشه بیرون.نه اینکه ظاهرمو ببینه و لبخند رضایت بزنه.و همه اونا که زدن پشتمو گفتن دمت گرم به ذهنشونم خطور نکرد که بپرسن تو تا حالا گریه کردی؟مگه میشه غم نداشت؟چرا نمیفهمن منم میتونم خشک بشم و بیفتم.

بر خلاف اونا من همیشه سرو بودم ... هیچکدوم نمیفهمن این سرو تشنه است ...

$ کوبیدن و دوباره قلمه زدن این سرو کار ِ خودته مهندس..

/اس تی/ دختر معقول و متینی بود.از این ادا و اطوارای داف نما رو نداشت. کم رو بود اما موقع حرف زدن به تته پته نمی افتاد. در عین چهره نمکی و شیرینش , موذی هم بود. اما وقت هایی که با /جی کی/ تنها میشد یک مرتبه رنگ عوض میکرد.تبدیل میشد به یک حیوون شیطون و ملوس و گاهی ترسناک.اس تی از پس حرف ها و دست انداختن های جی کی بر نمی اومد.برای همین به کشتی متوسل میشد.حمله میکرد.لگد میزد.فحش میداد.گاز میگرفت.موهای جی کی رو میکشید.دماغشو فشار میداد. اس تی حیوون دست آموز و دوست داشتنی برای جی کی بود.که مدام سر به سرش میذاشت.می خندید و کیف میکرد.او میدونست هر زن یک اقلیم است.آداب و رسوم خودش را دارد آری ... جی کی بلد بود چگونه با زن ها سر کند و در دام نگهشان دارد...

وضعیت فعلی من نود درصد ناشی از شرایط محیطیِ. فقط ده درصد ناشی از اعمال خودمه. تنها شانسم برای بهبود وضعیت تمرکز روی همون ده درصده.



$جلسه معارفه یک ماه پیش و پیگیری های آقای R همون بخش بزرگ اتفاق ِ که من درش کوچک ترین سهمو دارم.از آغاز دیروز تا وقتی آقای  Rتماس بگیره برای شروع کار جدید من یه بیکاره آدمم که یا خونه نیستم.یا خوابم.خوردن فصل مشترک این دوست.زندگی یعنی همین.
$$ روز حسابدارُ  اینجوری تبریک گفته.معلوم نیست چی توو سرش ِ کسی که سه سال نه تولدمو تبریک گفت نه اصلا میدونست کی هست.ولی انصافا باحال بود.حیف که نمیتونم جوابشو بدم وگرنه میگفتم من اگه بودم از همون اول سکس ورکرُ انتخاب میکردم یا رو لیست قیمتای صابون مانور میدادم.به هر حال یه جا باید ولخرجیمو کنترل کنم.

یکی از آرزوهام که توو زندگی بعد از سی سالگی براش متصورم اینه که سال ها تو محیطی که با شراب آشناست زندگی کنم. از تجربه سازنده ها استفاده کنم و ذائقه مو توو این مورد/ چون من طعم هارو خیلی خوب درک نمیکنم/ پرورش بدم تا شراب خوب رو از بد تشخیص بدم.و چون سال ساخت شراب به اندازه قدمتش اهمیت داره , اونقدر خبره بشم که بدونم مثلا فلان شراب ِ بهمان منطقه فرانسه به دلیل بارش فلان سال خوب از آب در نیومده.همینطور کوکتل هارو باترکیبشون یاد بگیرم و بدونم کدومشون واسه چه ساعتی از روز خوبه.یا فلان ویسکی ایرلند رو فیکشو فلان مارک تو بهمان نقطه جنوبی آمریکا میزنه خیلی بهتر یا بشکه ها از چه جنس چوبی باشن بهتر جا میفته و...الی آخر.

$ در حال حاضر برای رفع توهم بریم  آواز تلفیقی  گوش بدیم و دمنوش جوشیدمونُ بخوریم که خربزه آب ِ..

آخرین جرعه چاییش رو سر کشید.نگاهی سرسری به کتابام انداخت./ پـوف / رو بیرون آورد و ورق زد و گفت : کم کم داره به آرشیوت حسودیم میشه هااا..سرمو بالا گرفتم.پوزخندی زدم و با غرور گفتم : هه. پس بپا عقب نمونی. تو دلم اما.. حاضرم به ازای هر فیلم از اون آرشیوت یه دونه از این کتابارو واسه چهارشنبه سوری کنار بذارم.

$ مشکل اینجاست که هیچکدوممون نمیخوایم نفر اولی باشیم که تن به فداکاری میده..

$$ تا به آخر حوصلتون بکشه. CliCK


توی کتاب ِ معروفی خونده بود /اندیشیدن یعنی تغییر کردن/.به اقتضای سن داشت رشد میکرد.حالاتش متغیر شده بود.همراه با بی ثباتی جسمی, از روحیه ی پایداری هم برخوردار نبود.خودش به این مسئله اذعان داشت که روی قول و قراراش نمیشه حساب باز کرد.از بعد آخرین رابطه ای که کشید بیرون و خودشو شناخت به هیچ کس هیچ قولی نمی داد.نظرش این بود میثاق یعنی درگیر بودن, اسیر و محدود شدن.یکی بهش گفت: ولی تو داری خیانت میکنی. گفت : اونی که به تو قول داد من ِ دیروز بود. من پوست انداختم.امروز یه نفر دیگم.منو ببین! من الان همون آدمی ام که باهاش قول و قرار گذاشتی؟ حتی خود تو .. وقتی وعده و وعیدایی به من ِ دیروز دادی,یه جور دیگه بودی ولی الان توام عوض شدی ,توام نو شدی.. ما حق نداریم همدیگرو مجبور به پایبندی ِ عهدی که دیروز دو نفر با شکل و ساختار و در یه فضای دیگه ای باهم بستن کنیم. ما خیانت میکنیم تا اندیشه بسازیم.تا بتونیم تغییر کنیم.قول دادن برای آدم ِ باهوش یعنی حماقت .


از بچگی تو مخمون کردن هوس چیز ِ بدیه و آدم اگه بخواد آدم باشه نباید گرفتار هوس بشه.چرا بده؟ چرا نباید هوس کنیم بریم توو آغوش یکی گم بشیم؟ چرا هوس نکنیم مثل مایه کتلت طوری توو بغلش فشرده بشیم که از انگشت و بازوش بزنیم بیرون.چرا هوس بده ..؟



$ یجوری همدیگه رو بغل کنید که صدای خورد شدن دنده های طرفُ بشنوید.

البته از اهل فن که پرس و جو کردم قبلا مشابه شو دیده بودن اما خب واسه من یکی تازگی داشت.دیشب افتتاحیه هتل N بودیم. من و چند تن ِ دیگه داشتیم توو کوریدور تاب میخوردیم و همه چیو برانداز میکردیم که رفتیم توی یکی از سوئیت ها و منم که اولین جایی که به سمتش کشیده میشم حمومه./یادمه خونم که میخواستیم بخریم من یه راست کله میکشیدم سمت حموم خونه ها/ داشتم دراور توی حموم رو زیر و رو میکردم که / هشدار : رعایت امنیت محیطی.عکس+18/  چِشَم خورد به این. اگر فکر کردید مثل کاندومای همایش دانشگاه برداشتم با خودم آوردم درود برشما! درست حدس زدید. البته فقط جلدش؟کاورش؟پوستش؟ کاغذش؟آشغالش؟ هرچی که هست رو آوردم. چون اصل کاریُ زده بودن به دیوار.

بله یاران ِ من .. اگه رفتین جایی اینارو توو حموم دیدین ,در جریان باشید که چی به چیه. مثل بابای من نشید که شرت یه بار مصرفُ فکر کرده کلاه حمامه. سپاس خدای را عزوجل! بالاخره یه پدرآمرزیده ای پیدا شد مشکلات سکس توو حموم رو هم حل کرد.ما ناتوان های جنسی تا الان به خاطر همین یه دونه مشکل مونده بودیم ول معطل که خدارو  شکر اینمونم حل شد.

$ در طول ِ مراسم یه خانم نابینایی بود که هر بار نگاهم بهش برخورد میکرد یه آه ِ بلند ِ ناخواسته از نهادم برمیخواست.دیدن خیلی چیز باحالیه..