اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۷ مطلب در اکتبر ۲۰۱۷ ثبت شده است


به شرف نداشتم قسم که من حاضرم از زیبایی ها و مادیات دنیا مطلقا بی بهره باشم ولی صدای لیسا جرارد از حنجره ام بیاد بیرون.کوچیک ترین آوایی که از دهان این بشر خارج بشه در و گوهریه که در هوا به رقص در میاد.از آروغ زدنش هم حتی میشه یه شاهکار خلق کرد.انقد که استادانه زیر و بم صداشو به راحتی تغییر میده .نواقص آدمیزاد دراین صدای کنترالتو ,استرانگ, دارک ژرف یگانه و تحسین برانگیز کاملا مستتره.اجازه بده من حلقتو ببوسم زن.



یه روزه و پارتیزانی رفته میدون تره بار شهریار , سیصد کیلو انگور خریده.از دیشب سالی و خفت کرده و منو مجبور که امروزو مرخصی بگیرم.ساعت دو صبحه.من الان باید پای beyond the hills ای که تازه دانلود کردم کنار یه لیوان چایی ِ یخ کرده که بیسکویت مادر تووش غوطه وره گریه میکردم و بد تر از اون خواب نازنین ِ جمعه مو ازم گرفته.اینا چجور آدمیان واقعا؟ ما هنوز داریم انگور پامال میکنیم.دستام دیگه حس نداره فقط میخوام شلوارمودر بیارم و کون سیاهمو بذارم تووی اون لگن بهشتی تا اینجوری همشون یه جا له بشن. اما انصافا دونه های گولاخی  داره..همینجوری ام که فشارش میدی شیره ازش میاد بیرون.اصلنم بروز نمیده که میخواد مثل پارسال شیره انجیر قاطیش بکنه یا نه که قولشو به چهار نفر بدیم.خلاصه کهwine making season پس بجنبین.

1396/8/4

امروز روزیه که جهان فوتبال بر دنیا حکمرانی میکنه.


$ بسوزید بسوزید در این تب بسوزید.بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید وزین مرگ نترسید.

   برانید برانید که تا باز نمانید.بتازید بتازید که چالاک سوارید /مولانا بعد از تماشای جدول پخش/

/ Everybody wants some_Richard Linklater/
 
نوستالژی جوونای دهه هشتاد امریکا بازیکنای تیم بیسبال یه کالج که برای بازی های مقدماتی کنار هم جمع شدند.شوخی هاشون, بازی کردناشون,خنده هاشون, رقابت هاشون ... منو برد به پنج شیش سال پیش. لعنتی چقد دیر گذشت.انگار ده سال بیشتره..چه اکیپی دور هم جمع شده بودیم. قطعا که ویل اوبیِ اکیپ عطا بود و خاک بر سر من که هزار ساله ازش خبری نگرفتم. حتی یه جورایی به معین میشه گفت مک رینولز بی سیبیل.قشم رفتن مون کلیپایی که اونجا ساختیم کارایی که کردیم ته همه گه بازی های شیرین اون دوران بود. چه مسابقه ی پینگ پنگی بیرون کافه آقای باغبان راه انداختیم.چه پولایی به فاک رفت. برای من خیلی بد نشد چون بابا رو وادار میکردم بعضی شبا بریم توو پارک تمرین.بابا پینگ پنگ بازی حرفه اییه.یادم نمیره از تپه قل خوردیم و پرت شدیم توو رودخونه.یادم نمیره فرنوش رو داشتیم زیر آب خفه میکردیم.علیرضای احمق رو بگوووو سوار بالن شدیم و یکم که بالا رفتیم از ترس پرید پایین.امید اونموقع ها خیلی با ما نمیپرید.داشت برای ارشد میخوند و فکر میکرد قراره بهترین و مهربون ترین دامپزشک دنیا بشه و میخواست دنیای قشنگی برای گاو و گوسفندا بسازه.امید بیچاره..شبایی هم بود که همه حالشون بد بود .مثل شب تولد سپیده که مهدی رو تخت خاله ناهید بالا اورد و امید وسط سالن. یا اون شبی که بارون گرفته بود و هیچکی از سارا خبر نداشت.تلفنش از دسترس خارج شده بود.پتیاره.. ما تا فردا شبش پلک رو هم نذاشتیم البته جز محمد برادرش.از هتل داریوش پرتمون کردن بیرون.توو برف گیر کردیم.توو کویر سگ لرز زدیم.گشت ارشاد گرفتمون توو هر سفره خونه ای پا گذاشتیم فرششو با ذغال سوزوندیم,گوجه له شده توو صورت هم زدیم.یه مشت اراذل..ولی کلی چیزی کنار هم یاد گرفتیم. من ادمی نیستم که جماعتی رو دور هم جمع کنم ولی باید پیشنهادشو به فرنوش بدم  ولی احتمال میدم خودم تنها کسی باشم که نمیره.
$ سکانس دوست داشتنی :]

ساعت 7.30 صبحه.یه پنجشنبه داغون توو مهر.میخوام راجع به مهر بنویسم اما چیزی به ذهنم نمیرسه.آخه هنوز تووی روز کولر روشن میکنیم البته با درجه 27.لباس تابستونی هامونم میپوشیم و درخت هام تا جایی که چشم من میبنه هنوز سبزه.سو... اونطور که شما از پاییز مینویسین رو ما اینجا هنوز حس نمیکنیم. همکارم داره چرت میزنه.دوست داشتم الان جای اون بودم.پشتش به دوربینه و میتونه راحت دستشو زیر چونش بذاره و چشاماشو ببنده.من؟؟مستقیم روبروی دوربینم.درست توو تخم چشم خدمت.اگر 15 درجه سرمو به سمت چپ بچرخونم و25 درجه هم بالارو نگاه کنم میتونم انگشت وسطمو بهش نشون بدم.چند روزی هم هست روی سیستم ها نت ساپورت نصب کردن که بفهمن ما با این سیستمهای داغونشون چه غلطی میکنیم.تووی سایتهای پورن میریم؟ توی دوستیابی ها کسچرخ میزنیم و سکس چت میکنیم یا چی آخه؟؟در طول روز چندبار سایت فرامرزی رو باز میکنیم ببینیم کانتینرا رو گمرک آزاد کرد یا نه.اساسا همون تعلق خاطر و نگرانی درمورد منافع شرکت و اینا. فعلا رو دسکتاب من نوار نت ساپورت نیومده هرچند که مطمئن نیستم بدون نمایش نوار روی صفحه هم میشه دید زد یا نه. به هر حال خوشبینانه به این قضیه نگاه میکنم که مهندس هنوز نیومده چون اساسا پاش که میرسه شرکت اولین کاری که میکنه اینه که تلفن کوفتیشو برمیداره و داخلی 109 رو میگیره.حتی اگر هیچ کاری نداشته باشه یه تک میزنه که یعنی من اومدم حواست باشه. الان کار ندارم ولی تا اخر وقت پدرتو در میارم.سو.. هنوز تماسی نگرفته پس نیومده بازاینجا هم همکارم ویووش بهتر از منه پشت پنجره است و میتونه رفت و امدا رو کنترل کنه و ببینه ماشین مهندس توو محوطه هست یا نه .چون الان خوابه نمیتونم ازش آمار بگیرم. نکته ی پیش پا افتاده راجع به مهندس اینه که مثل خیلی ها دیپلمه است ولی بهش میگن مهندس. وقتی میرم اتاقش و تووی حرفام صداش میزنم مهندس نمیدونم تمسخری که توو لحن صدام و خنده بلندی که توو مغزم هست رو میبینه و میشنوه یا نه. دلم میخواد حداقل شعورش تا این حد برسه. و نکته جالب اینه که مهندس خواننده اس.البته اگر به مهندس بگیم خواننده واقعا نمیدونم باید به شجریان و امثال اون چی گفت یا اگر به اونا بگیم خواننده باید به مهندس چی گفت.فردی که با مامانش قهر کرده؟ دهنشو باز کرده و از خودش اصوات نامعلومی درآورده؟تقریبا یه همچین چیزایی.

و مسئله ای که با همه اینا تناقض داره اینه که مهندس مثل حاجی بازاریا همیشه یه تسبیح مشکی دستشه و دونه هاشو میشمره.پس چی شد؟ تا اینجا ما یه مدیری داریم ، بهش میگن مهندس که در واقع مهندس نیست.بهش میگن خواننده و تنظیم اکثر آهنگاشو حامد پهلان انجام میده. تسبیح دستشه و ذکر میگه و توو اون یکی دستشم همیشه سیگار کمله.از این که یه آدم سی و شش ساله انقد زندگی پرت و پلا و فاکامالایی داره من که به خودم میرینم شماهارو نمیدونم.

جلسه گذاشتن با این حاج مدیر مهندس سرگرمی های خودشم داره.اصولا به طور تخصصی از چیزی سر درنمیاره فقط کافیه یه چیزیو خیلی توضیح بدی و چندتا کلمه دهن پرکن هم تنگش بذاری.مثلا وقتی میپرسه چرا هنوزموجودی پایان دورهقیمت گذاری نشده تو میتونی براش از توهم سود جمعی در بازارهای جمع صفر  در مقیاس بازده شاخص بازار بگی و یه مثال از وارن بافت براش بزنی.

حرف هاشم مصداق بارز این ضرب المثله که میگه از کرامات شیخ ما این است که شیره را خورد و گفت شیرین است.تولید خوب است.باید زیاد شود.فروش خوب است.زیاد بفروشید.مطالبات را وصول کنید.منافع شرکت منافع کارگر است.پُتانسیل رو هم میگه پِتانسیل تازشم.

همکارم کم کم داره بیدار میشه و. بهتره دست از نوشتن بردارم و یکم کارگروهی باهم بکنیم مثلا اسم فامیل بازی کنیم.

همه اینارو نوشتم که بهتون توصیه کنم از مردی که بهش نمیاد زن/دوس دختر چادری داشته باشه ولی داره بر حذر باشید!

و من الله توفیق

سلانه سلانه تووی پیادرو میرفتم و توجهم به زن و مرد جلوییم بود.یک دفعه زن دستشو از دست مرد بیرون کشید و فریاد زد: خدا اگه میخواست ما از چشمای هم بفهمیم چمونه اصلا این زبون بی صاحابو بهمون نمیداد. مرد در سکوت به زن که به طرف دیگه ای خیابون رفت و سوار تاکسی شد نگاه کرد.بعد هم دستش رو درون جیب های کتش کرد و رفت.من هم رفتم.آدم های دوربرم هم گذشتند.کاسب ها مغازه هایشان را بستند.شب شد.روز شد.آدم ها ازدواج کردند.بچه دار شدند.بعضی برای بچه دارشدن به مشکل خوردند. دکتر رفتند.رحم کرایه کردند.قرص خورند. بعضی پول دکتر نداشتند..نذر کردند.دخیل بستند. بعضی ها هم طلاق گرفتند و شانسشان را بادیگری امتحان کردند.پیر شدند.اخته شدند. سرطان گرفتند. آلزایمر و پارکینسون و سیفلیس گرفتند.عده ای را سیل برد.عده ای زیر آوار ماندند و همه را قحطی کشت. جنگ دیدند.آوارگی,مرگ فرزند, مرگ پدر و مادر دیدند و دیدند و رفتند و آروزوهایشان را با خود چال کردند و در مرگ خود جاودانه شدند.
 
در هر ساعت از شبانه روز از خانه بیرون میزند.تقلید میکند و هر روز اراده اش در خواستن و نخواستن بیشتر می شود.اینگونه است بزرگ شدن بوشوک..
1396/7/13