اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۹ مطلب در مارس ۲۰۱۶ ثبت شده است

رویال لایف من ارتباط مستقیمی با هوا داره.تابستون برام جهنمه.زمستون یخبندون.کانال ورودی بین این دوتا فصل, که میشه بهار و پاییز واسم حکم بهشته.دوزخ دوست داشتنی..توو این بازه منم مثل هواش توو هپروتم.نقشه و برنامه های ریز و درشت دارم.تا وقتی هوا به قول معروف بهاری ِ /چه بهار باشه چه نباشه/تا وقتی یه روز ابره یه روز نور تا وقتی میشه لباسی پوشید که آدم نه سردش میشه نه گرم, تا وقتی که همه چی گل گلی و ملوسه, تا وقتی همه چی شلوغ پلووغ و تق و لق و بی ثبات ِ من زندگیم ردیفه.شور دارم..کارام تند تند و اتوماتیک وار جلو میره.انگار یه نیرویی منو هل میده رو به جلو.دستی نامرئی پرتم میکنه توو دل جمعیت.اما وقتای دیگه, هرچقدم که همه چی مطابق میل باشه و راحت تر از کارای روتین که دیگه وجود نداره باز من مثل لاک پشت سرم توو لاک خودمه و حتی میلی برای بیرون اومدن از خونه ندارم.نفس کشیدن, روز منو میسازه.چیزی که فقط توو این هوا میسره.لامصب انگار افشانه دوغ توو هوا پخش کردن.خوابیدن تو این هوا هم یه عالم دیگه ای داره.دم صبح که زیر پتو پیچ میخورم حال ِ گربه هارو رو موقع نوازش خیلی خوب میفهمم.تنفس صبحگاهی و خوردن صبحونه / که برای من از هر وعده دیگه ای مهمتره/..یه هرت چایی خوردن, یه نگاه از پشت پنجره به چمنای ِ خیس خورده یِ پارک روبروی خونه, یه لقمه مربا روی نون ریختن, یه لبخند به گلای کاغذی ِ سرخآبی همسایه, یه لیوان شیر ریختن, یه دست تکون دادن برای بچه های محل.. از تو چه پنهون یغما جووون منم به این روزای شاد مشکوکم.همه چی مثل قبله.چیزی عوض نشده.آدما همون آدمان.کاراشون همون کارای قبله.وضعیت مثل سابق ِ.کشتی به گل نشسته...فقط هوا خوبه.باد بهاری می وزه و اگه خدا بخواد باد شرطه هم توو راهه.

بروکسل ِ در صدر اخبار ,یمنی که خیلی وقته اسمشو تووی اخبار نشنیدم,فلسطین تا ابد اشغال,سیستان بلوچستان خودمون,بازماندگان ِ کشته های جاده ای.. صد حیف که نمیتونید مثل من این روزا اجساس خوشبختی کنید.چیز دیگه ای ندارم بهتون بگم بچه ها.متاسفم.

When you're across the sea

?...Will your heart remember me


$ غم ِ این آهنگ رو نه فقط پاریسی هایی که زیر نور ِ چراغ ِ سوسو زن ِ بندر ترک شدن که همه اونایی که تووی فرودگاه با بغض بدرود گفتن میفهمن..



به صورت بیمارگونه ای نشستم و تمام اجزای صورت و حرکاتشو زیر نظر گرفتم.نکنه روزی یادم بره..یموقع یادم نره که چقد دوسش دارم و همه جا به بودنش افتخار میکنم,که همه اعتماد به نفسم تووی جمع رو به پشتوانه حضور اون میگیرم؟نگن مریمم مثل ندا از هر کار باباش ایراد میگیره و فکر میکنه خیلی میفهمه؟

این یه حقیقت ِ که حتی بهترین باباهای دنیا هم یه روزی کُفر بچه هاشونو درمیارن.یه روزی که در آستانه پیری قرار گرفتن کارا و حرفایی ازشون سر میزنه که دید خوشبینانه اش میتونه ثابت کردن ِ جوونی ِ دل/انکار بالا رفتن سن و سرگرمی اطرافیان باشه اما دیشب که منو خجالت زده کرد.شرمندگی ای که شاید حقیقی نباشه و نشون از حساسیت ِ بیش از اندازه منه.اما من خودم دیدم جمیله از سوال بابا توو هم رفت.دیدم که خواننده رو به میز ما کرد و از بابا خواهش کرد بنشینه.شنیدم که خاله ناهید گفت نمک ریزی های بابا و عموت تمومی نداره...

دیشب پاک آبرومون جلو مهرو رفت..

پدیده جوآن _ 95/1/1

امروز چک سه ماه رو گرفتم.اگر به من بود باید ساعت ها با لبخند به مبلغش زل میزدم. هزار بار روی تاریخ و امضاش دست میکشیدم تا راضی باشم از زحمتی که دیده شده.روی پیشیمونیم میچسبوندم و ته دلم قنج میرفت. مثل دستمال بالا پایین میکردم و باهاش کردی میرقصیدم. جلوی چشمای ماهی باهاش رقص چاقو میرفتم. شب زیر بالشت میذاشتم. از سر ذوق هر نیم ساعت یه بار بلند میشدم نگاش میکردم. بوسش میکردم. روو سینم فشارش میدادم.اما هیچی نرمال پیش نرفت. بعد از گرفتن, مچاله کردم تووی کیفم قاطی ِ خرده بیسکوییتا.به محض رسیدن به خونه تووی دراور زیر یه مشت خرت و پرت پنهانش کردم.قصدمم اینه تا آخر ماه وصول نکنم.حس میکنم توو اون بکگراند آبی چشای 2017 گم شده و داره بهم نگاه میکنه.مخصوصا به اون کادر ِ شماره حساب که یکم از بقیه تیره تره مشکوکم.

1394/12/26

با دست پس زدن با پا پس کشیدن از من یه گاگولِ متعفن ساخته.همون یه ذره پس زدنم از ترس ِ رسوایی ِ دروغیه که گفتم.هیچوقت دروغ نگید.هیچوقت! تَکرار میکنم. هیچوقت!حتی به اندازه یه پشه مردنی.خالی بستن, قپی در کردن, چسی ناشتا اومدن و بلوف زدن همش یکیه.دروغ مثل جوهر میمونه یه لکه ریز و کوچیکش هم کافیه تا لباس ِ آدم رو به گند بکشه.برملا شدنشم مثل دندون درد میمونه با یه حمله گازنبری یهو مچتو میگیره و از هستی ساقطت میکنه.کور شم اگر دروغ بگم.هیچوقت دروغ نگید.منو ببینید.اگه واقعا آدم باشید درس عبرت میگیرید.


امروز که توو کانتکتام دیدم آنلاینی خیلی تعجب کردم که چرا دیگه با دیدن عکست دست و دلم نمیلرزه.چندباری خواستم پاکت کنم اما فکر کردم شمارت یادم میره و به خاطر مسیج های تبریک عیدی که میدی نمیخوام با گفتن/شما؟/ کسخل به نظر بیام. نیستی ببینی این روزا چقدر خوب شدم.چقدر حال و هوام نسبت به اوضاع اون اواخری که باهم گذروندیم عوض شده.آب زیر پوستم رفته و لپام گل انداخته.شدم اون جوجوی تپلی و بامزه ای که میخواستی.نیستی ببینی کسی جاتو گرفته که خیلی از تو بزرگتره.پوست ِ صاف و سفید تورو نداره درواقع صورتش پر از چاله های ریز ریزه که احتمالا وقتی بچه بوده  آبله مرغون گرفته و مامانش با لیف و صابون به جونش افتاده یا آثار بجامونده از کندن جوشهای غرور جوونیشه.موهاشم مشکی نیست و خیلی کم پشت تر از توئه.خلاصه که از نظر ظاهری تو نیستی و فکر نمیکنم در طول زندگیم کسی شبیه تورو پیدا کنم.تواضع و مهربونی ِ تورو هم نداره اما میشه باهاش کنار اومد.تنها وجه اشتراکتون بعد از مذکر بودن تمیزی وسواس گونتونه که اینم از شانس بد ِ منه که هر کی به تورم میخوره درست دست میذاره رو نقطه ضعفم.اینارو گفتم تا هضم بقیه ی چیزایی که میخوام بگم برات آسونتر باشه.از تو خیلی ولخرجتره..علاقه اش به لباس وحشتناک ِ و مثل تو از یه مدل تی شرت یه جین نمیخره و با هر رنگیش یه عکس نداره.خب میدونی که این چقدر رو من هم تاثیر میذاره...یادته شروع دیدارهای ما توو نیم فصل دوم ساعت 5 الی 9 بود؟تازه یک ساعتشم به بادهوا و سکوت و گفتن مکررات میگذشت؟حالا با این یکی از شروع صبح تا پنج و شیش بعداظهر بلکم بیشتر پا به پای هم داریم کار میکنیم..انقدر که صدای ماهی و بابا دراومده.با تو مینشستم سریالای آبکی 90 شبی رو میدیدم حالا هر روزی که زود کارمون تموم بشه یه فیلم سینمایی ِ خووب که از قبل کنار گذاشتم در انتظارمونه.با تو که بودم اطلاعات خوبی از سازهای زهی و بادی و موسیقی سنتی و غربی یاد گرفتم حالا اما مشغول فراگیری انواع ماشین از اسم و سازنده و قطعات و هرچی که به ماشین ربط داشته باشه هستم.با تو دوشنبه ها نود می دیدم حالا با جایگزینت پنجشنبه ها فوتبال 120 نگاه می کنم.با تو کافه لاته میخوردم با براونی .با جایگزینت استیک میزنم و چلو گوشت.هنوزم منو شما خطاب میکنه و مثل تو از همون روز اول بهم نمیگه ممه طلا.راستش نمیدونم واقعا جنتلمنه یا داره ادای آدمای با شخصیت رو در میاره.به هر حال یکی هست که دیگه افسوس نبودنت رو نمیخورم.روزی که رفتی برام آخر دنیا بود.جیغ و عجز و لابه و داد و هوار و فغان تووی تنهاییام برای تو  که دیگه کجا میتونه بهتر از منُ برای خودش پیدا کنه.../این منت گذاشتن رو هم از اون یاد گرفتم/ به خودم فکر نکرده بودم که ممکنه بهتر از تویی هم برای من وجود داشته باشه.بذار آخرین تیر ترکشم بهت بزنم و برم. دستاش... نترس هنوز نگرفتمش! اما بارها و ثانیه های طولانی بهشون خیره شدم.خیلی پهن تر و محکم تر از دستای ظریف و زنونه ی توئه.

94/12/21

خیلی که بخوام به خودم تخفیف بدم توجیه میکنم که شرایط منو اینجوری کرد مثل معتادا که اولین تقصیرارو گردن دولت و ملت و کوچه و خیابون میندازن تازه میرسن به خودشون.اما آدم به خودش که نمیتونه دروغ بگه..

بعضی وقتا مثل الان از اینکه توی یه کشور عقب مونده زاده شدم خرسندم.برای ماتحت گشاد من اینجا هم از تهش زیاده.یه روزی اعتقاد داشتم جایی که به دنیا اومدم موطن اصلی من نیست و انقدر میگردم تا جایی که بهش تعلق دارمو پیدا کنم و پرچممو با افتخار توو زمینش بکوبم.  اما با این وضع لنگ در هوا به این فکر میکنم که اگر قرار بود این شرایط رو توو یه کشور پیشرفته داشتم مدام باید می دوییدم و آپدیت می شدم تا کم نیارم و از هم رده خودم عقب نمونم.پیشرفت یعنی همین. یعنی سگ دو زدن.اونجا دیگه رسیدنی در کار نیست.فرصت نفس گیری نیست.هدف های مقطعی با بازه زمانی محدود.برای من لذت بردن از کار یعنی ساعت ها روی یک مسئله فکر کردن و تا تموم نشدن یک کار کار دیگه ای رو شروع نکردن.مثل گاوی که توی دشت رها میشه و با صبر و حوصله شروع میکنه به چریدن.بدون عجله.بدون شتاب.بدون جنگ.بدون رقیب.اصلا رنج های بشری حاصل تلاش برای رشد و تعالیه.باید سرشو مثل گاو بندازه پایین علفشو بخوره.بعدشم یه گوشه وایسه نوشخوارشو بکنه.هرکسی هم هرچی گفت مثل همون گاو با چشمای از حدقه دراومده تهی بهش نگاه کنه و بگه : /بـروووو بااااااا حال نریم/

$ توو همه جای دنیا برای یه کالا یه بارکد تعریف میشه مگر اینکه سازنده اش فرق بکنه که ما ایرانیا توو زمینه بارکدزنی هم عن ِ قضیه رو در اوردیم.
94/12/20

دیوونه نیس که با این بلاتکلیفی و زمینه سازی طولانی حال کنه.خوشش نمیاد وقتی از پیشت میاد به تو و رفتارات به تو نگاهات و هر چی که مربوط به تو میشه فکر کنه.نمیخواد به عنوان مهمترین دغدغه این روزاش در کانون توجه و افکارش جمع شده باشی.زبونی و نظری میخواد که خواستتو رک و پوست کنده بگی اما ته دلش از این شتاب واهمه داره و نوعی گستاخی میدونه حتی..

همینجایی که وایسادی خوبه.بیشتر از این بهش نزدیک نشو که اگر بشی میترسونیش.اونموقع یه دلقک ِ سردرگم میبینی ازش.یه اریکای ترحم برانگیز..که بعد با سرعتی بیشتر از اونکه تو بهش نزدیک بشی, ازت فاصله میگیره.اون اینجوریه...میترسه زخماشو ببینی یا خواسته هاشو به تمسخر بگیری..

اگر از اولین عکس ِ بی ربطی که مربوط به جاکفشی بود بگذریم , این روزا به رد و بدل کردن برنامه های غذایی کپی شده از کانال های تلگرام و اسکرین شات ِ Healthy Food های اینستا و گزارش تمرین های حرکات فیتنس و هوازی و TRX و کوفت و زهرمار میگذره.باشد که به سرانجام برسد.. هم این!هم حقوقمون!هم ارزیابی صنایع!

1394/12/13