اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۱۰ مطلب در مارس ۲۰۱۸ ثبت شده است

وقتی پای تلفن ازم پرسید/میخوای چند روز بریم هواخوری؟/ پنج ثانیه وقت داشتم جواب بدم. اگر میخواستم سبک سنگین کنم و توو ذهنم برنامه بچینم مطمئنا تلفنو قطع می کرد.خیلی وقت بود ندیده بودمش و چقدر به این سفر احتیاج داشتم.اما با عطا..میدونستم که برای تعطیلات اومده و الان باید دربست در اختیار خواهر و خواهرزاده ی شفته اش باشه و این پیشنهادش یجور فداکاری بود.شبِ قبلِ حرکت به عطا مسیج زدم/میدونی که توو این سفر قرار نیس خوش بگذره فقط میریم که باد به کلمون بخوره.اگر میخوای خوش بگذرونی زنگ بزنم فرنوش یا الی/جواب داد/اونم درست میشه.فقط فلاسک یادت نره/

توو مسیر برگشت داشت با خودش یه شعری زمزمه می کرد..بلندتر بخون منم بشنوم. دو روزه این شعر رو مخمه. چرا؟ دیدی یه شعری رو صد سال پیش خوندیش اما امروز یه جور دیگه می فهمیش؟ چطور؟ هیچی ولش کن...

گذشت صبح که از خواب بیدار شدم با خودم همش گفتم:

چون باز سفید در شکاریم همه/با نفس و هوای نفس یاریم همه

گر پرده ز روی کارها بر گیرند/معلوم شود که در چه کاریم همه

شعره یجور دیگه شده امروز...میدونم.از این به بعد یجور دیگه اس.

$ /ابوسعید ابوالخیر/

خانه ی امید و مهرو یکی از روشن ترین, چوبی ترین و پر قاب ترین خانه های دنیاست. تنها عیب آن کج بودن تابلوهایش است. به محض پا گذاشتن در خانه با غرولند می گویم/باز که این تابلوها کجه؟/ بعد میروم پای هر تابلو و با دقت و ظرافت خاص خودم صافشان می کنم. مهرو با خنده می گوید/تو فوبیای کجی تابلو داری/ میخندم و می گویم/نه..من فقط تحمل تابلوی کج رو ندارم/

ماهی اما تحمل ریشه های بهم ریخته کنار فرش را ندارد.همیشه بی سر و صدا صافشان می کند.

$ یک سال عطر دولچی اند گابانا بزنی بعد بفهمی ااااا.. همون برند D&G خودمونه. این همه اطلاعات ناقص تاسف بار نیس؟

,Dearest

there are no accidents, everything comes full circle. Be grateful it was sooner rather than later. You'll think it harsh of me to say so, but no explanation I offer will satisfy you. Plz don't be angry, when I tell you that you seek resolutions & explanation Because you're young But you will understand this one day

and when it happens I want to imagine me there to greet you. Our lives stretched out head of us.. a perpetual sunrise. But until then, there must be no contact between us. I've much to do & you my darling even more. Plz believe that I would do anything to see you happy. So I do the only thing I can. I release you

Carol/Todd Haynes

$ خوشبختی من و تو کجاست جی کی؟ خوشبختی ما کجاست الی؟

 

 

احتمالا عدم ناراحتی من از مردن عزیز جون به خاطر بهم خوردن زندگی آبلوموف وارمه.زندگی ای که ثباتی کسالت بار اولویت شماره یکشه.و چه اتفاقی میفته وقتی اولویت زندگیت نابود میشه؟ خشم, عصبانیت, نفرت طبیعی ترین واکنش های آدمه. این که ناخواسته وارد جریانی شدم که از اون محدوده, آدم هاش کارها و رفتاراشون حرص میخورم, هر چند موقت و زود گذر..اما داره لحظات نابم را میکشه باعث میشه نفهمم یه ادم مرده.نفهمم خونسردی من ماهی رو آزار میده و بدتر از اون دلشو میشکنه.اشکاشو می بینم اما اونقدر خودخواه و پست فطرتم که کاری نمی کنم.شاید اگر کسی می مرد که اتصالی به من نداشت عمیقاً ناراحت می شدم و چه بسا گریه هم می کردم مثل مامان عطا,مثل عمه عالیه مثل پرویز خان..
$ /satc/   


عزیز جون مرد.همه خون گریه می کنند.من و بابا تماشا..

1396/12/27


  [: My New Baby



$ ساکولنت ِ دلبرمون هستن.بعد از سه سال بالاخره وضع حمل کردند و گل دادند ^_^
$ /Pink Floyd/

از بچگی فکر میکردم اگر قراره اتفاق خوبی برام بیفته اون روز چهارشنبه است.چهارشنبه های مقدس..همیشه چهارشنبه ها یه جوره ظریفی ذوق مرگ بودم.مامانم همیشه برای عمل به قول هاش چهارشنبه بعداز ظهر رو بهم وعده می داد. چهارشنبه هام به طور غم انگیزی به انتظار گذشته.. و خب تا این ساعت که هفت و پنج دقیقه ی شونزدهم اسفند ماه نود و ششه هم هیچ اتفاقی نیفتاده.اصلا باید اتفاقی بیفته؟یادمه چند سال پیش ده سال آینده مو تووی یه پلن A با کلی دیتیلز زده بودم به در کمد و حتی پلن B هم داشتم.ولی تووی بیست و سه سالگی نه تنها برای سال دیگه که برای فردای خودم هم برنامه ی مدونی ندارم با این حال تا یک ساعت دیگه باید جلوی آدمی بشینم که قراره راجع به زندگی کاری و شخصیم, خلقیات و روحیاتم و آینده ی رویاییم باهاش حرف بزنم.هیچ کاریش نمیشه کرد.بعضی چیزارو هیچ کاریش نمیشه کرد.مثل بز میشه نگاه کرد و رد شد.. /همه چیز میگذره/ هیچ وقت نفهمیدم این جمه ایه با بار مثبت یا منفی..جمله ایه از یه دوست یا دشمن؟با شنیدنش اشک شوق بریزم  یا حالم گه تر بشه؟ من خدای کلنجار و ریدن به خودمم.

پروژه نصب و راه اندازی ایمپلنت بعد از هشت ماه به پایان رسید و حالا یه دندون نقلی سفید مثل طلا توو دهنم میدرخشه. من بعد هرموقع میرم عکس دندون بگیرم با سواله دندون مصنوعی هم داریه رادیولوژیست خونم به جوش نمیاد و با خودم نمیگم زنیکه چه سوال مسخره ایه میپرسه,با این سن چجوری میتونم دندون مصنوعی داشته باشم. بجاش لبخند میزنم و میگم چهار راست بالا :]

$ یه روز به دستت میارم.روزی که خیلی دوره..ClicK

ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند

امام شهر که سجاده می کشید به دوش..



$ /حافظ/ است دیگر!خوب میداند امام شهر چگونه باید باشد..


دراز به دراز رو تخت افتادم و به این فکر میکنم چه بلایی داره سرم میاد.به اینکه من نباید اینجا باشم و اگر نباید اینجا باشم کجا باید می بودم.رد نوری که از پنجره روی شکمم میتابه با نفسام بالا و پایین میشه.پاهامو تووی شکمم جمع میکنم اما این درد تسکین پذیر نیست.با دست و پاهام روی تخت نیم دایره میکشم.دلم میخواد انقدر اینکارو ادامه بدم تا زمین سوراخ بشه. انقدر بکنم که برسم به عمق زمین.بچسبم به داغی قلبش..یهو بسوزم نه ذره ذره.میخوام دست کنم توو دلم. رحم,معده و هرچی که مثل تیشه ضربه میزنه به دیواره هارو از جا بکنم.میخوام از جام بلند شم.کلی کار دارم.کلاسم دیر شده اما نمیتونم.نمیدونم تا کی دووم میارم... همه چیز الکی شده. الکی صبحا از خواب پا میشم, الکی صبحونه میخورم,الکی راه میرم. الکی حرف میزنمو الکی میخندم.این الکی پا شدن و حرف زدن از همشون برام زجرآورتره.گوشام از صدام کر شده.مردمکام تکون نمیخوره.نمیخوام بدنم با هیچ چیزی جز ملحفه تماس داشته باشه.باید توی سوراخای دماغم پنبه بذارم.این همه بو حالمو بهم میزنه..من الکی بین زنده ها می لولم.کی میخوان منو از این زندگی بندازن بیرون.توو سرم که هیچ چیزی احساس نمیکنم اما گاهی یه نقطه ی کوچیک نور که توو دلم سوسو میزنه رو می بینم که کاش نمی زد. این هر روز بیدار شدن و ادامه دادن مال همون لکه نور فاکامالاییه که کاش کامل ناپدید بشه و بذاره من تا ابد توو تاریکی بمونم.

$ دلم میخواهد آسمان چیز پاره شدنی می بود
  دلم میخواهد زمین,
  مردی بود که به زیر مشتهایم میگرفتمش
  همه حرف ها,همه حس ها
  همه چیز این جا قدیمی شده
  میدانی؟ چیزی برای زندگی پیدا نمی کنم..
  باید دوباره ترس هامان را آب و دانه دهیم
  قایق هامان را بیرون بیاوریم
  باید دوباره بر این خشکی پارو بزنیم..
  توهم...
  توهم ما را سرپا و زنده نگه می دارد..
  /شهرام شیدایی/