اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۱۳ مطلب در اکتبر ۲۰۱۶ ثبت شده است


مرگ هم باید مثل قضای حاجت خیلی خصوصی اتفاق بیفته...توی خلوت آدمی با خودش..آدم وقتی حس میکنه به روزها و ساعات پایانی زندگیش نزدیک میشه باید بره .. اونقدر بره بره بره...کیومتر ها دور بشه تا حس کنه دیگه وقتشه..دیگه نای رفتن نداره..دیگه پاهاش یاری نمیکنه.اونجاست که باید بایسته و اگه کمی گستاخه با صدای بلند اعلام آمادگی کنه یا خودشو تسلیم مرگ کنه.تنهای تنهای تنها. بی هیچ سرخر ِ غصه دار و شیون زاری کنی.اینجوری مردن شاید غریب به نظر برسه اما شیرینه.

تـو از قبیله ی خوبـان سست پیمانی

مـن از جماعت ِ عشاق ِ سخت پیوند

یه موضوعی هست. گنداله شده توو دلم.حجب و حیا نمیذاره بیرون بیاد فارغ شم.همین قدر ثبت بشه
که دیشب, شب جمعه بود و الانم صبح جمعه.



1395/7/30


 

 

$ حقش بود سخن عشق ِ استاد رو میذاشتم اما خب چه میشه کرد من شجریان باز نیستم.

 

سرتا پا خشمم, یکپارچه عصبی ,تمام قد آشفته و سرشار از کینه. همه شم خالصانه و فی سبیل الله.کوچک ترین موجود متحرکی که بهم نزدیک بشه این پتانسیل رو درم بوجود میاره که مثل یه روانی فراری از آسایشگاه داد و هوار راه بندازم.از زمانِ تر زدنم که بیست و اندی ساعت میگذره به اندازه هشت گالن آب خوردم اما انگار هشتا تاباسکو رو یه جا سرکشیدم.نه هیچ آرامش و بی حسی توو خودم نمی بینم, که مدام یه کی داره بین قفسه سینه تا معدم مشعل دور میگردونه .میگه مری میدونی مشکلت چیه؟این خود درونم تازگیا زیادی داره جولان میده.میپرسم چیه؟ اینه که جی کی اسباب بازی میخواد و آدمی که داره باهاش بازی میکنه گاهی وقتا یادش میره که فقط یه عروسکه.. این دیگه ضربه آخره..شلیک نهایی.خودم خودمو آتیش میزنه.شاید آهنگ رزمری بتونه منم مثل بچه توو آعوشش جا بده ..بتونه با لالایی خوابم کنه.بتون!خواهش میکنم.
1395/7/24
 

 

مطمئن نیستم صحنه های رو به زوال جسمی هاوکینگ اشکمو درآورد یا با دیدن مسیج جی کی که خجسته وار نوشته I'm back تحریک شدم..یکی نیست بگه آخه کسخل وسط فیلم دیدن اونموقع شب واتساپ چک کردنت چه مرضیه دیگه..اونوقت شب منتظر کدوم شوالیه ی سوار بر اسبی هستی که بیاد نجاتت بده. بنابراین نمیتونم مطمئن بگم بعد Amour هانکه این نزدیک ترین فیلمیه که مثل ابر بهار برای نقش مکمل گریه کردم.از فیلم انتظارات دیگه ای داشتم.اینکه بیشتر به مسائل و مصائب هاوکینگ و پذیرفتن وضعیتش بپردازه.بیشتر از شخصیتی که داشته و داره بگه. هرچه که فیلم نشون داد فداکاری ها و دلسوزی های همسرش بود.قرار نیست راجع به فیلم چیزی بگم.میخوام راجع به کسخلیه خودم بنویسم.چرا با اموجی لبخند جوابشو دادم؟اصلا چرا جواب دادم؟ حتی با یه شکلک مسخره؟این مرض هوایی شدن چرا نمیخواد تموم بشه؟من هنوز با خودم درگیرم.بحث یه روز و دوروزم نیست.موقع دیدن فیلم داشتم از خواب و خیال میمردم. این هرزه توی گوشم گفت و گفت تا مثل یه معتاد هروئینی که به سمت مواد میره گلد رو برداشتم.wifi رو روشن کردم.کانکت شدم و... فرستادم.میبینی من با خودم درگیرم.من با خودم تخته بازی میکنم و میبازم.من با خودم بحث میکنم و به فاک میرم.من همیشه مقابل جی کی یه بدبخت ِ کسخل بودم.واسه همین بود که بهم میگفت من کسخلارو دوست دارم.عزیزم همه کسمغزای مشنگو دوست دارن.لعنت به این بی فکری های من.من ِ خودآزار باهوش ِ پتیاره ی کسخل ِ دلشکسته.همین یه جمله بی سر و ته مایه ی مباحثات بیشماریه که نشون بده چه عقل تاب برداشته ِ مشنگی ام.میگه آخه مری فدات شم هرزه مگه دلشکسته ام میشه؟ با پررویی میگم میبینی که شده!
1395/7/23
 

با نام و یاد ایزد منان کتاب مقدس / دنیای سوفی/ را در ظهر عاشورا گشوده و به حول قوه الهی سعی در به پایان رساندن این گنجینه ارزشمندِ ششصد صفحه ای تا قبل از شروع سال هجری قمری آتی کرده...امید آن است که به مصلحت آن بزرگوار عزیزی که صفیحه ای چُنان گرانقدر را به بنده ی سراپا تقصیر پیشنهاد دادند به وصال درجات عالیه ی تاریخ فلسفه درآمده و رستگاری در ما عجین شود.

1395/7/21


دوران افسردگی ناشی از بیکار شدن رو سپری میکنم.روز چشم باز میکنم , به قضات جواب میدم چرا کارمو ول کردم.شب چشامو رو هم میذارم و وکلا میپرسن غلط بعدیت واسه گذران مابقی زندگی چیه؟سوالیه که من باید ازشون بپرسم.چرا نمیکشین بیرون؟
فعلا قوه ی اینو دارم که شرح حال از زبون یه بزغاله رو بدم :
مثل خرس میخوابم.قد گاب میخورم, به اندازه خرم حالیم نیست.

$ و من زمان را می دیدم
  که تقسیم می شد در سه سطل بی معنی
  و ابدیت را می دیدم که مبدل می شد به تقویم
  و تقـویـم دشمنی می شد برای روح
  امـروز چـه کنیم
  فـــردا چـه کنیم
  همیشه چه کنیم؟
  /رضا صفریان/

$$ مقدماتی جام جهانی 2018/ بازی فرانسه_ هلند/ همش توو نخ گریزمن بودم...چرا انقدر به این بشر میاد از بین سکشوال ها gay باشه؟


/پسری که مرا دوست داشت درست قرار دوممان به من یک ادکلن اصل فرانسوی هدیه داد. درست مثل محمد و بهزاد.دفعه ی دیگر خودش را به من نزدیک کرد و گفت استفاده نکردی؟ و من فهمیدم همان بلایی قرار است سرم بیاید که دفعه قبل و دفعات قبل آمده بود/

این داستانک بلقیس سلیمانی رو خوندم و یاد خودم افتادم.دومین پسری که بعد از جی کی رابطمون داشت شکل جدی میگرفت, همون اوایل فهمیدم مامانش معلمه..چی از این مصیبت تر؟نه به خاطر فرهنگی بودن والده که به دلایل پیچیده ی دیگه ای علاقه به هیچ ختم میشد. استنباطم این بود که لابد مامانای معلم طلسم این سه رابطه بودن.جز این اگر باشه چرا کسایی که به تورم میخورن باید مامانای معلم داشته باشن و هر سه مورد عاقبتی نافرجام؟ چقدر احتمال ِ اینکه باز یه مامانِ معلم ِ مقطع ابتدایی, پسر بالای بیست و شش سال داشته باشه و من ازش خوشم بیاد توو زندگیم قویه؟با توجه به آینده پیشه رو میتونم بگم شصت به چهل..

$ من که رابطه ام با معلمام خوب بود...روح خبیث کدومشونه که داره انتقام میگیره؟

از بیرون صدای طبل و سنج و زنجیر زنی عزادارا میاد.میگه پاشو برو پشت پنجره ببین چه خبره؟

میگم: مری؟

میگه: هـآ؟

اونارو ول کن شام چی داریم؟ -_-


پتی اسمیت زشت ترین آدم خوش عکسی ست که به عمرم دیده ام.دوربین شهوتی دارد برای فیس و فیگورهایش.. چشم هایش بسان عقابی که از آشیانه جهان را می نگرد از لنز و دوربین و مانیتور رد میشوند و پس ِ پشت مغز بیننده جلوس می کنند و کس نمیداند چرا..لامصب هر ژستی که میگیرد , هر کاری که میکند به وجودش خوش می نشیند و آدم چیکار از دستش بربیاد جز اینکه حضش را ببرد.

$ عکسای عروسی رو میبینم..نچ.نمیشه, اینجور فایده نداره. همه ی زاویه هارو تست کردم. یه فکری باس به حال این دماغ کرد.

 و اعجـاز تـو ...

صدای همیشگی تو

صدای مخمور کننده تـو




نام برده نه اهل تلفن جواب دادن بود نه سر و کله زدن با آدمها. نه اهل دید و بازدید در اعیاد و مناسبتها و نه شرکت در جشنها و عزاداری ها.نه خاتمه دادن به کاری, نه حساب و کتاب بجایی,نه انتقام و قضاوت های پشت سر و نه شروع یک مرحله جدید در زندگی.وی اهل بدرود گفتن نیز نبود. و بدین سبب بود که مورد شماتت اهالی قرار می گرفت.