اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۲۸ مطلب در نوامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

هیهات روز های گریزان چه زود می آیند..

کلی کار هست اما حوصله انجامش نیست.همه کارا رو هم تلنبار شده حالا نمیدونی از کجا شروع کنی.دست به دامن کدوم احدالناسی بشی بیاد جمعت کنه. هر چی برنامه بوده به تعویق انداختی به خودت اومدی میبینی ای دل غافل همه تاریخ انقضا داشتن و مهلتِ همشون داره باهم تموم میشه.شرط میبندم عقربه ساعت یه دور کامل نمیزنه. از یه جایی که ما نمیبینیم میانبر میزنه.اون کوچیک ِ ورپریده که توو روزای معمولی جون میکنه تا تکون بخوره میشه فرفره.ساعتا همه جا با آدم هستن.همیشه بیدارن و از ریز ترین جزئیات زندگی آدم باخبرن.اونا لجباز ترین اسباب های خونه ان.از اون مچیشون گرفته تا اون دیلاق و کله گنده شون رو به روی در.چه حرف خوبی از دهانش درآمد Kurt Vonnegut ..  مردی که دهانش بوی گاز خردل و گل سرخ  می داد : /کاری از دست من ساخته نیست. من یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم/

این وقت ها همه کسایی که باهات کار دارن و کارت پیششون گیره انگشت اشاره شونو میارن بالا و پاندول وار جلو چشات تکون میدن و میگن تا آخر هفته بیشتر فرصت نداریااا.پناه بر خدا ! چه غلطی میخوای بکنی؟اینبار چه خاکی تو سرت بریزم که بی سرو صدا قائله ختم به خیر بشه؟همین کارا رو میکنی بهت میگن بیخیال.دقیقه نودی بدبخت..نمیدونن این اسمش بیخیالی نیست.سست عنصریه.روحیه ی زبونی ِ که دچارشی.ترم چهار یادت نیست؟همین بلا سرت اومد.امتحانای پایان ترم/کلاس زبان/دوره های شنا/کارآموزی بیمه/باشگاه/ قرعه کشی های هفتگی. یادت میاد چیکار کردی؟زیر اون همه فشار کون خیز کون خیز جاخالی دادی و رفتی. همه رو یجا رها کردی به حال خود.نه تقلایی.نه ایستادگی ای.پرچم سفید رو دادی بالا و خودتو راحت کردی. هزینه ام دادی اما از جیب کی کف رفت؟ برای همینِ که خودتو زدی به نفهمی.استرس این روزا رو میکشی.تو سریاشو میخوری اما باز از یادت میره.ماهی حق داره بگه شاخ غولُ میشکنی تو. بپا تلف نشی! چیکار کنم این اخلاق گند از سرت بپره؟فرصتت داره تموم میشه خره.همین الان! همین الان ِ الان! سوخت شد.رفت.به خودت بیا.تئوریا رو خوب حفظ کردی..عمل/دایره امکانها/اصالت فردی/انتخاب/عدم فعل عبث /خواستن و ساختن.. میشه از بالای منبر بیای پایین؟تا وقتی نتونی از پس کسایی که زمان رو به رخت میکشن بربیای, تا نتونی صدای اون تیک تاک هارو خفه کنی تو هیچی نیستی .هیچی.

$ حس ِ داغونی ِ وقتی از خودت و عملکردت ناراضی باشی.چه میشه کرد.. بعضیا برای میدون جنگ آفریده نشدن.

جمعه شب  زود بخواب

صبح شنبه آفـتاب نزده

خروس خون

میام سه تا میزنم به در

سوار ماشین بشیم

بریم از این دیـوونه خونه

بزنیم به دل جـآده

رو شیشه بارون بزنـه

ناکجا آباد پیاده شیم.




$ فازمونم فقط یغمایی ..

دیرم شده بود. عجله داشتم :

راننده آروم کشید کنار یه بوق خفیف واسه مسافر خیالی زد.وقتی مسافر خیالی سوار نشد زیر لبی غری زد و گاز داد و رفت.

همون راننده هشت نفر رو تو ماشینش چپوند برای مسافر واقعی که سر میدون دست تکون میداد بوق ممتدی زد. جلوی پاش نگه داشت و گفت ببخشید جا ندارم وگرنه سوارتون میکردم.

ایضا راننده مذکور تحلیلای سیاسی میکرد و سر تا پا مقام و منصب و بالادستی و پایین دستی و چپ و راست رو شست انداخت رو بند و آخرش چنان با خشونت ازم پرسید درست نمیگم؟ که تخم نداشتم بگم نه!

$ پدر منو ببخش ولی همکارات خیلی قرمپوف و داغونن..

وقت های بودن با مو قشنگ خیلی خوب است.گاهی شب های تعطیل با همیم.گهگداری هم در طول هفته چند ساعتی..بر خلاف من که صبح ها که چه عرض کنم کله ظهر با داد و بیداد و بیچارگی از خواب بلند میشوم او مرا تبدیل می کند به سحرخیز ترین , مهربان ترین و پذیرنده ترین آدم دنیا.حتی اسمش هم با وجود حک شدن روی ماشین زباله ای برایم مجزه می کند.او می فهمد.. من میدانم و اینگونه باهمیم و زمان پیش می رود.

بعد از یک شب هیچکاکی صبحی بهاری را پشت سر میگذارنیم.قدم زدن در بلوار گلستان آن هم در ساعتی که نور کمرنگ آفتاب را مزه مزه میکنی تنها لذتی است که سبب می شود آدم حس نکند در چال ترین نقطه دنیا زندگی میکند.در مورد همه چیز حرف میزنیم.از سفارشات اینستا و حسابی که عنکبوتها تهش پنت هاوس ساخته اند تا حس دودلی و بدگمان نسبت به اولین رابطه اش با معین .به خانه میرسیم . صبحانه خور حرفه ای میز را آماده میکند و مو قشنگِ همیشه بی اشتها را دعوت به خوردن میکند و مگر دست خودش است که دست رد به ذوق و زحمت شاهانه ام بزند؟

بعد از ناهار با غربتی گری,قرشمال خانوم رو با خودم میبرم اش.پرتش میکنم توی آب.به کف استخر میدوزمش.فکر میکنم شاید مثل من بتواند زیر این حجم آب همه چیز را فراموش کند.راست میگوید چه پیشنهاد احمقانه ای ..تو گفتی بهش فکر نکن و بگذار زمان همه چیز را حل کند.من هم میروم خانه و همه چیز را فراموش میکنم.انگار نه انگار اصلا.آره!باشه!کس میگی مادر قحبه.بگذار بروم بالا.خفه شدم.و دستش را روی سرم میگذارد و خودش را میکشد بالا.هردو خنده مان میگیرد.سمت اتاق احیا میرویم.از خانم S خواهش میکنم از آن ماساژ های معجزه بخشش را به صورت مو قشنگ بدهد.حالا که چشم هایش بسته است محو صورت شرقی اش میشوم..بیست سال است که این جمله راه بهش نگفتم و هرگز هم نخواهم گفت بجایش هزار بار توی دلم میگویم .../پشتت را خالی نخواهم کرد مای قشنگم/

$از وقتی پایش را اینور لنگه در میگذارد تا مادامی که دوباره پایش را آنور لنگه بگذارد موسیقی متن همین است.

هیچوقت برایم عادی نبودی.عادی نیستی و عادی نخواهی شد.
94/9/5


اگر یک روز صبح بلند شدی و احساس کردی که موریانه ای دارد وجودت را می جود, روح و جسمت را در خود فرو میبلعد,اگر کسی هست که صبح به امید او از خواب بلند میشوی و شب با یاد او به خواب میروی,اگر بود و نبودش تو را به گریه انداخت,اگر دیدی از نان شب و هوایی که تنفس میکنی واجب تر است.کسی که با دیدنش قلبت از تپش باز می ماند,

متاسفم تو هنوز یک بچه ای..

$ عزیزم رابطه مسیج و تکست و تلفنی دیگه به درد سن ما نمیخوره,باید یکی باشه که دستشو بگیریم.


برای مو قشنگ که این روزها بدجور در منجلاب منطق و احساس دست و پا میزنه

آدمی در زندگی خود به نحوی ملتزم و درگیر می شود و بدین گونه تصویری از خود به دست می دهد.خارج از این تصویر هیچ نیست.اگزیستانسیالیسم, ممکن است برای کسی که زندگی توفیق آمیزی نداشته,ناخوشایند باشد. اما از طرفی مردمان را آماده درک این معنی میکند که فقط واقعیات به حساب می آیند. رویاها, انتظارها,امیدها تنها از این نظر مورد توجه اند که ممکن است آدمی را به عنوان رویای ناکامیاب, انتظار بیهوده و امید ناموفق تعریف کنند.رویا و انتظار و امید, معرفی کننده آدمی از نظر منفی است و نه از نظر مثبت.

اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر _ ژان پل سارتر

هنرش همین بود.از چیزایی می نوشت که نداشت.که تجربه نکرده بود.یک کلمه اش هم واقعی به نظر نمیرسید.شخصیت آدمارو با آرزو هاشون میسنجید.زندگیش شده بود خیالپردازی, وانمود کردن, تعریف رویاهایی که مردم دوسش داشتن.کارش همین بود. می دیدی این جا و اون جا نشسته و از هدف های بزرگ حرف میزنه.تماشاچی ها و شنونده های بیچاره تر از خودش دورش جمع می شدند و آب از لک و لوچشون سر میکرد.زندگیش رو اینجوری میگذروند..

هوا که گرم بود چندتا پشه همبازی مون بودن.دستی تکون میخورد.پایی هوا میرفت.لبی غنچه میشد.. هوا که گرم بود صندلی چرخ دارا بهتر میچرخیدن.یه بار از چپ به راست.یه بار از راست به چپ.اشتباه که میکردی سوخته بودی.الکی که نبود هرکی استارت مربوط به خودشو داشت.رو به میز یا پشت به میز.Level من از همه بیشتر بود چون توو چرخیدن از همه مصمم تر و بیکارتر بودم. هوا که گرم بود زیر کولر میشستیم و کمتر تشنگی رو احساس میکردیم.الان به واسطه چایی های یک ساعتی جلو در دستشویی صف میکشیم.هوا که گرم بود کولر ماشین رئیس خراب بود.همیشه توو دفتر تاب میخورد و ما برای اینکه خودی نشون بدیم سرمون توو سیستم بود. برگه ها رو از این اتاق به اون اتاق میبردیم.من سندای تلنبار شده سه ماهه پیشمو بایگانی میکردم.هوا که گرم بود هیچ کس اشتها نداشت.ناهار رو خونه میخوردیم.البته من استثنا بودم.  من همیشه همه جا استثنام.حالا ساعت دوازده که میشه یکی یکی قابلمه ها از تو کیفا میاد بیرون.گرم کردن و خوردن غذا یه پروسه دو ساعته رو می طلبه.تا وقتی همه چیو از رو میز جمع و جور کنی و دور لباتو پاک کنی و بگی خب!چیکار کنیم؟ همه میدونن حتی کارگرای ژاپنی, دو تا سه بعداز ظهر اونم این فصل سال فقط اختصاص داره به چرت زدن.ساعت سه شده.وقت رفتنه.آخ... چه روز پر کار و خسته کننده ای.بمیرم برا هر چی کارمنده. درد و بلامون بخوره توو سر استیو جابز فقید که آفتاب نزده صب سحر تا بوق سگ کار میکرد. باز خوبه با کاهش دما حجم کاری هم پایین میاد و فشار بی امان کار! روی دوشمون کمتر میشه. به کوری چشم دشمنا ما تونستیم ساعت کاری مفید 25 دقیقه ای رو به یه ربع برسونیم و از 8 صب تا 3 بعد ازظهر/ منهای پنج شنبه های تعطیل/ فقط با یه ربع کار کردن چرخه اقتصادیمونو نه رو پا نگه داریم که مثه توربین بادی بچرخونیم.

$ خدا شاهده ما دوست داریم با جون و دل کار کنیم.اما اوضاع رو که میبینی کار نیست.فلهذا به انتشار پست های پیاپی مبادرت می ورزیم.

ما از فتح پایتخت می آییم.از سرنگونی پادشاه بی لباس.از پریشانی ِ تاج شکسته.از کهکشانی منفجر شده. ما از سانتیاگو برنابئو می آییم..با چهره هایی خندان.با ساق هایی خسته.با سرهایی داغ از خوشی ِ دویدن خون به شقیقه هایمان.ما از فتح مادرید می آییم.از نبرد ِ بزرگی که هرگز آغاز نشد.. از شهری مرده. پیکار با سربازانی که پیش از آنکه مشتی حواله مان کنند,بر خورد لرزیده بودند.باورمان نمی شود پشت آن چهره های شلاقی , ملعبه  هایی کاهی به انتظارمان بوده اند ..

اینیستا.. آه اینیستای عزیز ما..رخش سپید میدان.ناخدای ِ کشتی های طوفان زده. نبض ِ بازی همیشه در دست توست.کاش آن پاس پشت پایت در نیمه اول هیچگاه تمامی نداشت. کاش باز تو را جوان میکردیم و از نو به تماشایت می نشستیم.الحق که شایسته تشویق استادیوم بودی..

کقیم جان ِ جانان .. بنز ِ فرانسوی ما بر ما خرده نگیر که از باخت و بدشانسی ِ تو خشنودیم.تو احتیاج به یک ریکاوری روحی داری.گل های لاله را به امید بازیابی دوباره تو به هوا می اندازیم.

ال کلاسیکو _ 94/8/30

$ امشب فقط خندیدیم..خیلی خیلی زیاد.اما نه به اندازه بازی آلمان/برزیل.

$توو فکر یک سقفم/یه سقف بی روزن/یه سقف پا برجا/محکم تر از آهن/سقفی که تن پوش ِ هراس ما باشه/توو سردی شبها/لباس ما باشه/سقفی اندازه قلب من و تو/واسه لمس تپش دلواپسی/برای شرم لطیف لحظه ها/واسه پیچیدن بوی اطلسی/زیر این سقف با تو از گل,از شب و ستاره میگم/از تو و از خواستن تو/میگم و دوباره میگم/زندگیمون زیر این سقف با تو اندازه میگیرم/گم میشم توو معنی تو/معنی تازه میگیرم/سقفمون افسوس و افسوس../تن ابر آسمونه/یه افق یه بی نهایت.. کمترین فاصلمونه../توو فکر یک سقفم/یه سقف رویایی/سقفی برای ما/حتی مقوایی/تو فکر یک سقفم/یه سقف بی روزن/سقفی برای عشق/برای تو با من/سقفی اندازه قلب من و تو/واسه لمس تپش دلواپسی/برای شرم لطیف آینه ها/واسه پیچیدن بوی اطلسی/ زیر این سقف اگه باشه/پر میشه از گرمای تو/لختی پنجره هاشو می پوشونه دستای تو/ زیر این سقف/خوبه عطر خود فراموشی بپاشیم/آخر قصه بخوابیم/اول ترانه پاشیم/سقفمون افسوس و افسوس../تن ابر آسمونه/یه افق یه بی نهایت.. کمتریت فاصلمونه../توو فکر یک سقفم ...


خانه قدیمی .. آخ خانه قدیمی .. ما به تو باز خواهیم گشت. من و او باهم. در تو زندگی خواهیم کرد. در تو کتاب خواهیم خواند / فیلم خواهیم دید/ در تو عاشق خواهیم شد به آسانی.. / خنده سر خواهیم داد و در آغوشت می گرییم به سختی ../ در تو خواهیم خوابید/ بیدار خواهیم شد .. تنها , با دیگران , با عشق , با دوست , با موسیقی , با شعر ../ در تو ما خودمان خواهیم بود. خود ِ خود ِ خودمان. من و او باهم. سینه به سینه. دست در دست /آینه ها گواه ما خواهند بود/ آخ خانه قدیمی .. خرابت نکنند که خرابت شده ام. در آغوشت گرفتم. بوسه بارانت کردم. از دالان هایت وعده گرفتم / وعده گرفتم تا عاشقانه حیاطت را بروبیم / آب را در باغچه هایت روان کنیم /گلدان هایت را به فرزندی بگیریم/ پله هایت را شاعرانه بِشُماریم /خانه قدیمی.. آبتنی در حوضچه ات تن های مارا شعله ور خواهد کرد/ آب انبارت جعبه سیاه ما خواهد شد / شب های تابستان زیر نور ماه روی تخت های زیر پنجره نظاره گر معاشقه ما خواهی بود /ستاره ها برایمان چشمک خواهند زد/ خانه قدیمی .. تنها تو میتوانی انقدر زیبا, اینقدر خواستنی و اینقدر باشکوه باشی / آی خانه قدیمی .. ما به امید طلوع خورشید از پس ِ پنجره های مشبک ِ چوبی ات بیدار خواهیم شد. در خاطرمان جاودانه ای .. به محض آمدن / او / ما به تو باز خواهیم گشت خانه قدیمی.

کـاشان _ خانه عامری ها

$ سقف

همینطور که داشتم نون خشک رو با اندوه فراوون مثل لدر به ته ِ کاسه ماست میبردم همسایه کناریمون داشت قابلمه شو میبرد که کباب بگیره.../ما اینجا آمار چسیدنای همسایه سر خیابونمونم داریم.برنامه غذایی که دیگه چیزی نیست.نخوایمم بدونیم بوش میاد/که یهو ماست ِ از جا بلند شد و گفت یه کاری بکن زن! منم توو رودربایستی با ماتحت گشادم دیگه به یه بیچارگی حالیش کردم راحت ترین غذا دمپختکِ. کافیه بلند شه و بره آب تو برنج کنه و بذاره رو شعله..خواست نمکش کنه نخواستم فدای سرش.تا دم بکشه رفتم زنگ زدم کبابی محل.NoW.. با شکمی سیر دراز کشیدم و میرم که Play کنم The Piano Teacher ِ  هانکه لعنتی رو ..

جمعه _ 94/8/29

$ طبقه بالای خونه ی نسیم اینا یه زوج هنرمندن که فنچ و قناری و این نوع چلغوزارو نگه میدارن.جدای از صدای نابهنجارشون که فقط آمپلی فایر خنثاش میکنه اصلا نمیفهمم چطور یه نفر تصمیم میگیره پرنده چرنده بخره, آب و دون بهشون بده و زیرشونو تمیز کنه.اون فنچه منچا تورو نمیشناسن و دوستت ندارن بیچاره!

$$ حاج آقا یکیو پیدا کن خرجمو تمام و کمال بده.به قرآن اگه دیگه برم سر کار CliCK

یکبار هم لخت و عور جلوی آینه از خودم عکس گرفتم. اون روز دیدن خودم, خودم رو به وجد آورد. برای ثبت در تاریخ در فولدر دور دستی ذخیره شد تا که امشب یک فیلم بیست ثانیه ای گلچین شده از آدم ِ درون ِ مشابه دیگر فیلم ها به این فولدر خاک گرفته اضافه شد.نگاهم به عکس خورد و وقتی بازش کردم ... از آن روز همه چیز باقیست اِلّا شور آن لحظه ...

A : اعتقاداتت اذیتت نمیکنه؟

B : نــه.

A : ولی خاورمیانه رو به آتیش کشیده.


$ آیه چهار سوره محمد رو بخونید.من به قرآن دسترسی نداشتم و از این سایت با ترجمه مکارم دیدم.که اگر درست باشه و مطابق خود قرآن... متاسفم که خدا هیچ جاش نگفته شوخی کردم. با توجه به اینکه آیه شان نزول داره, آیه قبل و بعدش رو هم بخونید.

دوتا چیزو آدم باید از خونواده یاد بگیره وگرنه کسب کردنش فیل ام از پا درمیاره.یکی رها کردنه.یکی سخت کوشی بجا.آدم باس بدونه کجا و به چه اندازه و تا کی تلاش کنه واِلّا انقدر انرژیش هدر میره و جایی که باید تلاش کنه وا میده تا میخوره زمین.یقیناً منکر این نیستم که یه جاهایی آدم خودشو میکوبه زمین.بعد که بلند میشه خیلی خوبه.

صبح تک تک مغازه های مهستان رو پا به پام زیر و رو کرد.بعدازظهرش دونه به دونه طبقه های کوروش رو بالا پایین رفتیم تا خریدامو انجام بدم.فرداش منو برد بازار.اون منطقه رو ندیده بودم فقط به اسم میشناختم...توپخونه,کوچه مروی,ناصرخسرو ..همون وقت که پامو اول بازار گذاشتم تا وسط مسطا که پاهام دیگه مالِ من نبود همه چیو دیدم. همه چی ...فقر , نداری , بدبختی , فلاکت , بیچارگی , تبعیض , بی عدالتی , زور , ترس , دلهره , نومیدی , بچه های کار , شغلای کاذب , ترحم , حقارت , کژی , خواری , بدشانسی , ناچاری , کثافت , قناعت, تنهایی , ازدحام , شتاب , نرسیدن , عقب موندگی, بس نیست؟بازم میتونم بگم.. به قول بیداد /دیدم.. دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است/ فهمید کمی ناخوش شدم.انتظار همچین چیزیو نداشتم.خودمو میدیدم سرتا پا چشم ِ از حدقه بیرون زده پر از رقت و حرقت.آدمای واقعی اینان..جنایت و مکافات واقعی اینجاست. از در ِ مسجد شاه که اومدیم بیرون دستشو محکم گرفتم و گفتم دیگه هیچوقت منو اینجاها نیار بابا هیچوقت .. جلوی همون در بود که بهش گفتم من ترجیح میدم یه شهرستانی اصیل باشم تا یه پایتخت نشین ِ بی همه چیز.

طهران _ مسجد شاه _ 94/8/13

$ حتما که تو خوبیو قصدت جز خیر و نیکی نبوده حتما... فقط بد نتیجه گرفتی.بد..خیلی بد.ماها مربی ای که نتیجه نمیاره رو تعویض میکنیم.حالا تو بگو باهات چی کار کنیم؟میخوام باشی و دنیایی که میگن باشه. ببینم چجوری میخوای جواب اینارو بدی..با چه رویی آخه...

$$ این بال بال زدنا برای اتفاقات فرانسه خیلی خنده داره.کاش قیافتون رو توو آینه می دیدید..مشکل دیگه نفهما نیستن.آدمایی ان که فکر میکنن خیلی میفهمن.

$$$ علم الهدی : /ائمه جمعه هر شهر در نقش امام‌زاده زنده آن شهر هستند بنابراین شما باید از امام جمعه شهرتان محافظت کنید/ لابد از فردا کون تونو هوا میکنین مردم پول بریزن تووش.

$$$$ ببخشید که من بی تربیتم.اما فقط اینجاست که میتونم بی تربیت باشم.

یه روز عطا بهم گفت : / روزی که هیچ چیز تورو ناراحت نکرد , تو تنهای تنهایی../برای رسیدن به چنین تنهایی ای آدمای زیادی رو با خودم دشمن کردم.دوستای زیادی رو رنجوندم.خیلی جاها رو برای خودم منع کردم.بعضی امیال رو توو خودم سرکوب کردم. از یسری جمعا طرد شدم.مهم تر از همه فکر میکنم خانوادمو از خودم ناامید کردم.اما با همه این شرایطِ سخت, مهم من بودم که الان خوبم.حالم خوبه.انعطاف و ظرفیتم برای قبول آدما تا درصدی بالا رفته .دیگه نمیگم اگه بابام بمیره منم باهاش مُردم.میگم اتفاقی ِ که برای همه میفته.حتی پذیرای سوسک های توی حمومم میتونم باشم .هر چند که هنوز عطا میگه کمی راه دیگه مونده که باید بیای اما چرت میگه.داره امتحانم میکنه.

$ تیپ و قیافشو دوست ندارم.درکشو دوست دارم.اینکه اهمیت میده به همه چی.مواظبه که چطور داره پیش میره.شعور و اطلاعات بدون مرزشو دوست دارم.سادگی و بی آلایشی شو.. بودنش یه شانس ِ گنده اس.اینجور وقتا اختلاف سنی ِ زیاد اصلا به چشم نمیاد./جدی/

$$ به محض نصب تلگرام به سه تا گروه خانوادگی Join شدم که فورا با left دادنم مواجه شدن.حالا منی که توو خونواده به لال بودن و مردم گریزی معروفم من بعد باید عبارت /خودش رو چس کرده/ رو هم بشنوم.به جهنم.

$$$ Photo : Manhattan/Woody Allen

شونصد بار ازش خواستم فیلمای خودمونو بذاره باهم ببینیم و عین شونصد بارُ فیلم دفاعیشو گذاشته و چنان  هیجانی داره موقع دیدن که انگار همین الان میخواد بره واسه دفاع.هربارم میگه خداوکیلی این از اونا جذابتر و باحالتر نیست؟

نه مرتیکه نیست.جمع کن تا دستگاهو توو صورتت خورد نکردم.

لعنت به تموم آدمایی که یه روز از خواب بلند شدن و فکر کردن,نه...دقیقا فکر نکردن و ما الان اینجاییم.لعنت به تموم اونایی که رویاهای یه عالم رو فدای اعتقادهای خودشون کردن.هیچ چیز مرگ ِ اون همه رویا و آرزو رو توجیه نمیکنه.هیچ کوفتی ارزش پایمال شدن اون همه حق رو نداره.برام مهم نیست صد سال دیگه چی میشه. من دلم میخواست توو همین دوره از زندگیم کارایی که دوست داشتمو بکنم نه اینکه برای هر کار بچگونه و احمقانه ای یه برچسب بخورم.شاید دوچرخه سواری, شناکردن و لخت بیرون رفتن برای یکی دیگه ,توو یه جای دیگه حق احمقانه ای باشه اما برای من آرزو بود.آرزویی که به لجن نشست.چون یه مشت احمق ِ متعصب کور اینطور خواستن.نه تنها خودشون هیچ گهی نخوردن,نذاشتن بقیه هم گه خودشون رو بخورن.آره.. میشد رفت اما همه این امکان رو نداشتن..دلم میخواد یه روز همشونو بذارم وسط یه قبیله آدمخوار و بگم این سنگ رو بپرستین.گوشت همدیگرو بخورین و کلا همینه که هست.و اون نیزه ها چه خوب توو گلوشون جا باز میکنه... عصبانیم .. میدونم.. اگر تو این هاگیرواگیر کاری کردی , کردی...

$کجای دنیا وقتی میری حساب جاریتو ببندی دسته چک حسابُ ازت نمیگیرن؟آفرین.همونجا که سربازش میشه رانننده , رانندش میشه تاجر , تاجرش میشه بزرگترین سرمایه دار تاریخ و بزرگترین سرمایه دار تاریخ کشور میشه متهم به فساد و رانتخواری کنجه میله های زندون.حالا بگو اینا چه ربطی بهم داره تا منم بهت بگم تو هیچی از سکولاریسم نمیفهمی.

$$ صدتا پست ..صدتا عقده...صدتا دری وری... کدومشون ارزش یه بار دیگه خوندن رو داره؟

سی ساله داره لایه ازن رو جر میده , هنوزم پشت فکر های بچگانه و جملاتی مثل / آقا من یه برنامه دارم باقلوا...کاری میکنم کارستون../ و کلا هر واقعه ای که احتمال وقوعش در آینده باشه سینه چاک میده. بهش میگم چه خوب که تونستی این آرمانگرایی ِ آبکی و خوش خیالیتو  تا اینجاها بکشونی.من توو این سن هرچی آرد بود رو از رو دامنم تکوندم و الکمو میخ کردم سینه دیوار.نشستم تا جا بیفتم..در ِ هرچی فکرای متوهم زا بود رو گل گرفتم تا خوب دم بکشم.کمی سکوت میکنه و در حالیکه ناخونای پاشو به میز گیر میده با خودش میگه /من چه احمقی ام که از این مشورت میگیرم./ اینو از اسمایل پوزخندی که میزنه حدس میزنم.بعد از سکوتی طولانی که با خاروندن سر و دو گوز مشتی ِ ناشی از فشار عصبی همراهه مینویسه:/ تو چون رویا رو دوست داری اینجوری میگی.فکر میکنی برای من حیفه.وگرنه دیدی که باباش گفت پسر خوب این دوره زمونه کم شده.یعنی ازم خوشش اومده.راضیش کن جون ننت/ من این تیکه /پسر خوب این دوره زمونه کم شده/ رو با کلی شکلک خنده و هار و هور به اضافه جمله اینکه میگن پسر خوب کم شده منظورشون پسر خوب و بااخلاق و پولداره. توئه فلج مغزی ِ بی اعصاب که با سی سال سن هنوز از بابات پول میگیری و عرضه سوراخ کردن با مته رو  نداریُ نمیگن, براش فرستادم. بعدم گفت این نمک ریختنا و کرکر خنده های من وسط بحث جدی همیشه رو مخشه. و اینجوری من شب تولدش رو با قهوه ای کردنش تبریک گفتم.

$ یه بار آقای R داشت تلفتی با مامانش در مورد ازدواج برادرش حرف میزد و میگفت:.آخه مادر ِ من اینم که نه کار درست و حسابی داره نه خونه خوب.دخترای الان دیگه از شوعر نکردن نمیترسن.انقدر صبر میکنن تا یکی خووب پیدا بشه.همین همکار ما الان پنجاه سالشه تازه ازدواج کرده.مرد ِ میخواد ببرتش سوئد.منظورش خانم H بود.اگه بفهمه..

استقلال فکری و عملی تابع استقلال مالیه.تا وقتی دستتون توو جیب مامان باباست شکایت از دخالت هاشون و بی توجهی به خواسته هاتون فقط نوعی غر غر بچه گانه است. سعی کنید سریعتر مستقل بشین, از یه جا به بعد زندگی با والدین توو یه خونه روانی کنندس .. حتی اگر به دلایل مالی و فرهنگی با خانواده زندگی میکنید, زودتر کار پیدا کنید و پول توو جیبی نگیرید.

مــــری, دختری در حسرت موهای بلند و وسوسه ی کوتاهــی دوباره.




$مستاصل و سرگردون.مثل موهایی که نه اوقدر کوتاهه که باز بمونه نه اونقدر بلند که بشه بست.

اگر ترس از تناقض گویی نبود آدمی بیشتر در باب احوالات درونیش حرف میزد.اونموقع ثبات و بی ثباتیش معلوم میشد.ترس از شباهتش با موجودی مفلوک , بدذات و دورو مانع از بازگویی واقعیات درونی و ایضا گذرا میشه. قرار گرفتن توی فرمولی ساده که نتیجه اش میشه: چجوری میشه کسی/چیزی اینطوری باشه و متقابلا اونطوری هم باشه آدمو به شک میندازه. به چه نحوی نشون بده که میتونه خوشحالترین آدم دنیا بود اما از رنج و پلیدی نوشت در عین حالیکه رسوایی به بار نیاد؟چطور اعتراف کنه طرفدار دو آتیشه یه تیمه در عین حال عاشق بازیکن تیم حریفه بدون اینکه خائن محسوب بشه؟چگونه بگه الویتش در انتخاب لباس, رنگ های تیره است اما با دیدن رنگ های شاد ذوق مرگ میشه در حالیکه مردد جلوه نکنه؟ چه جور خداخدا کردنش رو برای فرا رسیدن شب دید از طرفی به انتظار صبح فردا نشستنش رو هم باور کرد, و گمان نبرد که همه اینها حقه است؟

چجوری بگم هوای ابری و گرفته انرژیم رو دو برابر جوون تر و سرزنده تر میکنه اما از نور کمرنگ و بی رمق این فصل که تلاش میکنه از پنجره عبور کنه و برای کمک به اومدنش پرده ها رو کنار میزنم,دست های یخ زدم رو جلو ش بازی بازی میدم و نفسی از ژرفناترین نقطه بدنم میکشم که انگار تازه هوا رو کشف کردم, لذت میبرم...چجوری گفته بشه که به عقل سلیم آدمی شک نبرد؟که تناقض گو خطاب نشه؟

چطور یه آدم میتونه انقد تمیز و مرتب باشه؟میری توو اتاقش انگار وارد اتاق یه دختر با سلیقه دم بخت شدی.تا روتختیشو مرتب نکنه از توو اتاق بیرون نمیاد.حتی جیناشم اتو شده توو کمد میذاره.توو این فصل هنوز شمعدونی هاش تر و تازه اس.حالا اتاق من گه دونی!اصطبل! موهام گلوله گلوله جلو آینه ریخته.لباسا از بس رو تخت موندن و له شدن دست و پا دراوردن خزیدن زیر تخت.از وقتی چای جوشُ اوردم توو اتاق لکه های چایی و نسکافه همه جا به چشم میخوره.رو زمین, رو دیوار.. قبلنا حساس بودم نمیذاشتم کسی با کفش رو منطقه ای که رفت و آمد دارم بیاد اما این روزا انقد گیجم که کفشای خودمه که  همه جا جولون میده.Chicky هام هم به واسطه کاکتوس بودنشون هنوز سبزن وگرنه تا الان باید کود شده بودن.مایو هام همه خیس و بو گرفته توو ساکن و هر دفعه که میرم استخر میبینم که قبلی رو درنیوردم.نمیدونم چرا یادم میره بندازمشون توو ماشین لباس شویی.یه جفت جوراب بیشتر ندارم که اونارم گم کردم.الان سه روزه جوراب پارازین های ماهی رو با نیم بوت و کتونی میپوشم میرم سر کار.کوله ای که بردم شمال هنوز توو پارکینگِ. در مورد کتابا دیگه واقعا تقصیر من نیست.کتابخونه ای که دادم بسازن هنوز آماده نشده.به ماهی قول دادم در اسرع وقت همه چیو مرتب کنم و سر و سامون بدم.در اسرع وقت! اسرع وقت نه امروزه , نه فردا و نه آخر هفته...اسرع وقت یه وقتی ِ مثل روز مبادا.هر چه قدر بیشتر براش برنامه ریزی کنی دیرتر میاد.یه موقعم میبینی اصن نمیاد. میدونی.. من یه ساعت برنارد میخوام.

$ دارم مرغ سحر گوش میدم, فقط همین تیکه اش توو ذهنم میمونه و تکرار میکنم /بیشتر کن ... بیشتر کن/

A : سلام.شما شبا میدی؟

B : نخیر.خانم باجه شماره 2 میدن.

A : خانم شما شبا میدی؟

C : یعنی چی آقا.کی همچین حرفی زده؟

A : اون آقائه گفت شما شبا میدی.

C : بیخود کرده. برو به خودش بگو بده.

$ مکالمه ای زنده و بدون تحریف برای گرفتن کد شبا.

بانک اقتصاد نوین _ 9:39 _ 94/8/16

Come with me to night

گاهی رفیقت میره لبه بوم.نمیدونی میخواد بپره یا نه.نمیدونی داره فکر میکنه یا داره از منظره لذت میبره.کاری که میکنی اینه که چهارزانو میشینی رو زمین. دستت رو میذاری زیر چونت و تماشا میکنی.. صرفا هستی.ممکنه برگرده و پشت سرشو نگاه کنه.اونوقت تورو میبینه.همین کافیه.. که بدونه یه نفر هست.احتمال داره ساعت ها طول بکشه.روزها ..سالها..حتی امکان داره برای یک لحظه مژه رو هم بذاری و وقتی چشم باز کردی ببینی رفیقت لبه بوم نیست.هراسون بلند میشی و دقیق که نگاه میکنی میبینی رفقیت پریده یا به پایین.یا به یه بوم دیگه.. ولی صبر میکنی به این امید که قبل پریدن نگات کنه و نپره.

من ایستادم لبه بوم.نه برای اینکه مطمئنم پشت سرم , توی راهرو , توی پلکان , توی ساختمون و توی شهر کسی منتظرم نیست. نه این که میخوام بپرم یا شک دارم این ارتفاع برای مردن کافی نباشه.نه ..

من میخوام لب به لبِ لبه بوم زندگــی کنم.اوج بگیرم.تعادل رو برقرار کنم.من تعادل رو برقرار میکنم.

 ?won't you come with me tonight


$ Up On the ridge

 

$جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد میزنه/زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه/کی میدونه تو دل تاریک شب چی میگذره/پای برده های شب اسیر زنجیر غمه/دلم از تاریکی ها خسته شده/همه درها به روم بسته شده/ من اسیر سایه های شب شدم/شب اسیر تور سرده آسمون/پا به پای سایه ها باید برم/همه شب به شهر تاریک جنون/دلم از تاریکی ها خسته شده/همه درها به رو بسته شده/چراغ ستاره من رو به خاموشی میره/بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره/تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه/توی خاک سرد قلبم بذر کینه میکاره/دلم از تاریکی ها خسته شده/همه درها به روم بسته شده/مرغ شومی پشت دیوار دلم/خودشو اینور و اونور میزنه/تو رگای خسته سرد تنم/ترس مردن داره پرپر میزنه/دلم از تاریکی ها خسته شده/همه درها به روم بسته شده

$ اسیر شب

$$ چرا هیچکس تو را نمیشناسد؟ نمی شنود؟نمی فهمد؟چرا باب میلشان نیستی؟چرا دوستت ندارند؟تویی که طنین صدایت شبانگاهان ِ تاریک را در جان آدمی روشن میکند؟تویی که به حق میدانی ذات ِ تاریکی چیست.بگو به منی که نمیخواهم هیچ نقطه سیاه و مبهمی را حتی در دوردست ها ببینم.بگو برایم از سایه های زنجیره ای که هر لحظه تنگ تر می شود.ظلماتی که هر چه جلوتر میروم پررنگ تر و گسترده تر می شود.بعد بوووومب منفجر می شود و همه چیز را در خود آمیخته می کند.بگو هر آنچه که دانی که من هم خسته ام..