اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۷ مطلب در فوریه ۲۰۱۷ ثبت شده است

دیشب وقتی مرجان گل گل دون سیمین غانم رو خوند مجلس عیش و طرب رو به روضه حضرت زهرا بدل کرد. چهره ی شکسته  ناهید با موهای تمام سفید با پک های عمیق پی در پی هر چه قدرم که سعی کرد دلیل اشکهاش رو دود ِ غلیظ سیگار نشون بده و به صدای مرجان گوش نسپره نتونست.سکوتِ همه, جز این نمی طلبید. بغض این زن ِ پنجاه و شش ساله دل ِ تنگ ِ این زن شوهر دار  به یاد آوردن خاطرات جوونی مادری که هنوز هم از عشق جوونیش دست بر نداشته و به شوق آن معشوق نوازنده توو این سن یادگیری تار رو پیش گرفته ... طرف دیگه مهوش ِ پنجاه و سه ساله, با گذشت ترین و صبور ترین  زن تاریخ بشریت که لبخند از چهره گلگونش هیچگاه محو نمیشه, مادر دوم من به دیوار آشپر خونه تکیه زده و مطمئنم به عشق هفده سالگیش به دید زدن های یواشکی و در نهایت پافشاری به سر گرفتن این وصلت فکر میکنه و به الان .. به رنج ها تنگ دستی ها و خیانت های این زندگی چند ساله و پشیمونی پشیمونی از وصال شاید .. قهقه های غم انگیز رویا,کف زدن مابقی زن ها به نشانه داشتن دردی همسان.. وای که چه شبی بود دیشب.شبی گرفته و خراب.



شیفته ی منه. وقتی کنار هم می ایستم از برق نگاهش می فهمم چقدر بهم افتخار میکنه. بر عکس من خیلی بااخلاق, مبادی آداب و تمیزه. دوست داره رنگای روشن براش بپوشم.میگه آبی و کرم خیلی بهم میاد. اون میخواد با صدای بلند نمایشنامه هارو بخونیم و راجع به آینده مون حرف بزنیم.دوست داره چهاردستی  پیانو بزنیم و همیشه توو تاریکی همو ببوسیم .دلش میخواد بجای سلام صبح بخیر در من طلوع کن تا جنگلی شوم  رو بهم بگه. ازم خواسته هیچ وقت تن ماهی نخوریم. اون داره سعی میکنه نفرت رو از من بگیره, به جنگ درونم پایان بده و توهم تنهایی رو ازم دور کنه. اون همیشه وعده آرمانی و تخیلی شاملو رو بهم میده و من تهش روی پاهاش لنگر میندازم در آغوشش پهلو میگیرم سکان رها میکنم و  همه محتویات معده ام رو بالا بیارم .بعد مثل همیشه بخواب میرم. به استقبال خواب مرگ اثر استراوینسکی.

روزی شونصد بار میرم توو پیج کیت میدلتن آه میکشم, بغض میکنم میام بیرون.


ترامپ تووی سخنرانی  تحلیف جمله ای رو گفت که مو به تن کسایی که The Dark Knight Rises رو دیدن سیخ کرد. عینا دیالوگ ِ bane تکرار شد: and giving it (power) back to you, the people ..بدون ذره ای کم و زیاد و خب مضمون حرف های قبلیش هم میشه گفت سخنرانی  Bane  توو زمین بیسبال بود. ما به عنوان آزادی بخش اینجا اومدیم. ما کنترل این شهر رو به مردمش بر میگردونیم با دیدن دخالت هایی از دنیای خارج بمب منفجر خواهد شد! و اخیرا هم کیلیپ پخش شده و بر خوردش با اون خبرنگار سیتیزن امریکا.. ????Get out of my  country??? Go back to Univision ???
آلمان ها هم یه شوخی باهاش کردند گفتند ما یه دیوار ساختیم پشیمون شدیم تو نکن!

$ میدونی؟ این کابوس نیس خود حقیقته.ما بتمن نداریم. اون اون سر دنیاست خیلی خیلی از ما دوره اما من جوری ازش میترسم انگار درست پشت سرمه.

شاید براتون غیر قابل باور باشه :

شرکتی رو به ثبت رسوندن با نام کامل / طلعت نور مشهد شهاب فتح زاگرس سمنان / که فقط اینجا مشغول به فعالیته و هیچ شعبه ای توو هیچکدوم از اون دوتا شهری که اسمش اومده نداره. فقط یه حاجی فلانی و پسران به جز فلانیشون کم داره که مشتی شود بر پوز بیگانگان. چقدر راجع به این اسم فکر شده؟ چطور برای چنین اسمی مجوز صادر شده؟ کی این اسم رو پیشنهاد داده؟هدفش از کلمه به کلمه این اسم چی بوده؟ یه ابر پر از این سوالا بالا سرم درست شده. چجوری آخه؟؟؟


جلوی پاساژ توو ماشین نشسته بودیم. بعد کلاس اومده بود دنبالم.در داشبرد رو باز کردم تا چیزی برای خوردن پیدا کنم.بسته سیگار رو درآوردم تووش یه نگاه انداختم و با حالت مچ گیرانه پرسیدم این دیگه چیه؟ واسه مسافراس.جا گذاشتن. خب برا چی نگه داشتی؟ چیکار کنم بندازم دور؟ هر موقع میرم کارگاه ستار سر یکیشو میدم بچه ها بکشن. بحث باز شده بود. اینکه چقد قیافه اش شبیه سیگاری هاس اما نمیکشه از کوپن های سیگاری که می خرید و آزاد میفروخت. از طعم و اصالت سیگارایی که آقای کیهانی از امریکا می اورد. در تمام مدتی که خاطراتشو مرور میکرد من یه نخ توو دستم بود و باهاش ور میرفتم. گفتم من از استایل دست گرفتنش خوشم میاد اینکه باهاش بازی بازی کنم یا اینجوری بذارم گوشه لبم و حرف بزنم. منم دوست دارم.چی؟! سیگار کشیدن  زنارو دوست دارم. اصلا سیگار واسه شماها قشنگه. دستای بلند ناخن های لاک زده.رژ پررنگ.. سیگار رو از رو لبم کشید و گفت : اُه بده من مامان اومد.. گذاشت توو جعبش و انداخت توو کیفم.
He was my real Dad
1395/11/12