اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۳ مطلب در آوریل ۲۰۱۸ ثبت شده است


امروز؛ سه شنبه چهارم اردیبهشت ماه مصادف با بیست و چهار اپریل اوایل قرن بیست و یک؛ در هوای فرح بخش و باران خورده شهرم کاشان اگر تنها یک کلمه مقدس در اختیار داشتم که بر زبان آورم؛آن این بود /افـسوس../


دیر وقتیست قسمتی از مغزم که وظیفه برقراری ارتباطات را برعهده دارد,از کار افتاده.حافظه ام رو به موت است.مویز ها و کندر ها دیگر اثر سابق را ندارند.شب ها موقع خواب افکارم به زور کنار هم قطار می شوند. به سرعت پیرزنی که سعی دارد نخ در سوزن کند.هیچ کدام منسجم نیستند.هیچ ارتباطی بینشان پیدا نمی کنم.باعث می شوند گیج شوم و خواب را از چشم هایم فراری دهند..صبح ها با باسن پاره از خواب برمی خیزم.غالبا موقع صحبت, کلمات و عبارات یکنواخت و بی مایه ای به کار می برم.تپق زدن جزء لاینفک زبان وجودی ام شده است.blue blooded را چهار مرتبه تکرار کردم تا فرروشنده را متوجه منظور خود کنم.بیعانه را بیانیه تلفظ کردم و از این قبیل موارد که هر بار با لبخند پر عطوفتِ چندش آور مردمانِ سرزمینم مواجه شدم.اسم ِ پسر ِ دایی مُسی را به یاد نمی آوردم و منتظر بودم کسی صدایش بزند.وقتی به پایان کتاب/مقاله میرسم شروعش را به خاطر نمی آورم.با ملچ مولوچ بابا هنگام خوردن تعادل روحی ام را از دست می دهم. توازن زندگی ام بهم می ریزد و رفته رفته همه را کفتار میبینم و صدایشان را پارس سگ می شنوم.قطعا که این ها گواهی روشنی بر افول فعالیت ذهنی من است.آه..ما EQ پایین ها .. ما کودن های روابط اجتماعی.. ما بیش فعالان خیال پرداز..ما بیماران اسکیزوئید.. به کدامین گناه؟
$ با همه بی سر و سامانی ام /باز به دنبال پریشانی ام
  طاقت فرسودگی ام هیچ نیست / در پی ویران شدنی آنی ام
/محمد علی بهمنی/