اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۷ مطلب در فوریه ۲۰۱۸ ثبت شده است

تا زمانی که توو این شرکت کار میکنی هر روز صبح که کلید میندازی و وارد دفترت میشی تا موقعی که رو صندلی منتظر  بالا اومدن سیستمت هستی با خودت زمزمه میکنی لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.لعنت بر حرفی که بی فکر زده شود.لعنت بر حرفی که بی فکر زده شود.

$ مسودی رفتنتم یجور دیگه آدمو میگاد.سگ توو روحت.
1396/12/2


اون عکس کیه؟کدوم؟همون که بغل تام هاردیه.تام هیدلستون؟یعنی میخوای بگی نمیشناسیش؟؟؟ بازیگره؟ اوهوم.چرا اینقد تام دور خودت جمع کردی؟تام هاردی, تام هنکس,تام فورد,تام اودل..تو اخه تام اودل گوش میکنی؟ تو با این سنت باید عکسای مدرن تاکینگ و لینا رافن رو بزنی به دیوار.هار هار هار مثه تو یه دختر آویزون تو تپه های مه گرفته قاب کنم پایینشم بنویسم/you are a tree.but you can move on/ خوبه؟ یا عکس اون یارو زمخته کیه, مرض ذهنی داره..؟کیو میگی؟ همون یارو دیوونهه که با کفش ورزشی توو اون مراسمه بود.یوآکین؟؟ اون نعمتو خدا جانشین براندوی کبیر رو زمین گذاشته که جاش خالی نباشه. ارع با اون چشاش.ولی خیلیا نیستن.تام کروز, تام دِیلی,تام و جری..تام دیلی کدوم خریه دیگه؟ بابا شیرجه زن معروفیه با تام دیلِی اشتباه نگیریااا فرقشون فقط توو جابجاییه a و e.ولی من خیلی از این یارو تام هاردیه خوشم میاد.معلومه بیشتر عکسا و پوسترات مال اونه.تام هاردی با ریش, تام هاردی با عینک, تام هاردی در حال لبخند زدن, تام هاردی در حال سیگار کشیدن, تام هاردی در حال واکنش نشون دادن.,تام هاردی در حال کراوات بستن.نه نمیدونی..یه بار آخرای تابستون توو جاده قدیم میرفتم.خوابم برد.چشم باز کردم دیدم چند ثانیه مونده که برم توو دل کامیونه.فکر کردم اگه تام هاردی جای من بود چجوری تصادف می کرد..اما تامی که من دارم همه این تامارو میذاره جیبش.که یعنی؟یعنی من اختیار تام دارم که هرموقع دلم خواست بیام اینجا و همه این تامارو بکنم بندازم آشغالی و بجاش یه عکس گنده از خودم به دیوار بزنم.البته! به شرطی که مدل عکسو خودم مشخص کنم..

توو این هوا کی دلش بیاد بجای از خونه بیرون زدن کنج تختش بخزه,لپ تاپشو بذاره رو پاش و کسشرایی که از ژوئن 2015 نوشته رو بخونه؟

من.من ِ احمق
everything gets better with coffee $
 

به روایت یکشنبه..


 
1396/11/22

آخرین چهره ای که از او به یاد دارم تصویری بسته در فضایی نامتناهی.. با این که در تداعی کردن کند هستم  اما از آن تصاویری نیست که اشتباه بگیرم.برای ندیدن فقط باید از دست هایم استفاده کنم یا چشم هایم را ببندم.اما افاقه ای نمی کند.fucking imaginaton..پس تا حد ممکن چشم از آن بر نمیدارم. به خیالم این بار دیگر سفر آخر است.سفری که شاید بهتر بود زود تر از آن برمیگشتم. چیزی که در نهایت مرا به زانو درآورد علاقه ام به خود ویرانگری بود. آن همه بالا و پایین پریدن ها,عطش ها و خودنمایی ها در دوران جوانی آن جسم و روح را زودتر از آنچه باید از پا در آورد.

دیار ویرانه ها بالاخره خودش را تسلیم کرد. به سرزمینی در آغوش بوته ها,میان مرداب ها, روی علف های لخت, گام هایی کوتاه و محتاط تا در هر ده قدمی نفسی تازه کند.. دیار ویرانه ها تسلیم شد.غیر از آن ممکن نبود.من درون او بودم.او ناله می کرد.من ننالیدم.او نور را می دید.من ندیدم.صدای خر خر مرگ از او بلند می شد اما من صدایی نداشتم.اگر بمیرد چیزی جز خاکستر از او باقی نخواهد ماند. همیشه دوست داشت خود را غرق کند. نمیخواست به زیر خاک دفن شود.اما من زوال ناپذیرم.من درون او هستم و در او تنیده شدم.او به خاطر من برخواهد خواست.به خاطر من ساکت خواهد ماند. به خاطر من فکر نخواهد کرد.به خاطر من همه چیز را به فراموشی خواهد سپرد. تنها به خاطر من به شکل ناجوری ادامه خواهد داد.من هنوز درونش هستم همانند سابق.هر آنچه که تا ابد نیاز دارد را در ذهنش زنده خواهم کرد.مادر , پدر ,آب, گلدان های آسپیدیسترا و پیله آ, خیره شدن به نئون ها و شاید یک گربه.. گربه ای که دوباره دوستش بدارد, که دوباره فراموش کند.. دیار ویرانه ها با دیوار های کوتاه و مخروبه...
1396/11/22

بالاخره تووی یه مرحله متوقف شدم. نمیدونم کجای زندگیمه. نمیدونم ریشه اش چیه و کجاست.ولی میدونم اگه یه گوشه ای از این بافت نخ کش شده رو بگیرم و بکشم تا آخرش از هم میپاشه. اون جایی که نخ کش شده توی جاکشی.دقیقا تو که بودنت دیوونگیه و نبودنت حسرت.نوشتن از تو خونم رو به جوش میاره و نگفتن ازت برام پوچ و بی معنیه.یک هفته بعد از اومدنت نوشتم /مثل روز برام روشنه اونی که خاک برسر و مریض میچپه یه کنج و پسله ای و شیون و زاری میکنه منم/ حالا میگی/منت عاشقی سرم نذار.به درد چیز دیگه ای نمیخوردی/دقایق بینایی مطلق بودند اما لحظه های احساسات محض هم بودند.مراعات میکردی نادون. چی گذشت توو این چند سال؟دیگه توان مقاومت ندارم.دیگه وصله پینه جواب نمیده.در منتهای پر بودن و لبریز شدن, سبکم اونقدر سبک که مثل باد به عمق و سرعت دل گرفتگی میرم و میام.صدای پای این باد به تنم رعشه میندازه.این بافت نخ کش شده دور انداختنیه اونم گردن من.خواستم رد بشم.فرار کنم. رها بشم.بارها بوده که موفق نشدم.دلم گرفته..با صدای نفس های خودم حتی میلرزم.مملو از بارون اشک و ترسم.اما تموم شده.این گریه غم نداره.خشم داره.درد داره.زور داره.اما غم نداره.اگر حوصله ام میکشید با همه جزئیات خاله زنکی این هشت سال را می نوشتم اما چه فایده.به قول کوندرا/حالا وقت با عظمت خلاص شدن از این فاجعه ی بیهوده است.هرچه زودتر ازش خداحافظی کردن و آن را پشت سر گذاشتن../

$با این تفاسیر باید عصر یخبندان دو باشه.

 

من مانده‌ام مهجور از او

بیچـاره و رنجـور از او

گویی که نیشی دور از او

در استخـوانم مـی‌رود

 

علی رغم اینکه خیلی خانوادشو دوست داشت اما خیلی کم راجع بهشون حرف میزد .منم با اینکه مایل بودم بیشتر ازشون بدونم اما زیاد چیزی نمی پرسیدم.خواهرشو هیچ وقت ندیدم اما از روی کنجکاوی های مزخرف زنانه فهمیدم ازدواج کرده.تووی این سه چهار ماه که چندتا ویدئو چت کوتاه باهم داشتیم حتی اشاره ای هم به این موضوع نکرده.چرای نگفتن این مسئله مثل خوره به جونم افتاده.چرا نگفته؟چرا نمیگه؟یعنی من حتی لیاقت این که توو شادیش سهیم باشم رو نداشتم؟

 

$ سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا

   طـاقت نمیارم جفـا کـار از فغـانم می رود

$$ /سعدی/