اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۱۱ مطلب در ژانویه ۲۰۱۷ ثبت شده است

زهرای کلاس زبان رو روی هوا زدم.توی آژانس هواپیمایی کار میکنه.اینکه چقدر اون آژانس حرفه ایه, تورای خوبی داره یا نه برام مهم نیست.من باید برم.من این سفر لعنتی رو باید برم. من 25 ام باید اون جا باشم. یکی باید پیدا بشه منو ببره. منو همراهی کنه. من هنوز امید دارم. برای همین از غم از دست دادن چیزی نمی نویسم.با اینکه دارم کویرت رو گوش میدم و گریه میکنم اما امید دارم..  من میرم.

چه حسرتایی به دل آدم که نمی مونه..

از حمام که بیزون می آیی چه زیرکولر دراز بکشی چه کنار بخاری , با حوله یا برهنه.. هر بار تنت طلب و هوس یک چیز دارد : شربت خنک , چای داغ ...سرما یا گرما اما خواسته من همیشه یک چیز ِ ثابت است:تو
تـو و تـو و همه ی تـو..

وارد برهه حیرت انگیزی از تاریخ می شویم.

دونالد ترامپ هستن .رسما, شرعا, قانونا و عرفا چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا !

1395/11/1


فیلم و تصاویر پخش شده از حادثه پلاسکو تنها یادآورنده آن است که داریم با یه مشت زامبی منش ِ وحشیگر و متجاوز که اجازه عبور به آمبولانس و ماشین آتش نشانی نمیدهند زندگی که نه دست و پنجه نرم میکنیم. آدم های احمق ِ به درد نخوری که برای تماشا  در محل ازدحام کردند تا جایی که باید با تهدید و باتوم و شلیک هوایی متفرق شوند اما خود بر این باورند که بسیار باهوش, باشعور, متمدن و از درک بالایی برخوردارند و تقصیر دولت است که این ویرانه را تبدیل به سوییس نکرده است.

جماعت ستیز طلب ِ از خود راضی! اگر کمی به اعمال مخرب خود نگاهی بیندازید در می یابید آن احمدی نژاد هم برای شما بس بود. اینجا سرزمین توهم است نه تعقل. یادتان باشد آیندگان ... حماقت سرنوشت و سرشت ما بود.

1395/10/30

پوگبا همش یک سال از من بزرگتره هفته ای دویست و نود هزار پوند میگیره..حساب کردم اگر سی سال شبانه روز کار کنم یک دوم پولی که اون میگیره رو هم نمیتونم جمع کنم. عدالتت رو شکر بزرگـوار!


He may act like he wants a secretary but most of the time they're looking for something between ...a mother and waitress and rest of the time , well...
شاید جوری رفتار کنه که منشی لازم داره اما بیشتر اوقات اونا به دنبال یه چیزی بین مادر و مستخدم هستن. بقیه اوقات هم که خب ... :]
Mad men_Matthew Weiner
منشی بودن شغل عجیبیه... یه آبدارچی یه حسابدار یه انباردار کیفیت و کمیت وظیفش مشخصه. میدونه باید چیکار کنه.تعهداتش اگرچه نوشته نشده اما بر کسی هم پوشیده نیست و خارج از اون زیر بار مسئولیت ِ دیگه ای نمیره. اما منشیگری هیچ حساب کتابی تووکارش نیست.. باید مواظب عبور و مرور افرادباشه حساب کتاب دستش باشه. باید نگران چیزایی باشه که ربطی بهش نداره.حواسش به وضعیت جسمی و روحی مدیر باشه و... بیشتر وقت ها مثل کیسه بوکس عمل میکنه. پرخاش و عصبانیت مدیر روی اون خالی میشه.اگر چه شاید بعضی ها بگن به وقت های خوشی و طرب مدیر می ارزه.توو برخورد با یه منشی که نزدیک ترین میز و بیشترین تایم برخورد با دفتر رئیس رو داره تشخیص چگونگی کیفیت رابطه اش با مدیر خیلی سخته. یه منشی همونقدر که میتونه یه اپراتور برای مدیر باشه  میتونه نماینده اش هم باشه و تا داشتن کلید گاوصندوق هم پیش بره. ارتقای شغلی یعنی این.همون سمت و جایگاه و انجام همون کارهای روتین اما دیده شدن از یه منظر دیگه با تغییر پلاکارد روی میز. از توهم عجیب منشی ها هم نمیشه گذشت. منشی یه دندون پزشک با پوشیدن لباس سفید و از بر کردن تو دوتا اصطلاح و اسم چهارتا ماده قالب گیری و رفت و آمد زیادش به لابراتواری چنان قیافه شاخی به خودش میگیره که من به شخصه تا حالا دوبار منشی و دکتر رو باهم اشتباه گرفتم. انی وی.. منشی گری رو اگه یه شغل بدونیم و شغل رو هدف یک شخص و هدف رو کسب یک تخصص خدای من کی دلش میخواد یه منشی باشه؟



گاهی برای دانستن آنچه میدانیم نیاز به آزمون داریم, همچون گزش یک زنبور .که کمترین کاربردش دوری از نسیان است.نسیان! زهری که تلخی اش هم کشنده است. کشنده تر از هر گزشی که روزی بتوانیم به یاد آریم.

می روم از برت ای یـار و ندانم زینجا

به کـجا؟ با چه قـدم؟ با چه نشان؟

باید رفت


$ علی اشتری

حتی با چشم پوشی به گذشته ی سیاه وی, امید به تحول و اصلاح وضعیت سیاسی کشور به سال های دور...خیلی خیلی دور موکول شد و در نظر بیاورید چه چیز  از همه غیر قابل درک و عصبی کننده تر است؟ پیام های تسلیت, شنیدن خاطرات, عزای عمومی حتی این پست هم نفرت انگیز است وقتی فردا پنج صب من باید پاشم برم سر کار.

$ میشه توو این تعطیلی ها اسم شرکت های خصوصی رو هم بیارید؟ :[
1395/10/19

صحنه وحشتناکـی بود.

دستشو از پشت بسته بودن.سرشو فرو میکردن توو توالت و سی ثانیه نگه میداشتن. بعد میوردن بیرون.

میگفتن نظر بده..در مورد همه چی نظر بده.

میان ما و تو مـویی علاقه بود

گسستی..

 

تمام مدتی که حرف میزدیم دلشوره داشتم و عرق سردی رو تنم نشسته بود که دلیلش رو نمیدونستم.وقت قطع کردیم رفتم توالت.حالا دلیلشو میدونستم. شاش کردنم سه دقیقه بیشتر طول نکشید اما نیم ساعت رو فرنگی نشسته بودم. عجب جایی ... تن ِ آدم یک جاست, روحش جایی دیگر.فکر کردم... به تو به خودم به اتفاقات بینمون..حس ِ اون پنجشنبه ی کثیف ِ دوست داشتنیِ تکرار نشدنی که هوش از سرم رفت.. حس حرفهایی  که چقدر نسبت به تن هم به وجود هم مالکیم ... حس این که تا کجا میتونیم همو بخوایم و پای هم صبر کنیم.. حس اون پنجشنبه تا ظهر بیشتر دووم نداشت.نتونستم یا نخواستم باورکنم که چه زود سرد شدم.چه راحت پشیمون شدم از پذیرفتن دوباره ات. جی کی عزیزم... همه دوست داشتنم نسبت بهت رو وصله پینه کرده بودم تا دوباره ترمیم بشن.تا دوباره همه چیو از نو بسازیم.چی کار کردی؟چرا فکر کردی هنوزم دروغات واسم شیرینه؟ چرا با پنهانکاری عطش خواستنت رو کم کردی؟ دیدی چه زود جامون با هم عوض شد؟ دیدی کسگاب بودن منم حدی داره؟ دیدی بیلی جوئل کجا به دادمون رسید وقتی میگفتی برای یه روح که از بد روزگار توو دوتا جسم جدا افتادن روراستی معنی نداره؟ تلاشت برای ماست مالی کردن ستودنی بود.

این قدر تحت تاثیر افکار و فضای پیرامونم قرار گرفته بودم که چند قطره اشک هم ریختم.شلوارمو بالا کشیدم و اومدم بیرون.

جی کی عزیزم این آخر خط عاشقانه ما بود.

 

1395/10/10_بعد از رستوران پاداش