اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۲۳ مطلب در ژانویه ۲۰۱۶ ثبت شده است


مدارای ببش از حد وحشیگری میاره ,مهربونی بیش از ظرفیت آدمو گربه صفت میکنه, سالها تنهایی موجب سنگدلی و بدبینی میشه ,اعتماد بیش از اندازه پایه های خیانت رو میسازه. انگار داری دنیارو از توی یه آینه شکسته نگاه میکنی.از هر چیزی چندتا هست که همشون یه کار میکنن.همشونم یه چیز کم دارن..مثل این میمونه که دست راستتو بلند کنی و ببینی هزارتا دست چپ بلند شدن.. تو دنیارو اینجوری خلق کردی یا من و امثال من مبتذلش کردیم؟

$ خوش بحال اونایی که عسل خوب میخورن..

خوش گفت آن سیبیل چخماقی  ِ سپید طره, ساموئل لنگهورن کلمنس  ِ هانیبالی / حکومت کشور من به صداقت و سادگی اعتنا نمی کند اما بدذاتی مشهود را تایید می کند/

هیچ چیز توو این دنیا نفوذناپذیر تر از فهم و شعور مامور مالیاتی ایران نیست. مقاومت لجوجانه و شرارت باری که در دل و ذهن این موجود هست رو هیچ کدوم از در و دیوارهای فوق امنیتی ای که تاحالا ساخته شده  ندارند. حتی رد شدن از لایه های محافظتی پنتاگون پیشش سهل ترین کار دنیاست.مثل خوردن هلو Vs خوردن آناناس..از آدمی که محل کارش آبشخور رشوه گیر های یه تومنی به بالاس و به استخدام مشنگ ترین آدمها در هر شغل و منصبی عادت داره تا جایی که خود ِ رئیس شعبه در مقابل پرسش نحوه احتساب مالیات معترف به این موضوعست.. توضیح پیوست اسناد مالی و برآورد هزینه ها چه مفهومی میتونه براش داشته باشه؟ماموری که در شرح وظایفش اومده به هیچ وجه من الوجوه نگاهی به صورتحسابهای هزینه نکن تا به ناخلف کشیده نشی چرا که هر هزینه ای برای فریب سازمان است و حسابهای بانکی پر و پیمون در پشت پرده دور از چشم های مادی تو مخفی مونده و تو / وارهان از خویشتن این گول را/ چه کاری از دستش برمیاد اصلا چه کاری میتونه بکنه/چه کاری بلده جز اینکه هر سال دو برابر به مالیات سال  قبل اضافه کنه؟به هر حال از قدیم گفتن مامور است و معذور. البته اون مامور به قدری در این سال ها پروار شده که با خود بگه / بسیار مخور و رد مکن و فاش مساز..اندک خور و گه گاه خور و پنهان/

باهمه این التفاتات .. من بر دستان مامور مالیاتی در برابر بازرس بیمه بوسه ها میزنم..


$به احترام همایون از کارمندان گمرک چشم پوشی میکنم..
به تعداد و بازه ترانه های / اِبــی/ انواع شب وجود داره و به گستره تمام این شب ها گریه..



$ کسی به فکـر / مریم / های پـرپـر ..کسی توو فکـر کـوچ ِ کفترها نیست..

زمان اون ترفند مناسبی نیست که قراره همه اونچه رو که باید درست کنه.واقعا قراره همه چیُ درست کنه؟یکم فکر کن.همه چیز رو؟زمانی که مدام در حال دگرگونی و از بین رفتنه؟ زندگی همین لحظه است.فرصت نمیده یه دل سیر تفسیرش کنیم.نمیشه نشست دل و رودشو ریخت بیرون و تشریحش کرد.یه حباب گنده که هممون رو در برگرفته و تا میایم بهش اشاره کنیم پریده.لحظه ای که از دست بره دیگه بر نمیگرده.با هر لحظه جدید نمیشه یه زندگی جدید ساخت.نمیشه از نو شروع کرد.گیر کردیم توو خلاش .از همون ابتدا ناامیدی بر ما غلبه کرده..زمان در حال سپری شدن ِ حال ِ.درحالیکه ما مشغول ِ دوئل کردن با آینده با یه اسلحه تو خالی ایم  ..من فکر میکنم باید چیزایی که به نظر میاد به دست زمان قراره  راست و ریست بشه رو اول توی خودمون, با خود ِ عریانمون حل کنیم بعد همه چیو بسپریم به دست زمان..

ترالفا من یه موجود زمینی ام.یه زمینی ِ کودن که توی این دوره گذرا واژه /زمان/ با همه افعال و مشتقاتش بیش از درک عشق و شناخت جهان براش گنگ و متناقضه.مثل یه بچه هفت ساله که تازه خوندن یاد گرفته و برای تمرین خوانش میره سراغ کتابخونه و جلد یازدهم تاریخ طبری رو برمیداره. میدونم که مثل دنبال گشتن بقیه مفاهیم لاجرم اتفاق ناخوشایندی میفته.صدام به هیچ جا نمیرسه و خفه میشه..

$ این روزا تنها کار مفیدم شمردن جمله ی /بله رسم روزگار چنین است/ است که پس ِ هر مرگ می آید.صفحه دویست و سی و یک , هفتاد و هشت بار.

$$ اگر سلاخ خانه شماره پنج رو می خوندید می فهمیدید چی میگم.اونوخ نه شما با خودتون می گفتید این بز دیگه چی میگه و نه من میگفتم این بزها رو چه به فهمیدن.

94/11/3
 

سر دوتا چیز فکر میکنم سرکارم گذاشتید :

یکی که اینقدر خواب میبینید.اونم با جزئیات.شبیه فیلما.چطور ممکنه؟من مصداق بارز میمیرم و زنده میشم ـَم.سیاهی و فراموشی مطلق. تنها دست ِ مسیحِ که باید بیاد و زندم کنه..اصلا ربطی هم به فراغ بال نداره.بِکنید از این دنیا حداقل موقع خواب.

یکی ام این که از آشپزی لذت میبرید و به به و چه چه راه می ندازید..یه املت میخوای درست کنی همه جارو روغن پر میکنه.سه تا قاشق کثیف میشه.نمک پیدا نمیشه.نون توو فریزر یخ کرده.ته ظرف میسوزه..

ولم کنید بابا.شوخیتون گرفته؟

 94/11/2


ای کاش خدا فقط یک در را برایم unblock میکرد.مثلا آن دری که من در جوار بانو کریستین لاگارد مشغول به تمرین حرکت تک پای باله در استخر روباز یک کشتی تفریحی هستم..

$ باقی درها رو خودم باز می کنم.

$$ گه ترین چیزی که یه آدم میتونه از زندگی بخواد, یه زندگی معمولیِ.

رنجیده خاطر از روح ملوکانه در بطن فرو رفته.به آنالیز موقعیت می پردازیم.دلایل را که روی کاغذ می آوریم بر اهم دو نکته از سایرین پی میبریم.ذیلشان را به underline منقوش می نماییم.یک/ با جسمی به وزن پنجاه تن,مغزی پربار حاصل از خواندن نود و شش کتاب غیر تخصصی ,نوشتن صد و پنجاه پست مجازی و کار کردن در محیطی پر رفت و آمد هنوز که هنوز است در تکلم مشکل داریم.از پس توضیح اضافه بر سازمان همراه با تملق بر نمی آییم. مطلب را تنها یکبار مختصر و مفید در جملاتی ملخص همزمان که گوشهایمان داغ از فرط هیجان و اظطراب است به سمع و نظر حضار میرسانیم که فرجام اش میشود تن صدای بالا در حالیکه حضرت والا در یک قدمی سیمای ما قرار گرفته..دو/بر خلاف انگاره همایونی تا این هنگام,سنمان برای به کرسی نشاندن اوامر و نظریاتمان خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کم می باشد.شما که غریبه نیستید به عبارت خودمانی ترکسی ما را جدی نمیگیرد فلهذا result  ِ استراتژی ِ روی کاغذ بر سکوت پر اُبهتمان می افزاید.

$ قبول کن اگه عاقل باشی و ترسو خودتُ با شرایط جدید وفق میدی ولی اگه کله خر باشی و بی پروا درُ پشت سرت محکم میبندی و با صدای ricky martin میگی hoy!tengo que decir adios ... Adioooooos

فلفل پاش /شش لول Allen/ اسلحه ایه که بعضی وقت ها هر شش گلوله اش یک جا شلیک میشه.اون وقت دیگه نمیشه دور برش هیچ جای امنی جز پشت سرش پیدا کرد.Gold هم درست مثل آلن کار میکنه. کافیه انگشتت روی دایره قرمز بچکه..بیش از ده شات شلیک میکنه که نه فقط یک فِرم ثابت بلکه دو ثانیه قبل و بعد رو به شکل اسلاید متحرک نشون میده.

$ باید با مداقه به قابلیت 3D touch بنگری و خودت را ببینی که چگونه کوتاه اما عمیق از جا میپری.. مثل حس گنگی که آدمی از شنیدن وقوع یک حادثه غیر منتظره که در بغل گوشش رخ میدهد , دارد.

نگفته بودم؟گفته بودم.پست شصت و یک.همه آرزوها, خواستن ها, همه امیال, علایق.. قیمتی دارند.نرخی که فروشنده ی کلاش طلب میکند,بیش از ارزش واقعیست..بازی دوسر باختیست.کافیست فروشنده شیاد از درون دلت باخبر شود.. تا بالاترین رقم باج خواهی پیش میرود. هزینه ای بیش از واقع بپردازی,باختی.. اکنون دست در جیبِ جلی نخ نما که رشته های مواجش در باد به اهتزاز درآمده در هوای سوزناک کویری ایستاده ای پشت ویترین مغازه ای و به اجناسی که منطقا سهمی ازش نداری اما دل در گرو گذاشته ای نگاه میکنی. باز هم بازنده تویی..

توو کنج خلوت به خودم گفتم یه روز بدستش میارم.یه روزی که خیلی دور نیست..حالا اینجاست.روی میز, جلوی چشم.برای رسیدن بهش خودمو اساسی تکوندم.بعضی وقتا برای بعضی چیزا می ارزه که یه سال نون و تره بخوری و کج بخوابی.البته چون کاملا خالی شدی تا مدتها بعد هم به همین منوال میگذره.دو هفته است از مالکیتم نسبت بهش میگذره یکبارم به ذهنم خطور نکرد بگم /اَ..مری همه اش همین بود؟!/ بلکه روزی صدبار میپرسم چرا انقدر دیر؟سهل ترین و ممتع ترین گزاره دنیا, اینکه بگی /من واقعا دلم میخواد/ به نظرت کافی نیست؟ با وجود تنگی وقت و  شتاب در روزمرگی هامون جدا ارزششو داره آدم برای چیزای به این کوچیکی این همه دست و پا بزنه؟

$روشن که میکنم انگار درهای ناسا به روم باز میشه..سخت دل میکنم ازش.یعنی میشه تو رو هم یه روزی اینجوری بدست بیارم,یه روزی که خیلی دور نباشه؟

کلهم اجمعین شاهنامه رو حفظ بود.شب های بلند زمستون قبلِ خواب هر قسمتی شو تعریف میکرد.شب های تابستون متعلق بود به روایت داستانای آرسن لوپن..با آب و تاب و هیجان.دخترا با شنیدن قصه خاله سوسکه به گریه زاری می افتادن.حق داشتند تلویزیون که نبود.بایدم باور میکردند.تووی لاله زار خیاطی داشت.اهل رفیق و عرق و ورق و پایه شلم. اما هربار که با مامان جون توو خِشم میرفت به دو روز نشده بهترین لباس شب رو براش میدوخت و پیشکش میکرد..

بیست و یک سال از پدر ِ پدری که ندیدم به دلایل نامعلومی چهره منفوری در ذهن ساخته بودم و تصورم بر این بود مامان جون خدابیامرز زن زجر کشیده و مظلومی بوده که از سر ناچاری زن سابق شوهرشو دوست داشته و به خونش راه میداده.امشب بابا زیر کرسی درست یک ثانیه بعد از اینکه گفتم خیلی خوشحالم که پنجاه سال پیش به دنیا نیومدم و توو زمونه ای زندگی میکنم که مفهوم تکنولوژی رو میفهمم, حقایقی رو بر من آشکار کرد تا من به سرعت حرفمو پس بگیرم و بگم کاش زمان پدرت منم بودم.

$ الان فقط دلم میخواد چند دقیقه ای هم که شده این پدربزرگ باحالمو ببینم.پدربزرگ ِ خوبم, امشب بیا به خوابم.
94/10/26

طوری در مورد تنگه پاناما , اقیانوس آرام , سنتوسای سنگاپور , بازدید از کارخانه پورش ِ اشتوتگارت, تفاوت طعم ماهی بوکاچو و پامپانوی دریای گرینلند و شباهت بوی رستوران های چینی با مستراح های ایرانی صحبت میکرد که گویی دیدن آن شگفتی ها تفریحات ِ دم دستی برای گذران ِ اوقات ِ بین التعطیلی اش است.کیبورد از تایپ رنجی که هنگام فکر کردن به چگونه زیستن او میبرم عاجز است..

یعنی اقیانوس را نخواهم دید و خواهم مرد؟

$ هر چی فکر میکنم به تعداد آدمهای اقیانوس ندیده در طول تاریخ بشریت, بیشتر مغموم و متاثر و افسرده میشم!

$ هرچی جلوتر میرم بیشتر درموردش نوشتنم میاد.کاش بیاد منو بگیره..

سلام.این یک ماگ است, مستقر در یکی از مقرهای فرماندهیِ ام.وقتی خریدمش و با خودم به شرکت بردم یک شاخ پنداری بودم که گمان میبردم من فارغ التحصیل از آکسفورد, شما همه دیپلم ردی از مکتب خانه ای که حسنی جمعه ها میرفت.روزهای متمادی این ماگ را لبالب پر میکردم و جلوی کس و ناکس رژه میرفتم.به خیال اینکه گیر یک مشت بیسواد وسط بره بیابان افتاده ام..و میخواهم با شعار Work fucking harder به جنگل های استوایی نقب بزنم.حاضر بودم تمام آن دکتر مهندسا ,کاگرای سوله ساز پشت ساختمان, حتی وهابِ سرایدار که هر روز از سر بیکاری با 2017 قرار دارند و ساعتها در دفترش هر و کر راه می اندازند, با لبخند زدنی از تمسخر و یا سر تکان دادنی از تاسف یا پوکر فیس بودنی از کج فهمی مرا به گوشه کادر پرت میکردند اما خود ِ بی پدر مادرش با آن چشم های بی پدر مادرترش, ماگ را بالا نمیگرفت و نمیگفت /کاش همه کارمندا از این لیوانا داشتند/ و با نگاهی حاوی چشمک و قلب و ابر که به منزله فحش خوار و مادر بود مرا شرم زده برای سرکشی به انبار روانه نمی کرد..

ساعت دوازده و شش دقیقه ظهر پنج شنبه است.این سومین ماگ ِ پر از گوریل ِ که دارم میرم بالا.طبق برنامه یک ماگ هم جیره ساعت سه میشه برای اینکه وقتی میرم خونه اعصاب دست و پا شکسته ای درمقابل هجوم سوالات و صداها و امواج و واکنش ها داشته باشم.قطع به یقین ساعت هشت شب هم یک ماگ ِ دیگر به رگ های خونین ام تزریق میکنم اما باز هم ساعت ده که میشه چشام اتوماتیک وار روی هم میره.این همه کافئین کجا میره پس..؟ این دانشمندان چی رو اثبات کردن؟ یه مشت تلقین؟

$ الان دیگه وقتشه وزارت قهوه برزیل بهم زنگ بزنه و مراتب قدردانی و تشکر رو ازم بجا بیاره.
$$ برای اینکه کمی از جو خفقان آور پاشایی که خواهرآن G در محیط پراکنده اندخلاص شویم : CliCK
94/10/24
اسمش خسروئه.متولد سالهای دور...با معروف شدن اقبالی میسپره که داریوش صداش کنن.بعد از انقلاب مثل توده مردم با نظام جدید همراه میشه و در بحبوحه جنگ اسمشو به حسین تغییر میده.بابا میگه توو فتنه هشتاد و هشت ردپاهایی ازش به چشم خورده و شنیده که کامران صداش میزدن.الان مدتی ِ برگشته.بابا پشت تلفن بهش گفت خسرو جون حالا چی صدات کنیم؟جواد یا نمر؟وقتی اومد یه نگاه به سر تا پام انداخت و رو به بابا گفت : رئیس این دخترته؟چه بوی سیرابی ای میده..
اشرف رفت و منو با یه معمای حل نشده تنها گذاشت.حالا رویای دیدنش و جواب این معمارو باید با خودش به گور سپرد .. در آروزی جان دادن در محل وفاتش مشتاقانه به سمت مرگ قدم برمیدارم..


94/10/17

هر رابطه ای برای رسیده و پخته شدن, یک استارت ِ mellow ای داره.یک پیش زمینه برای برقراری و شناخت.ممکنه ماه ها و سال ها هم طول بکشه.شما وقتی از یکی خوشتون بیاد صاف توو چشماش زل نمیزنید بگید بده بکنیم/بدم بکنی؟ که.معلومه وقتی قراره پرسه ای به این طولانی طی بشه کیس های مختلفی میان و میرن.یسری رد صلاحیت میشن. یسری میرن مرحله ی بعد که همه این فعل و انفعالات در یک عبارت خلاصه میشه/لاس زدن/ لاس زدن یعنی من ازت خوشم اومده.دوست دارم بیشتر همو بشناسیم.حتی اگر بیشتر از یک شناخت معمولی هم باشه خوشحال میشم و ادامه داستان..لاس زدن لازمه شروع رابطه است.یه پدیده ی global مثل  warming وگرنه معلومه اگر دوطرف از هم خوششون نیاد ادامه پیدا نمیکنه.پس اساسا چیز زشت و منفوری در این عبارت نیست.پس با خیال راحت Get your shit together.

$ توان و تخیل لاس زدنم داره حیف و میل میشه. هرجور حساب میکنم نه جرئتشو دارم نه اجازشو..

$$ یه نوع لاس زدن کاری هم هست که هرچند با سبک و مبانی ِ من جور درنمیاد اما مدیر فروشمون سعی داره بهم یاد بده ..به محتویات و اصولش که واقف شدم, آموزه هامو باهاتون به اشتراک میذارم./شب بر شما خوش/

 گاهی دلخوشی ها به اندازه ای تقلیل می یابند که دیدن و گپ زدن هر روزه با چند گیاه ِ گول مگولی ِ زمخت و گوشتی که با جآن و دل پرورانده ای بجای درختان سربه فلک کشیده و گل های آبرنگیِ پارک روبروی خانه, جایگاه رفیعی پیدا میکند.بهشان سرمیزنی.کنارشان می نشینی.از بودنشان خودت را مطمئن میسازی و از اینکه هستند و مسبب مسخِ احوالت میشوند یک دنیا سپاسگذاری.از اینکه آنها را غذای روحت کرده ای خشنودی و حالا روزهاست که از Chicky های خود دور بوده ای... از طفلهای صغیر و کبیرت که تشنه و یتیم مانده اند. از روحت که یاتاقان زده و حالا زمان اشباع و سیراب شدن است ..


$میگفت /از این بیشتر گلدون داشته باشیم از پس مدیریتش برنمیایم/هنوزم میگم کم نیار ما واسه یه گلخونه عهد بسته بودیم ..

 

You Don't Understand and I can not Explain

 

بمیریید که یه در صد جیمی هم نمیتونید جذاب باشید. چشارو نگاه کن.عینهو چاله فضایی میمونه.می بردت به یه کهکشان دیگه.


$ گفته بودم/ این قبله ای که بهش سجده میکنید.آغاز تباهیست...گافی عظیم و فاجعه ای حتمی..قبله یعنی حلقه ی چشم مستت ../

اگه قرار باشه یه روال کیری از زندگیم رو حذف کنم اون بیدار شدنای 7 صبیه.واقعا چه سیستم تخماتیکی ِ که آدمیزاد وقتی میتونه از طرف عصر و شب کار کنه حتی بهتر و پر انرژی تر, لذت زیر پتو خوابیدن توی این هوای سرد رو از دست بده.حتی خرسا هم میدونن زمستون فقط باید خوابید.

ساعت هشت و دوازده دقیقه روز دوشنبه دی ماه نود و چهار در یک هوای ابری و سوزناک, هنگامه ای که خسته و خوابآلود  به دستشویی شرکت رسیدم ,در آن مکان مقدس شاهد یک پشه سر حال بودم که سر صبحی توو این سرما تند تند از این ور به اون ور بال بال میزد و وز وز میکرد.چاره ای نداشتم جز اینکه ازش درس زندگی بگیرم..


$ بالاخره استیکر مورد علاقه ام توو تلگرامو  پیدا کردم. CliCK اما خب قسمت ناامیدکننده ماجرا اینه که افرادی که میتونستم استیکرا رو براشون بفرستم محدود بودن..خیلی محدود. یعنی در حد دو نفر.سالی و مو قشنگ.




در چهارده دقیقه اول وجود خارجی ندارد.یک ساعت و چهاردقیقه بعد است که برونو را همه جا میبینیم.در همه لحظات حواسش به ریچی هست.بورنو یک محافط کوچک,یک فرشته نجات برای پدر است.او ناظر شادی ِ ریچیست وقتی سوار بر دوچرخه بعد از دوسال بیکاری به سمت شهر میرود.ناراحتی اش هنگام بازگویی ِ اتفاق رخ داده را حس میکند  و پا به پای ریچی در جست و جوی محموله گم شده به او کمک میکند.میدود.به زمین میخورد.خیس میشود.لباسهای گلی اش را پاک میکند.برونو با آن جثه کوچک و سن کمش درک واقع بینانه ای از پیرامونش دارد.ما و پسرک شاید شاهد حقارت, تنهایی , خشم , پریشانی و وسوسه ریچی  باشیم و برایش دلسوزی کنیم.اما تنها برونوست که اشکهای پدر را می بیند.و دستی را که با قدرت صورتش را نوازش کرده محکم میگیرد و فشار میدهد..این سکانس در کنار صحنه های کمیکی که برونو خلق کرده بی نظیر است.بخشیدن و فراموش کردن ِ عمل ناشایست پدر و همچنین چشم هایی که دوست داشتن و نگرانی از آن ساطع میشود حکایت از روحی بی ریا دارد که یحتمل منحصرا متعلق به همان دوران نئورئالیسمی ِ پایان یافته است ..



سلام.این یک جین/نه معنای نوعی پارچه و یا مشروبات الکلی که به مفهوم واحد شمارش است./ اسنک است که طرف ِ زیرینش جزغاله شده و طرفی که قابل رویت است حتی هنوز برشته هم نشده و برای آنکهFood Porn زیبایی داشته باشیم , از نشان دادن طرف دیگر معذوریم.آن دون دون هایی که بر روی اسنک می بینید کنجد و مرزه و تلخون و کوفت و زهرمار است که رُژَما/به جمیعِ کسانیکه در رژیم بسر میبرند اطلاق میشود/ استعمال میکنند. برای رفع سوء تفاهم باید بگویم اگر من و هفت جد و آبادم را ببینید سرجمع شصت کیلو هم نمیشویم و فکر خواهید کرد ما از نسل سوء تغذیه گرفتگانِ سومالی هستیم که پناهنده شده ایم.پس نان ِ تست ِ سبوس دار حاویِ کنجد و مرزه و تلخون و کوفت و زهرمار چه میگوید؟چه میخواهد و هدفش چیست؟این دُکّون ِ سر خیابان مان نان ِ تست ِ کالری دار جهت اضافه شدن وزن نداشت که ما از آنها داخل سبد کالایمان بریزیم.صاحاب فروشنده ی آن فروشگاه دو دهنه که نان ِ تست ِ کالری دار حاوی صدکیلو چربی ندارد, به فکر سلامتی مشتریانش است و همه جنس هایش رژیمی و سالم بدون مواد نگهدارنده هستند.قند رژیمی..نوشابه رژیمی..چیپس رژیمی و سنگ پای رژیمی..مثل بقالی پدر ِ مادرمان نیست که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد درش پیدا شود و پاتوق سوسک ها و مگس های بی خانمان باشد.لاکن به دلیل گرسنگی شدید و ویار وحشتناک و مسافت زیاد ِ صدمتری تا دکون بعدی الزاما نان تست ِ سبوس دار را خریدیم.اصلا شما میدانید گرسنگی یعنی چه؟می دانید هشت صبح تا چهار بعدازظهر چای و بیسکوییت به خیک خود بستن یعنی چه؟هیچ می دانید ویار یعنی چه؟شما! بله خودِ شما! تا به حال حامله شده اید که بخواهید بفهمید جمله/یک چیز خوشمزه میخواهم یعنی چه؟/آیا میدانستید دستی که علامت Like را نشان میدهد این مربع های خمیری و کشسان را خلق کرده و معتقد است روی هرچیزی که پنیر پیتزا پاشیده شود خوشمزه میشود؟شما حتی نمی دانید لاک مشکی برای همدردی با ور ِ سوخته اسنکها زده شده است نه برای ست شدن با اسنکر.. و همانا این پست چنین واقع شد که judge کنندگان بسوزند در آتش جهنم چونان ور ِ زیرین ِ اسنکها ..
ببین فکر کردن نداره دیگه.. آدما دو دسته ان : پتی اسمیت دوست ها و بی سلیقه های لال گوش.اصلا مگه کسی پیدا میشه این زن رو دوست نداشته باشه؟هم ..؟ ولی من پریروزا یه عکس دیدم از دیوید بووی پتیِ تو باید بره جلو بوق بزنه.لامصب بدنشم پیر نشده حتی..بیا بدزدیم بمکیمشون, بعدم اکسیر صدا و جوونیشونو بخوریم.هم..؟من میمکم بعد اکسیرشونو تف میکنم توو دهن تو.خوبه؟اهههههه...تف!اییییییی..مگه من خودم بد میمکم؟ها ..؟نه .. ولی تو بد تف میکنی!خب معلومه که تف نمیکنم.بلاندی رو مکیدما.حالا تف کنم؟کفران نعمت میشه مرد.