اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۱۵ مطلب با موضوع «هیپ هیپ هورااا» ثبت شده است





  [: My New Baby



$ ساکولنت ِ دلبرمون هستن.بعد از سه سال بالاخره وضع حمل کردند و گل دادند ^_^
$ /Pink Floyd/

یه روزه و پارتیزانی رفته میدون تره بار شهریار , سیصد کیلو انگور خریده.از دیشب سالی و خفت کرده و منو مجبور که امروزو مرخصی بگیرم.ساعت دو صبحه.من الان باید پای beyond the hills ای که تازه دانلود کردم کنار یه لیوان چایی ِ یخ کرده که بیسکویت مادر تووش غوطه وره گریه میکردم و بد تر از اون خواب نازنین ِ جمعه مو ازم گرفته.اینا چجور آدمیان واقعا؟ ما هنوز داریم انگور پامال میکنیم.دستام دیگه حس نداره فقط میخوام شلوارمودر بیارم و کون سیاهمو بذارم تووی اون لگن بهشتی تا اینجوری همشون یه جا له بشن. اما انصافا دونه های گولاخی  داره..همینجوری ام که فشارش میدی شیره ازش میاد بیرون.اصلنم بروز نمیده که میخواد مثل پارسال شیره انجیر قاطیش بکنه یا نه که قولشو به چهار نفر بدیم.خلاصه کهwine making season پس بجنبین.

1396/8/4

امروز روزیه که جهان فوتبال بر دنیا حکمرانی میکنه.


$ بسوزید بسوزید در این تب بسوزید.بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید وزین مرگ نترسید.

   برانید برانید که تا باز نمانید.بتازید بتازید که چالاک سوارید /مولانا بعد از تماشای جدول پخش/

یه موضوعی هست. گنداله شده توو دلم.حجب و حیا نمیذاره بیرون بیاد فارغ شم.همین قدر ثبت بشه
که دیشب, شب جمعه بود و الانم صبح جمعه.



1395/7/30

امروز اجرای علیرضا قربانیه.سالی یزده و نیست که وادارش کنم بریم.مو قشنگ هم گفت بلیطش گرونه و نمیاد.ته دلم امید داشتم2017 مسیج بده و بگه اگه برنامه ات جور شد باهم بریم که اونم همچنان توو کون خره است.انصاف نداره دیگه کنسرتُ تنهایی برم.دارم به این فکر میکنم برم کافه ای که پنچ شنبه ی پیش مو قشنگ و مینا بردنم.دیدن یه محیط جدید... خوردن یه نوشیدنی تازه و خنک.هنوز ترکیب محشر توت فرنگی و لیمو و نعنا روی زبونمه.اون روز خیلی توو کیف بودم.کاش الان که در شرف بیرون اومدن از موود ِ بهم ریختگیم ام حس ِ دوباره اون اولین ها دوباره برام تجدید بشه..چه بهتر که تنهایی. بزن بریم مربای بابا..

.

.

آقا یه ایبیزا لطفا..

95/2/16

 


$ dolly parton چه جوونی هات خوب بودی..

رویال لایف من ارتباط مستقیمی با هوا داره.تابستون برام جهنمه.زمستون یخبندون.کانال ورودی بین این دوتا فصل, که میشه بهار و پاییز واسم حکم بهشته.دوزخ دوست داشتنی..توو این بازه منم مثل هواش توو هپروتم.نقشه و برنامه های ریز و درشت دارم.تا وقتی هوا به قول معروف بهاری ِ /چه بهار باشه چه نباشه/تا وقتی یه روز ابره یه روز نور تا وقتی میشه لباسی پوشید که آدم نه سردش میشه نه گرم, تا وقتی که همه چی گل گلی و ملوسه, تا وقتی همه چی شلوغ پلووغ و تق و لق و بی ثبات ِ من زندگیم ردیفه.شور دارم..کارام تند تند و اتوماتیک وار جلو میره.انگار یه نیرویی منو هل میده رو به جلو.دستی نامرئی پرتم میکنه توو دل جمعیت.اما وقتای دیگه, هرچقدم که همه چی مطابق میل باشه و راحت تر از کارای روتین که دیگه وجود نداره باز من مثل لاک پشت سرم توو لاک خودمه و حتی میلی برای بیرون اومدن از خونه ندارم.نفس کشیدن, روز منو میسازه.چیزی که فقط توو این هوا میسره.لامصب انگار افشانه دوغ توو هوا پخش کردن.خوابیدن تو این هوا هم یه عالم دیگه ای داره.دم صبح که زیر پتو پیچ میخورم حال ِ گربه هارو رو موقع نوازش خیلی خوب میفهمم.تنفس صبحگاهی و خوردن صبحونه / که برای من از هر وعده دیگه ای مهمتره/..یه هرت چایی خوردن, یه نگاه از پشت پنجره به چمنای ِ خیس خورده یِ پارک روبروی خونه, یه لقمه مربا روی نون ریختن, یه لبخند به گلای کاغذی ِ سرخآبی همسایه, یه لیوان شیر ریختن, یه دست تکون دادن برای بچه های محل.. از تو چه پنهون یغما جووون منم به این روزای شاد مشکوکم.همه چی مثل قبله.چیزی عوض نشده.آدما همون آدمان.کاراشون همون کارای قبله.وضعیت مثل سابق ِ.کشتی به گل نشسته...فقط هوا خوبه.باد بهاری می وزه و اگه خدا بخواد باد شرطه هم توو راهه.

بروکسل ِ در صدر اخبار ,یمنی که خیلی وقته اسمشو تووی اخبار نشنیدم,فلسطین تا ابد اشغال,سیستان بلوچستان خودمون,بازماندگان ِ کشته های جاده ای.. صد حیف که نمیتونید مثل من این روزا اجساس خوشبختی کنید.چیز دیگه ای ندارم بهتون بگم بچه ها.متاسفم.

فلفل پاش /شش لول Allen/ اسلحه ایه که بعضی وقت ها هر شش گلوله اش یک جا شلیک میشه.اون وقت دیگه نمیشه دور برش هیچ جای امنی جز پشت سرش پیدا کرد.Gold هم درست مثل آلن کار میکنه. کافیه انگشتت روی دایره قرمز بچکه..بیش از ده شات شلیک میکنه که نه فقط یک فِرم ثابت بلکه دو ثانیه قبل و بعد رو به شکل اسلاید متحرک نشون میده.

$ باید با مداقه به قابلیت 3D touch بنگری و خودت را ببینی که چگونه کوتاه اما عمیق از جا میپری.. مثل حس گنگی که آدمی از شنیدن وقوع یک حادثه غیر منتظره که در بغل گوشش رخ میدهد , دارد.

ما از فتح پایتخت می آییم.از سرنگونی پادشاه بی لباس.از پریشانی ِ تاج شکسته.از کهکشانی منفجر شده. ما از سانتیاگو برنابئو می آییم..با چهره هایی خندان.با ساق هایی خسته.با سرهایی داغ از خوشی ِ دویدن خون به شقیقه هایمان.ما از فتح مادرید می آییم.از نبرد ِ بزرگی که هرگز آغاز نشد.. از شهری مرده. پیکار با سربازانی که پیش از آنکه مشتی حواله مان کنند,بر خورد لرزیده بودند.باورمان نمی شود پشت آن چهره های شلاقی , ملعبه  هایی کاهی به انتظارمان بوده اند ..

اینیستا.. آه اینیستای عزیز ما..رخش سپید میدان.ناخدای ِ کشتی های طوفان زده. نبض ِ بازی همیشه در دست توست.کاش آن پاس پشت پایت در نیمه اول هیچگاه تمامی نداشت. کاش باز تو را جوان میکردیم و از نو به تماشایت می نشستیم.الحق که شایسته تشویق استادیوم بودی..

کقیم جان ِ جانان .. بنز ِ فرانسوی ما بر ما خرده نگیر که از باخت و بدشانسی ِ تو خشنودیم.تو احتیاج به یک ریکاوری روحی داری.گل های لاله را به امید بازیابی دوباره تو به هوا می اندازیم.

ال کلاسیکو _ 94/8/30

$ امشب فقط خندیدیم..خیلی خیلی زیاد.اما نه به اندازه بازی آلمان/برزیل.

یه روز عطا بهم گفت : / روزی که هیچ چیز تورو ناراحت نکرد , تو تنهای تنهایی../برای رسیدن به چنین تنهایی ای آدمای زیادی رو با خودم دشمن کردم.دوستای زیادی رو رنجوندم.خیلی جاها رو برای خودم منع کردم.بعضی امیال رو توو خودم سرکوب کردم. از یسری جمعا طرد شدم.مهم تر از همه فکر میکنم خانوادمو از خودم ناامید کردم.اما با همه این شرایطِ سخت, مهم من بودم که الان خوبم.حالم خوبه.انعطاف و ظرفیتم برای قبول آدما تا درصدی بالا رفته .دیگه نمیگم اگه بابام بمیره منم باهاش مُردم.میگم اتفاقی ِ که برای همه میفته.حتی پذیرای سوسک های توی حمومم میتونم باشم .هر چند که هنوز عطا میگه کمی راه دیگه مونده که باید بیای اما چرت میگه.داره امتحانم میکنه.

$ تیپ و قیافشو دوست ندارم.درکشو دوست دارم.اینکه اهمیت میده به همه چی.مواظبه که چطور داره پیش میره.شعور و اطلاعات بدون مرزشو دوست دارم.سادگی و بی آلایشی شو.. بودنش یه شانس ِ گنده اس.اینجور وقتا اختلاف سنی ِ زیاد اصلا به چشم نمیاد./جدی/

$$ به محض نصب تلگرام به سه تا گروه خانوادگی Join شدم که فورا با left دادنم مواجه شدن.حالا منی که توو خونواده به لال بودن و مردم گریزی معروفم من بعد باید عبارت /خودش رو چس کرده/ رو هم بشنوم.به جهنم.

$$$ Photo : Manhattan/Woody Allen


صرفــا جهت تقابل :

 


بــرای فینگـر , ژاندارک , مـَـِری , بانــو , ممه طلا و استخونی که بیست و یک سال ِ بی هویت را پشت سر گذاشت و یحتمل افتخارش هم زاد روزی با سوفیا لورن بود :

Girl You 'll Be a Woman Soon


2015/9/20

 

فردا با دادن یک امتحان ِ سبک و ملول ِ عمومی دوره کارشناسی ام تمام می شود.می ماند یک پروژه که با داشتن استاد راهنمایی چون آقای میم که دختر دوست بودنش بر همگان عیان است غمی در تحویلش نیست.چندی پیش هم بر حسب خوش شانسی همیشگی , بی درد سر و جرواجر شدن در یک شرکت بازرگانی استخدام شدم و همه چیز من جمله یک شرکت معتبر با محیط و کارمندانی پرفشنال دست به دست هم داد منی که تا همین چند روز پیش عین فیل خودم را روی ایده ال های کارشناسی ارشد پرت کرده بودم به این نتیجه برسم که کلا قید کنکور ارشد و اینجور چیزها را بزنم و جذب بازار کار شوم.به نظرم این طرز کار واقعی تر و امیدوارکننده تر است.به خصوص وقتی به این نظریه فکر می کنم که در درآمدزایی, مدرک نقش زیادی بازی نمی کند.حداقل در رشته من که همان چیزی در ارشد حسابداری خوانده می شود که در کاردانی .البته به توصیه دکتر ع به ارشد مدیریت مالی فکر کرده بودم.اما هر چه قدر که در آمار نخبه بودم در ریاضی خری پانصد ساله بودم که هیچگاه راه طویله اش را یاد نگرفت.شغل پدر هم به عنوان پشتیبان هر زمان که از همه جا و همه کس رانده و مانده شدم و هیچ امیدی به چیزی شدنم نبود راهی هموار و آسفالته است که انتخاب آخرم خواهد بود. .الان خوشحالم و احساس سبکی و مفید بودن میکنم.مسئولیت قبول شدن در دانشگاه را از دوشم برداشته ام و باید خودم را در این سرازیری پیش رو محک بزنم که چند مرده حلاج ام.

/همه زنا که قرار نیست کدبانو باشن!/این جمله ای ِ که هر روز به ماهی متذکر میشم. خیلی وقته که پذیرفته دخترش نه اینکه نخواد!نمیتونه زن خونه دار خوبی بشه.در عوض کارهای بیرونو به نحو احسن انجام میدم .مثلا میتونم قبضارو بپردازم. چکارو وصول کنم , خـریدای خونه رو انجام بدم. کارهای خونه مثل آشپزی کردن , مثل تمیز کردن باید تو ذات یه فرد باشه.همونطور که بازیگری.اصلا روح هنرمندی که داشته باشی میتونی تو هر کار هنری یه ناخنک بزنی. امـا وقـتی نداشته باشی ساده ترین اعـمال مثل کُک زدن خشتک هـم بـرات سخت و طاقت فرساست. آشپزی هم یه هنره.از دور خیلی ساده به نظر میاد حتی موقعی که دست به کار شدی هم متوجه نیستی آخـر کـار تـازه میفهمی که چه دسته گلی به آب دادی! علاقه بیست درصد قضیه است. پنجـاه درصد دیگـه داشتن استعداد و دونستن اینکـه چه موادی به چه مقداری با همدیگه میکس بشه. و سی درصد باقی مونده حـوصله است! همین دم پختک ِ سـاده اگـه یک هزارم ِ بند انگشت بیش از حـد معمولش آب داشته باشه کفته کوفته میشه و اگه بالا سرش نه ایستی سر میره و کل گازُ به گند میکشه. در کـنار اینـا مدل ِ آشپزی کـردن هم خیلی مهم ِ و اصن یکـی از نشانـه های کـدبانو بودن همینه! مـن نـه تنهاآشپزیم افتضاح ِ بلکه شیوه آشپزی کردنم هم فرقی با بمب گذاری اسرائیل نداره! ClicK

اما گاهی وقتا بین این همه کثیف کاری یه چیز خوبم از توش درمیاد.مثل همین براونی :) تو دنیا فقط یه چیز ِ که من با ذوق و با حـوصله و بدون احتساب ِ تـعداد ظرف های کثیف شده و عـزا گـرفتن برای شستنشون با لـذّتدرست میکنم.اینم همین ایشونه :-× ادعا میکنم رو دست نداره!

 

$ تنها یه چاشنی ِ که وقتی بهش اضافه میکنم باعث میشه از بقیه کیک ها متمایز بشه اونم چاشنی ِ عشق ِ!عشق!^.^ :-×

بعد از این دست زیر چانه گذاشتنها و به فکر فرو رفتنها و غرق شدن در کارهای روزمره و نشستن به تماشای یک زندگی ِ روی روال ِ تخمی , بعد از هزار سال تنهایی سپری کردن در غروب های شنبه , یکشنبه , دوشنبه ... تا خود جمعه بعد از فرو خوردن همه بغض هام , بعد از همه آن خواستنها و دقیقن نشدنها , به دور از آن آمال و آرزوهای دوران ِ کودکی و نوجوانی :

به این نتیجه رسیدم که حال ِ آن عابری را دارم که اتومبیلی با سرعت به او میزند, راننده سراسیمه خود را به عـابر میرساند و در عین ناباوری سلامتی ِ او را می بیند به همین دلیل راهش را میگیرد و می رود اما آنها کـه تجربه دارند می دانند که بدن فرد هنوز /داغ/ است و باید بعد از یک چکاپ کامل که نیازمند زمان است سلامتی اش تایید یا میزان آسیب دیده گی اش تعیین شود.فرد بعد از چند ساعت یا چند روز تازه متوجه می شود که چه اتفاقی برایش افتاده است ...این دوره از زندگی , من روی نقطه گرم ایستادم.قبل ِ این دوره با همه خوبی و بدی هاش تمام شد.تا یه مقطعی از اون زمان فکر میکردم بهترین زندگی ُ دارم و آینده روشنی در انتظارمه. هر چه قدر که به آینده نزدیکتر شدم بیشتر از ایده آل هم فاصله گرفتم.تا جایی که من الان اون مورچه جوون ِ ایستاده کنار ِ دیوارم که دارم به خـروار مورچه ای که دور یک تکه کیک ِ کپک زده جمع شدند و سعی می کنند اونُ حمل کنند نگاه می کنم و آرزوهام یک جعبه شیرینی ِ ماکرون توی یه صندوق ِ قفل شده بالای آخرین گنجه تویِ یه آشپزخونه بزرگه! قبل ترها که پر بودم از خوش بینی و سرم در کتب و مجلات موفقیت و کامیابی بود لیست تمام اهداف کــوتاه مدت و بلند مدتم را یادداشت کرده بودم و هر روز نگاهشان میکردم.اما حالا چه ...؟ به هیچکدامشان نرسیدم و تمام آن اهداف کوتاه مدت تبدیل به اهداف بلند مدت شده اند.تازه از همه بدتر دفترچه اهدافم را گم کرده ام! این یعنی نیمی از هدف هایم هم با آن دفترچه گم شده ...

من الان خام ـَـم , خوابم!با این تفاوت که /میدونم!/ ممکنه چه بلایی سرم بیاد اما هیچ غلطی نمیتونم بکنم. من و تو خوب میدونیم که زمان سریع نمیگذره , پــر میکشه ...نمیخوام وقتی چشـامو باز کردم ببینم جوونیم تلف شده و برای بهترین روزای زندگیم افسوس بخورم!

ببین دهه سوم زندگی من کمتر از چند روز ِ دیگه شروع میشه و من میخوام یعنی نیاز دارم که این دهه به بهترین حالت , به هیجان انگیز ترین وجه ممکن سپری بشه!میخوام خیلی پرفکت باشه!آخه میدونی من قرار نیست تا این اندازه جوون بمونم! :) هـی ... با توام.گوشت با منه؟