اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

توو این هوا کی دلش بیاد بجای از خونه بیرون زدن کنج تختش بخزه,لپ تاپشو بذاره رو پاش و کسشرایی که از ژوئن 2015 نوشته رو بخونه؟

من.من ِ احمق
everything gets better with coffee $
 

به روایت یکشنبه..


 
1396/11/22

آخرین چهره ای که از او به یاد دارم تصویری بسته در فضایی نامتناهی.. با این که در تداعی کردن کند هستم  اما از آن تصاویری نیست که اشتباه بگیرم.برای ندیدن فقط باید از دست هایم استفاده کنم یا چشم هایم را ببندم.اما افاقه ای نمی کند.fucking imaginaton..پس تا حد ممکن چشم از آن بر نمیدارم. به خیالم این بار دیگر سفر آخر است.سفری که شاید بهتر بود زود تر از آن برمیگشتم. چیزی که در نهایت مرا به زانو درآورد علاقه ام به خود ویرانگری بود. آن همه بالا و پایین پریدن ها,عطش ها و خودنمایی ها در دوران جوانی آن جسم و روح را زودتر از آنچه باید از پا در آورد.

دیار ویرانه ها بالاخره خودش را تسلیم کرد. به سرزمینی در آغوش بوته ها,میان مرداب ها, روی علف های لخت, گام هایی کوتاه و محتاط تا در هر ده قدمی نفسی تازه کند.. دیار ویرانه ها تسلیم شد.غیر از آن ممکن نبود.من درون او بودم.او ناله می کرد.من ننالیدم.او نور را می دید.من ندیدم.صدای خر خر مرگ از او بلند می شد اما من صدایی نداشتم.اگر بمیرد چیزی جز خاکستر از او باقی نخواهد ماند. همیشه دوست داشت خود را غرق کند. نمیخواست به زیر خاک دفن شود.اما من زوال ناپذیرم.من درون او هستم و در او تنیده شدم.او به خاطر من برخواهد خواست.به خاطر من ساکت خواهد ماند. به خاطر من فکر نخواهد کرد.به خاطر من همه چیز را به فراموشی خواهد سپرد. تنها به خاطر من به شکل ناجوری ادامه خواهد داد.من هنوز درونش هستم همانند سابق.هر آنچه که تا ابد نیاز دارد را در ذهنش زنده خواهم کرد.مادر , پدر ,آب, گلدان های آسپیدیسترا و پیله آ, خیره شدن به نئون ها و شاید یک گربه.. گربه ای که دوباره دوستش بدارد, که دوباره فراموش کند.. دیار ویرانه ها با دیوار های کوتاه و مخروبه...
1396/11/22

بالاخره تووی یه مرحله متوقف شدم. نمیدونم کجای زندگیمه. نمیدونم ریشه اش چیه و کجاست.ولی میدونم اگه یه گوشه ای از این بافت نخ کش شده رو بگیرم و بکشم تا آخرش از هم میپاشه. اون جایی که نخ کش شده توی جاکشی.دقیقا تو که بودنت دیوونگیه و نبودنت حسرت.نوشتن از تو خونم رو به جوش میاره و نگفتن ازت برام پوچ و بی معنیه.یک هفته بعد از اومدنت نوشتم /مثل روز برام روشنه اونی که خاک برسر و مریض میچپه یه کنج و پسله ای و شیون و زاری میکنه منم/ حالا میگی/منت عاشقی سرم نذار.به درد چیز دیگه ای نمیخوردی/دقایق بینایی مطلق بودند اما لحظه های احساسات محض هم بودند.مراعات میکردی نادون. چی گذشت توو این چند سال؟دیگه توان مقاومت ندارم.دیگه وصله پینه جواب نمیده.در منتهای پر بودن و لبریز شدن, سبکم اونقدر سبک که مثل باد به عمق و سرعت دل گرفتگی میرم و میام.صدای پای این باد به تنم رعشه میندازه.این بافت نخ کش شده دور انداختنیه اونم گردن من.خواستم رد بشم.فرار کنم. رها بشم.بارها بوده که موفق نشدم.دلم گرفته..با صدای نفس های خودم حتی میلرزم.مملو از بارون اشک و ترسم.اما تموم شده.این گریه غم نداره.خشم داره.درد داره.زور داره.اما غم نداره.اگر حوصله ام میکشید با همه جزئیات خاله زنکی این هشت سال را می نوشتم اما چه فایده.به قول کوندرا/حالا وقت با عظمت خلاص شدن از این فاجعه ی بیهوده است.هرچه زودتر ازش خداحافظی کردن و آن را پشت سر گذاشتن../

$با این تفاسیر باید عصر یخبندان دو باشه.

 

من مانده‌ام مهجور از او

بیچـاره و رنجـور از او

گویی که نیشی دور از او

در استخـوانم مـی‌رود

 

علی رغم اینکه خیلی خانوادشو دوست داشت اما خیلی کم راجع بهشون حرف میزد .منم با اینکه مایل بودم بیشتر ازشون بدونم اما زیاد چیزی نمی پرسیدم.خواهرشو هیچ وقت ندیدم اما از روی کنجکاوی های مزخرف زنانه فهمیدم ازدواج کرده.تووی این سه چهار ماه که چندتا ویدئو چت کوتاه باهم داشتیم حتی اشاره ای هم به این موضوع نکرده.چرای نگفتن این مسئله مثل خوره به جونم افتاده.چرا نگفته؟چرا نمیگه؟یعنی من حتی لیاقت این که توو شادیش سهیم باشم رو نداشتم؟

 

$ سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا

   طـاقت نمیارم جفـا کـار از فغـانم می رود

$$ /سعدی/

 

 


 
1396/10/21


تووی بحبوحه ای که همه نگران زلزله زده ها بودن همه از فیلتر شدن اپها مینالیدن همه ریخته بودن توو حیابونا و شعار میدادن همه مشغول تفسیر و تحلیل و نجات جون یه عده دیگه بودن, من تووی دوزخی که خودم برای خودم ساخته بودم گیر کرده بودم.نمی تونستم افکارمو التیام بدم. نمی تونستم به روابطم سروسامون بدم.نمی تونستم عکسامو فولدر بندی کنم.نمی تونستم اتاقمو از توو کثافت در بیارم.نمی تونستم بعد دو هفته خودمو جمع کنم.نمی تونستم ببینم و بگذرم.نمی تونستم زندگیمو نگه دارم.نمی تونستم اون زمان رو حتی بنویسمش.حالا من اینجام با موهای از ته زده شده قرمز و گردن زرافه ای که توو ذوق میزنه و دهنی که بوی شلغم میده روی ملحفه های سرتاسر سفیدم دراز کشیدم و به انگشتهای پاهای یخ زدم نگاه میکنم..مطمئنم بالاخره روزی شبی نه خیلی نزدیک نه خیلی دور, خودمو با لذت و به آرامی نه به قصد انتقام که رهایی خواهم کشت..

 

 

مانی فرا می رسد که کار ماشین نفرت انگیز می شود. قلب شما را به درد می آورد به گونه ای که نمی توانید مشارکت کنید, شما حتی به شکل حداقلی قادر به مشارکت نیستید و ناچارید که پیکرتان را میان چرخ دنده ها و چرخ ها بگذارید, روی اهرم ها روی همه ی دستگاه ها و ناچارید که آن را متوقف کنید و به مردمانی  که آن ها را به حرکت در می آورند, به مردمانی که صاحبان آنها هستند, یادآور شوید مگر شما آزاد هسنید ماشین سرانجام از کار کردن باز خواهد ایستاد/

/CliCK/
$اما خب میدونی من بیشتر با ابی هافمن موافقم که توو راهپیمایی واشنگتن علیه جنگ گفت: هرکسی باید اعتراض خود را در یک روز تابستانی با رفتن به سواحل جونز در لانگ آیلند و در حالی ک تنها لباس شنا پوشیده است ابراز کند :)
$$ برای اینکه دیگه خیلی پرشور و مصمم بریم جلو آهنگ The time they are a changin باب دیلن رو هم شخصا گوش کنید.
1396/10/9

A: بیا بریم سینما کاپ کورن بخوریم؟

B: فیلم خوبی رو پرده نیست.

A: کی گفت بریم فیلم ببینیم.


از طرفی من متظاهر با دلی ارشک اما لبخندی مصنوعی , در نزدیکی ات نشسته ام. از طرفی توی غافل با نگاهی کمرنگ اما صمیمی, در فاصله ای دور از من ایستاده ای که نه آزار ببینیم و نه آزار بدهیم.این راه حل ما بود. هیچوقت برخورد درست را یاد نگرفتیم و چیزی هم بین ما تغییر نخواهد کرد.

It was a long time ago$
But sometimes the pain of it
 still flares in my chest & takes my breath away
از سر بیحوصلگی یک سری موقعیت ها برای مقابله با اصطکاک تست شد.آزمایشات نشون میداد که خشک چقدر سخت حرکت میکنه.بعد مواد مختلفی بکار برده شد برای کاهش ضریب اصطکاک.البته آزمایش روی دو نفری که حضور داشتن نشون میداد که مو نداشتن خودش باعث کم شدن µ میشه.در نهایت وقتی ضریب اصطکاک به صفر میل میکنه هرجند حرکت آسون میشه اما از طرف دیگه توقف سخت میشه و بعضیا در بین راه ممکنه مقصد رو گم کنند و بی هدف تا آخر تونل موانع رو کنار بزنن.از بهترین سیر و سلوکی های تمثیلی و بالقوه ای بود که داشتم.
1396/9/9



Mommy  و It's only the end of world فیلم های بدی نیستند.در واقع فیلم های خوبیند.فیلم های شاهکاری نیستن اما خیلی خوبند.شاهکار, خاویر دولان کارگردان بیست و هشت ساله است.که وقتی Mommy را در 2014 ساخته بیست و پنج ساله اش بوده.وقتی موسیقی های عجین شده با صحنه های موزون اسلو را میبینی ناخودآگاه ساخته های کیشلوفسکی برایت تداعی میشود.اما نه... این فرم ها مخصوص خود دولان است. قصه های یک خطی اما پیچیدگی فراوان بازی ها و کاراکترها..Mommy  کلیشه ای درباره مادر و فرزند بدون پدر نیست. اینجا ته دنیاست فقط داستان پسری نیست که میخواهد خبر مرگش را به خانواده بدهد. نماد ها به وضوح رصد میشود.ساعت کوکو, مرگ پرنده, یک مادر سکسی با دسته کلیدهایش, لکنت زن همسایه. خانواده ای طلبکار از فرزند خویش, نوستالژی نوجوانی, آینده نگری مادر برای فرزند...کاش میشد در جشنواره کن حضور داشتم و خطاب به جارموش میگفتم.. اینگونه فیلم میسازند جیم.

جی کی خفته ی من.. اگر روزی بفهمی اساس این رابطه بر پایه ترحم و تالم بر بیچارگی تو مجددا بنا شده چه میکنی؟اه جی کی نازنینم.. معلوم است که نمیگذارم بفهمی..هیچگاه نمیگذارم بفهمی در این روزهای رقت انگیز زندگی ات تا چه اندازه دلم میخواست از تو دوری کنم.به فاصبه خاور دور تا جهان غرب...من تاب تحمل این دربه دری و تیره روزی ات را ندارم.

اه جی کی بیچاره ی من ..از سربازی که امدی چه شمایل مزخرفی داشتی  پوست آفتاب سوخته و زمخت, لبهای خشک و ترک خورده ی آویزان, خرمنی از ریش نتراشیده ی سیاه شبیه سپاهیان لشکر یزید, خبری از لپ های گل انداخته ات نبود. با کمری خمیده, پاهای ورم کرده و آلتی از کار افتاده به سمتم آمدی و چه مشتاقانه در آغوشت گرفتم. در گوشم به جای خواندن واژه دلتنگی گفتی مری موهای سرم ریخته و دیگر در نمی آید.

اه جی کی کچلم... دو سال از بهترین سال های عمرت چگونه در حال تلف شدن است و من چه غریبانه از پشت این پنجره اسکایپ  به تماشای برگریزان عمرت نشسته ام و تنها کاری که از دستم برمی آید یادوآری خوردن قرص های هرفولیک و نورکرین ات در ساعات شبانه روز است.

اه جی کی فقیر من.. تو حتی استطاعت مالی شارژ اینترنتت را هم نداری و غرور کیری ات نمیگذارد به من بگویی هزینه کتابها و کلاس های آیلتست را از کجا می آوری... بعد ککه دویس تومن از کجا اوردی دادی به نیما؟

اه جی کی خشمگین من.. در حال پشت سر گذاشتن بحران سی سالگی هستی اما هنوز هم منتظر لیوان شیرموزی که مادر دستت میدهد. تو کی قرار است بزرگ شوی؟و من تا کی باید دستت را بگیرم و از زمین بلندت کنم وقتی خودم زیر پا له شده ام.

اه جی کی نادان من.. کاش توجه کافی به اطرافت داشتی و میدیدی که میتوان در عرض یک سال سیصد و شصت میلیون بار مرد.کاش این ناله های بی انتها به لهجه ی اعصاب خورد کن اصفهانی را بس کنی. تو تنها نیستی و همه ما آمده ایم که تحت هر شرایطی رنج بکشیم. کاش میدانستی موسیقی چه مرهم فوق العاده ایست. کاش سنتورت را به من بدهی.

اه جی کی دیوانه ی من.. دارم با تو صحبت میکنم و نمیدانم فکر تو دارد به کجاها پرواز میکند.دراز کشیده ای روبرویم صم بکم.میدانی چقدر ازت متنفرم؟ شاید مثل من به این فکر میکنی که بعد از این همه سال هنوز همدیگر را نمیشناسیم..اه به قول آن ویت کنگ ناشناس/برای یک عشق واقعی چه سرنوشت بیرحمی است/


به شرف نداشتم قسم که من حاضرم از زیبایی ها و مادیات دنیا مطلقا بی بهره باشم ولی صدای لیسا جرارد از حنجره ام بیاد بیرون.کوچیک ترین آوایی که از دهان این بشر خارج بشه در و گوهریه که در هوا به رقص در میاد.از آروغ زدنش هم حتی میشه یه شاهکار خلق کرد.انقد که استادانه زیر و بم صداشو به راحتی تغییر میده .نواقص آدمیزاد دراین صدای کنترالتو ,استرانگ, دارک ژرف یگانه و تحسین برانگیز کاملا مستتره.اجازه بده من حلقتو ببوسم زن.



یه روزه و پارتیزانی رفته میدون تره بار شهریار , سیصد کیلو انگور خریده.از دیشب سالی و خفت کرده و منو مجبور که امروزو مرخصی بگیرم.ساعت دو صبحه.من الان باید پای beyond the hills ای که تازه دانلود کردم کنار یه لیوان چایی ِ یخ کرده که بیسکویت مادر تووش غوطه وره گریه میکردم و بد تر از اون خواب نازنین ِ جمعه مو ازم گرفته.اینا چجور آدمیان واقعا؟ ما هنوز داریم انگور پامال میکنیم.دستام دیگه حس نداره فقط میخوام شلوارمودر بیارم و کون سیاهمو بذارم تووی اون لگن بهشتی تا اینجوری همشون یه جا له بشن. اما انصافا دونه های گولاخی  داره..همینجوری ام که فشارش میدی شیره ازش میاد بیرون.اصلنم بروز نمیده که میخواد مثل پارسال شیره انجیر قاطیش بکنه یا نه که قولشو به چهار نفر بدیم.خلاصه کهwine making season پس بجنبین.

1396/8/4

امروز روزیه که جهان فوتبال بر دنیا حکمرانی میکنه.


$ بسوزید بسوزید در این تب بسوزید.بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید وزین مرگ نترسید.

   برانید برانید که تا باز نمانید.بتازید بتازید که چالاک سوارید /مولانا بعد از تماشای جدول پخش/

/ Everybody wants some_Richard Linklater/
 
نوستالژی جوونای دهه هشتاد امریکا بازیکنای تیم بیسبال یه کالج که برای بازی های مقدماتی کنار هم جمع شدند.شوخی هاشون, بازی کردناشون,خنده هاشون, رقابت هاشون ... منو برد به پنج شیش سال پیش. لعنتی چقد دیر گذشت.انگار ده سال بیشتره..چه اکیپی دور هم جمع شده بودیم. قطعا که ویل اوبیِ اکیپ عطا بود و خاک بر سر من که هزار ساله ازش خبری نگرفتم. حتی یه جورایی به معین میشه گفت مک رینولز بی سیبیل.قشم رفتن مون کلیپایی که اونجا ساختیم کارایی که کردیم ته همه گه بازی های شیرین اون دوران بود. چه مسابقه ی پینگ پنگی بیرون کافه آقای باغبان راه انداختیم.چه پولایی به فاک رفت. برای من خیلی بد نشد چون بابا رو وادار میکردم بعضی شبا بریم توو پارک تمرین.بابا پینگ پنگ بازی حرفه اییه.یادم نمیره از تپه قل خوردیم و پرت شدیم توو رودخونه.یادم نمیره فرنوش رو داشتیم زیر آب خفه میکردیم.علیرضای احمق رو بگوووو سوار بالن شدیم و یکم که بالا رفتیم از ترس پرید پایین.امید اونموقع ها خیلی با ما نمیپرید.داشت برای ارشد میخوند و فکر میکرد قراره بهترین و مهربون ترین دامپزشک دنیا بشه و میخواست دنیای قشنگی برای گاو و گوسفندا بسازه.امید بیچاره..شبایی هم بود که همه حالشون بد بود .مثل شب تولد سپیده که مهدی رو تخت خاله ناهید بالا اورد و امید وسط سالن. یا اون شبی که بارون گرفته بود و هیچکی از سارا خبر نداشت.تلفنش از دسترس خارج شده بود.پتیاره.. ما تا فردا شبش پلک رو هم نذاشتیم البته جز محمد برادرش.از هتل داریوش پرتمون کردن بیرون.توو برف گیر کردیم.توو کویر سگ لرز زدیم.گشت ارشاد گرفتمون توو هر سفره خونه ای پا گذاشتیم فرششو با ذغال سوزوندیم,گوجه له شده توو صورت هم زدیم.یه مشت اراذل..ولی کلی چیزی کنار هم یاد گرفتیم. من ادمی نیستم که جماعتی رو دور هم جمع کنم ولی باید پیشنهادشو به فرنوش بدم  ولی احتمال میدم خودم تنها کسی باشم که نمیره.
$ سکانس دوست داشتنی :]

ساعت 7.30 صبحه.یه پنجشنبه داغون توو مهر.میخوام راجع به مهر بنویسم اما چیزی به ذهنم نمیرسه.آخه هنوز تووی روز کولر روشن میکنیم البته با درجه 27.لباس تابستونی هامونم میپوشیم و درخت هام تا جایی که چشم من میبنه هنوز سبزه.سو... اونطور که شما از پاییز مینویسین رو ما اینجا هنوز حس نمیکنیم. همکارم داره چرت میزنه.دوست داشتم الان جای اون بودم.پشتش به دوربینه و میتونه راحت دستشو زیر چونش بذاره و چشاماشو ببنده.من؟؟مستقیم روبروی دوربینم.درست توو تخم چشم خدمت.اگر 15 درجه سرمو به سمت چپ بچرخونم و25 درجه هم بالارو نگاه کنم میتونم انگشت وسطمو بهش نشون بدم.چند روزی هم هست روی سیستم ها نت ساپورت نصب کردن که بفهمن ما با این سیستمهای داغونشون چه غلطی میکنیم.تووی سایتهای پورن میریم؟ توی دوستیابی ها کسچرخ میزنیم و سکس چت میکنیم یا چی آخه؟؟در طول روز چندبار سایت فرامرزی رو باز میکنیم ببینیم کانتینرا رو گمرک آزاد کرد یا نه.اساسا همون تعلق خاطر و نگرانی درمورد منافع شرکت و اینا. فعلا رو دسکتاب من نوار نت ساپورت نیومده هرچند که مطمئن نیستم بدون نمایش نوار روی صفحه هم میشه دید زد یا نه. به هر حال خوشبینانه به این قضیه نگاه میکنم که مهندس هنوز نیومده چون اساسا پاش که میرسه شرکت اولین کاری که میکنه اینه که تلفن کوفتیشو برمیداره و داخلی 109 رو میگیره.حتی اگر هیچ کاری نداشته باشه یه تک میزنه که یعنی من اومدم حواست باشه. الان کار ندارم ولی تا اخر وقت پدرتو در میارم.سو.. هنوز تماسی نگرفته پس نیومده بازاینجا هم همکارم ویووش بهتر از منه پشت پنجره است و میتونه رفت و امدا رو کنترل کنه و ببینه ماشین مهندس توو محوطه هست یا نه .چون الان خوابه نمیتونم ازش آمار بگیرم. نکته ی پیش پا افتاده راجع به مهندس اینه که مثل خیلی ها دیپلمه است ولی بهش میگن مهندس. وقتی میرم اتاقش و تووی حرفام صداش میزنم مهندس نمیدونم تمسخری که توو لحن صدام و خنده بلندی که توو مغزم هست رو میبینه و میشنوه یا نه. دلم میخواد حداقل شعورش تا این حد برسه. و نکته جالب اینه که مهندس خواننده اس.البته اگر به مهندس بگیم خواننده واقعا نمیدونم باید به شجریان و امثال اون چی گفت یا اگر به اونا بگیم خواننده باید به مهندس چی گفت.فردی که با مامانش قهر کرده؟ دهنشو باز کرده و از خودش اصوات نامعلومی درآورده؟تقریبا یه همچین چیزایی.

و مسئله ای که با همه اینا تناقض داره اینه که مهندس مثل حاجی بازاریا همیشه یه تسبیح مشکی دستشه و دونه هاشو میشمره.پس چی شد؟ تا اینجا ما یه مدیری داریم ، بهش میگن مهندس که در واقع مهندس نیست.بهش میگن خواننده و تنظیم اکثر آهنگاشو حامد پهلان انجام میده. تسبیح دستشه و ذکر میگه و توو اون یکی دستشم همیشه سیگار کمله.از این که یه آدم سی و شش ساله انقد زندگی پرت و پلا و فاکامالایی داره من که به خودم میرینم شماهارو نمیدونم.

جلسه گذاشتن با این حاج مدیر مهندس سرگرمی های خودشم داره.اصولا به طور تخصصی از چیزی سر درنمیاره فقط کافیه یه چیزیو خیلی توضیح بدی و چندتا کلمه دهن پرکن هم تنگش بذاری.مثلا وقتی میپرسه چرا هنوزموجودی پایان دورهقیمت گذاری نشده تو میتونی براش از توهم سود جمعی در بازارهای جمع صفر  در مقیاس بازده شاخص بازار بگی و یه مثال از وارن بافت براش بزنی.

حرف هاشم مصداق بارز این ضرب المثله که میگه از کرامات شیخ ما این است که شیره را خورد و گفت شیرین است.تولید خوب است.باید زیاد شود.فروش خوب است.زیاد بفروشید.مطالبات را وصول کنید.منافع شرکت منافع کارگر است.پُتانسیل رو هم میگه پِتانسیل تازشم.

همکارم کم کم داره بیدار میشه و. بهتره دست از نوشتن بردارم و یکم کارگروهی باهم بکنیم مثلا اسم فامیل بازی کنیم.

همه اینارو نوشتم که بهتون توصیه کنم از مردی که بهش نمیاد زن/دوس دختر چادری داشته باشه ولی داره بر حذر باشید!

و من الله توفیق

سلانه سلانه تووی پیادرو میرفتم و توجهم به زن و مرد جلوییم بود.یک دفعه زن دستشو از دست مرد بیرون کشید و فریاد زد: خدا اگه میخواست ما از چشمای هم بفهمیم چمونه اصلا این زبون بی صاحابو بهمون نمیداد. مرد در سکوت به زن که به طرف دیگه ای خیابون رفت و سوار تاکسی شد نگاه کرد.بعد هم دستش رو درون جیب های کتش کرد و رفت.من هم رفتم.آدم های دوربرم هم گذشتند.کاسب ها مغازه هایشان را بستند.شب شد.روز شد.آدم ها ازدواج کردند.بچه دار شدند.بعضی برای بچه دارشدن به مشکل خوردند. دکتر رفتند.رحم کرایه کردند.قرص خورند. بعضی پول دکتر نداشتند..نذر کردند.دخیل بستند. بعضی ها هم طلاق گرفتند و شانسشان را بادیگری امتحان کردند.پیر شدند.اخته شدند. سرطان گرفتند. آلزایمر و پارکینسون و سیفلیس گرفتند.عده ای را سیل برد.عده ای زیر آوار ماندند و همه را قحطی کشت. جنگ دیدند.آوارگی,مرگ فرزند, مرگ پدر و مادر دیدند و دیدند و رفتند و آروزوهایشان را با خود چال کردند و در مرگ خود جاودانه شدند.
 
در هر ساعت از شبانه روز از خانه بیرون میزند.تقلید میکند و هر روز اراده اش در خواستن و نخواستن بیشتر می شود.اینگونه است بزرگ شدن بوشوک..
1396/7/13
دارم میرم از این شهر و از این آشوب و این غوغا
دلم خسته است ولی روزم همه افسوس و نیست فردا
به جز کابوس یک بن بست در پایان تلخ راه...
دارم میرم
رفتن به از ماندن شعری که میخوانم
من مسافرم چیزی جز رفتن نمیدانم
من جایی نمیشینم جایی نمیمانم..
دارم میرم
/کیوسک/
.
.
.
خدا به همرات ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد ...
/ابی/
10:10_1396/7/6
میدونی ترس از مریضی صدبرابر بدتر از داشتن اون مریضیه.ام اس اون بیماریه که فکر میکنم ممکنه روزی بهش مبتلا بشم.البته علم اونقدر پیشرفت کرده که به این زودیا نمیمیریم.اما اگه الان ام اس میداشتم خیلی چیزا بود که مردم دیگه دربارش رو اعصابم نمیرفتن.مثلا دیگه ازت نمیپرسن هنوز سرکاری میری؟قسط وامتو چجوری میدی؟چرا نمیری یه هنری یاد بگیری؟لباسارو ببر توو بالکن پهن کن.یا بدتر از همه اینا جلوی یه مشت مهمون بگن پاشو چایی بریز یا زیردستی هارو تمیزکن و آدم از رودربایستی مجبور بشه انجام بده.تنها چیزی که میگن اینه : /Congratulations on not being dead/ تازه بهونه خوبی هم هست که همیشه دستت تو دست کسی که میخوای باشه و مثل احمقا دست توو جیبت نکنی و بگی هوا چقدر سرد شده.مخصوصا الان!الان ِ الان که یه خروار ظرف و قابلمه از دیشب و امروز ظهر توو ظرفشویی بالا و پایین میپره.شاید در اصل ترسی از ام اس گرفتن نداشته باشم.شاید فکر میکردم از ام اس میترسم و چیزی که واقعا میخوام اینه که ام اس داشته باشم.
 
$ و دیگـر هیچ..

شب های بی توام شب گور است در خیال

ور بی تـو بامـداد کـنم روز محشـر است

دم دمای صبح است.خاموشی.بغض و ناراحتی در گلویمان آماسیده.نه تو کنارمان هستی و نه او هم بالینمان شده.دلمان تنگ است. ننگ بر این جوانی بی شور و بی غلیان.این شب ها میگذرند.روزها هم بدین سان..سال ها و ماه ها همه میگذرند.فصل ها هم گذرانند.بهار تابستان پاییز زمستان.. حتی ساعت ها هم می گذرند.ثانیه ها و دقیقه ها همینطور در حال گذشتن اند. هفته ها میروند و هفته های تازه تر  می آیند.. نیامده می روند.زندگی می گذرد.انسان ها؟ آنها هم رد میشوند و میروند. الا تو.. تو مانده ای و حجم سنگینی از اندوه را در ما به جا گذاشته ای.دل به قرار نداریم و سر همه به سودای توست. یک شب را نشان کن. در خلوتی ما را به دام بکش..مطربی خبر کن.ساز و دهلی به راه انداز.شرنگی مهیا کن.چند آیه ای کرسی شعر تلاوت کنیم.شاید کمی شاد شدیم.
$ سعدی
1396/5/27