به صورت بیمارگونه ای نشستم و تمام اجزای
صورت و حرکاتشو زیر نظر گرفتم.نکنه روزی یادم بره..یموقع یادم نره که چقد
دوسش دارم و همه جا به بودنش افتخار میکنم,که همه اعتماد به نفسم تووی جمع
رو به پشتوانه حضور اون میگیرم؟نگن مریمم مثل ندا از هر کار باباش ایراد میگیره و فکر میکنه خیلی میفهمه؟
این یه حقیقت ِ که حتی بهترین باباهای دنیا هم یه روزی کُفر بچه هاشونو درمیارن.یه روزی که در آستانه پیری قرار گرفتن کارا و حرفایی ازشون سر میزنه که دید خوشبینانه اش میتونه ثابت کردن ِ جوونی ِ دل/انکار بالا رفتن سن و سرگرمی اطرافیان باشه اما دیشب که منو خجالت زده کرد.شرمندگی ای که شاید حقیقی نباشه و نشون از حساسیت ِ بیش از اندازه منه.اما من خودم دیدم جمیله از سوال بابا توو هم رفت.دیدم که خواننده رو به میز ما کرد و از بابا خواهش کرد بنشینه.شنیدم که خاله ناهید گفت نمک ریزی های بابا و عموت تمومی نداره...
دیشب پاک آبرومون جلو مهرو رفت..