اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۳۰ مطلب با موضوع «حسرت های مرمرانه» ثبت شده است

وقتی مُردم روی قبرم بنویسید در یک روز پاییزی چلنج ها قورتش دادند و مُرد. از بس که انگشت گذاشت روی دست نیافتنی ترین کار ها , زمان ها , آدم ها , مکان ها ..

میدونم یه روز در راه ایده آل هایی که مدام دارن تغییر میکنن شهید میشم.میخواستم برم مونترو برای نیم ساعتم که شده جلو مجسمه اش بشینم و یه عکس بگیرم و بیام.اما خودش اومد پیشم.از توو قبر. به خاطر من! از زیر خروار خاک اومد بیرون و پیشونیمو بوسید.روی کاغذی که دستم بود امضا زد مرکوری و رفت.وقتی از خواب بیدار شدم خوشحال که نبودم کلی فحش کشش کردم که چرا تو اومدی؟چرا هریسون رو نیوردی؟تا با همون دستا موهامو نوازش کنه؟ تا دونه دونه اون انگشتاشو ماچ کنم و از شباهت پدرامون بهش بگم.تووی دنیا فقط دستای من زندگی مسکوت ِ بوکشیدن های روزانه ورق های داغ و fresh یه کتابفروشی تووی خیابون رامبلا رو انتخاب کرد. تا شبا بی دغدغه توی کنسرت های فولکولور پای نعره ها و سرپنجه های مرد گیتاریست مست کنم و تووی چرخیدنای هربار ِ زن سرنوشت های جان سوز مردم اون مرز و بوم رو به خاطر بسپرم.اما الان میخوام زندگی کولی واری تووی مُتلای درب و داغون غرب امریکا , تووی بیابونای آریزونا و یوتا تووی صحرای نوادا تووی وگاس داشته باشم. دیگه از اون American Dream خبری نیست. روزی سقف خواسته ای که برای یه ماشین داشتم دیویس شیش نوک مدادی بود./رنگش خیلی برام مهم بود/ اونموقعی که سوئیچ دیویس شیش بژ دست دوم رو بهم دادن تنها خاصیتی که باعث شد دو ماه تحملش کنم دنده اتوماتش بود.بعدم طاق زدم با طبقه پایین و گفتم رنگ بژ به درد همون بنز و آیفون میخوره.حالا میدونی انگشت اشاره بی پدرم چیو نشونه گرفته؟تویوتا دوکابینه مشکی.الان هدف زندگیم شده اون.خیلی هدف توی افقیه.خیلی الکی گرونه لامصب. هرجور حساب میکنم تا ده بیست سال دیگم بهش نمیرسم.

گاهی به دست آوردن بعضی چیزای بی اهمیت از توان آدم خارج ِ.مثلا من خیلی دلم میخواد روزمو ساعت ده صبح شروع کنم و به جای اینکه ده/یازده شب از خستگی نفسم بالا نیاد, تا دو /سه صبح بیدار باشم.مثل قدیما.آدم بعضی وقتا چه چیزای کوچیک و بی ارزشی رو نمیتونه داشته باشه..

$ با حذف لاله های نارنجی پوش از مقدماتی یورو 2016, گلبرگ های ِ نارنجی ِ جعفری هم دونه دونه داره کرک و پرشون میریزه.

 $$ CliCK

متاسفانه از من یک دختر بیرون خواهد آمد.میگویم متاسفانه چون از دختر بچه ها بدم می آید.اینکه از کجا میدانم ,حسی است که هر زنی ممکن است نسبت به خودش داشته باشد و این حس کمی در من قوی تر است و میتوانم بدون دخالت سونو در مورد زن های دیگر هم تشخیص دهم.با نیمچه جسارتی هم که به علم ژنتیک و سکسولوژیست دارم کاملا واقفم که علاوه بر عوامل ژنتیکی و تاثیر اسیدی و بازی بودن محیط رحم , سرعت حرکت اسپرم های حاوی کروموزم های Y , قدرت پاشش , فاصله دهانه تا رحم , پوزیشن و رژیم غذایی و ساعت بیولوژی بدن هم در تعیین جنسیت دخالت خواهند داشت.و بنده از هیچکدام این موارد حتی خواندن دعای پسر دار شدن در مفاتیح که ماهی با مداد قرمز دورش خط کشیده فرو گذار نخواهم کرد.اما چون با خلقیات و روحیات خود آشنا هستم میدانم یک جای کار از دستم در خواهد رفت و احتمال صد در صدی دختر دار شدنم وجود دارد..دلیل دوست نداشتنم هم هیچ ربطی به بدبختی و ننگی دختران و تبعیض بین زن و مرد ندارد. دختر هایی که دو دهه است به دنیا آمده اند و قرار است بیایند همگی لوس و تیتیش مامانی هستند و چه چیز در دنیا بدتر و دوست نداشتنی تر از یک دختر لوس ِ نق نقو ِ مف مفی... طبق تجربه چند روزه ام در مدارس دخترانه و پسرانه بر این باورم که پسر بچه ها با نمک ترین موجودات این کره خاکی اند.چه زشت باشند چه خوشگل.چه کار بد کنند چه کار خوب این قابلیت رو دارن که آدمُ بخندانند.کاری که از دختربچه ها بر نمیاد.پسر بچه هرچی زشت تر نمکش بیشتر.دختر اگه زشت باشه به همون اندازه که خوشگل و بی نمکه نچسبه.آدمای زمخت و بی احساسی مثل من دلشون با دیدن گلسر خال خالی , دامن صورتی و موهای خرگوشی یه دختربچه غنج نمیزنه.اما اگر یه پسره سیاه سوخته مو فرفری چرکو با لباسای خرخاکی ببینند برای ماچ کردن و گاز گرفتنش کلی طرح در ذهن منحوسشون میریزند. عر زدن دخترها و چغلی کردنشون از هم دیگه روانی کننده اس. اما شوخی و یکی به دو کردن با پسر بچه ها حتی گله و شکایت از هم کلاسیشون شیرین ترین اتفاق ممکنه.یه پسر اونقدر خوشمزه جریان خط کشیدن رو ماشین صفر رو تعریف میکنه که حتی میخوای به شیطونی های بیشتر تشویقش کنی.اما دختر..اصن این کارا رو نمیکنه تازه انجام هم بده جز چشم غره و تذکر برای منع, چیزی نصیبش نمیشه.از همان طفولیت به دخترا به خاطر طبع لطیف و متمدن تری که دارند یاد میدهند به همه چیز بگویند نه , ممنون.نه , مچکرم.تا با شخصیت تر نشان داده شوند.اما پسرها غیر /میخواهم و بدهید/ چیزی بگویند آدم به عقل سلیمشان شک میکند. از فوتبال بازی کردنو کشتی گرفتناشون از کتک کاری و جیم فنگ زدناشون از کله باد دار و سر نترسشون از نخ به پای ملخ بستن و گربه توو گونی کردناشون از خنگ بودنشون از هرچی که بگی Fun بودن پسر بچه ها یه سر و گردن بالاتر از دختر بچه هاست. باری اگر خواستید معلم شوید یا فرزند از پرورشگاه بیاورید جنس ذکور در الویتتان باشد. من به شخصه هر چه دو دو تا چهارتا میکنم نمیتونم پسرمو بیشتر دخترم دوست نداشته باشم.

$ این یه حقیقت ِ که / اگر بوشوک نبود من یه دختر لوس ِ افسرده ِ بیچاره ِ اسکول بودم./

سـهم من از دنیا این همه آدم معمولی نبود..


اگر دری به تخته خورد و من آدم معروفی شدم و تونستید اسمم رو توو Wikipedia ببینید , فارق از زمینه ی فعالیت و رویداد های مهم زندگیم که علت معروفیتم شده.بدونید که تنها افتخار من از دید خودم, توو اون کادر خلاصه بیوگرافی سمت چپ پیجه , که جلو کلمه همسر یه /ها/ تو پرانتز هست که اسم سه نفر به چشم میخوره. آرزو , رویا , فانتزی هر چی که اسمش هست یه حسی بهم میگه تحقق میبخشه.همون حسی که میگه من تو سی و یک سالگی اولین آشنایی ناکامم رو خواهم داشت.

میشه این در وا شه, یکی بیاد توو.ساک ِ خال خالی شنامو پر لباس کنه,منو بندازه تو ماشینش و بعدم بزنه به چاک جاده؟گاز بده و بره فقط.هرچی دورتر بهتر.هر جا ... فرقی نمیکنه.شمال,جنوب,شرق, غرب ...فقط از یه جاده آروم و بی ترافیک بره. فرقی نمیکنه ماشینش چی باشه فقط راحت باشه.با روشن شدن کولرش جوش نیاره. مهم نیست اون آدم کی باشه,آشنا یا غریبه.فقط باید دست فرمونش خوب باشه و این یک ماه تعطیلی منو از این خراب شده دور کنه.باید اونقدر خستگی ناپذیر باشه تا دو سه روز مداوم منو تو جاده ها بچرخونه و سرگردون کنه.باید راه رو مثل کف دستش بلد باشه.حواسش به تابلوی کنار جاده نباشه و هی هر دویس متر یه نیش ترمز نگیره و سوال کنه.اصن از جاهای بکر و دست نخورده ای بره که تا حالا کسی کشفشون نکرده.هیچ علامتی از بشر و راهنما وجود نداشته باشه.فرقی نمیکنه محل اقامتمون کجا و چجوری باشه.کلبه یا آپارتمان.حومه شهر یا چسبیده به میدون اصلی.لوکس یا فکسنی. تمیز یا چرکی.فقط فشار دوش حمامش زیاد باشه.. باید اجازه بده USB خودمو بذارم تو ضبطش و در طول مسیر هی نگه اینا چیه گوش میدی و موقع همخونی با آهنگ نگه خواهشا تو نمیخواد بخونی با این صدات.همین!میشه؟ها ... داشت یادم می رفت.دو ــِش هم خوب باشه.بتونه یه جاهایی پیاده شه و باهام بدوئه.

فصل مناسبی برای سفر نیست.ولی من همچین چیزیُ الان دلم میخواد!الان دلم میخواد که خونه نباشم ...خواهش می کنم بذار بیاد. بذار تو این بهار ِ هلندی که کسی نیست منو تا دهات ِ پشتی ببره یکی پیدا بشه.شاید اونم دلش همچین همسفری رو بخواد.اجازه بده همو پیدا کنیم...نمی فهمم چرا وقتی می تونم به این سادگی از زندگی لذت ببرم نمیذاری.تو خودتم میدونی هیچ کس اونجور که میخوای تورو دوست نداره. مشکلتم همینه.همه عقده هاتو میخوای سر من خالی کنی؟عقده های تنهاییتُ؟بی کسیتُ؟تو آدم نیستی اصن که بفهمی چی میگم.

$ خداوندگارا!خوشبختی هر قدم که از من دور شود من دو قدم از تو دور میشوم.حالا دیگه خودت میدونی