حق با اون ِ ... من هیچوقت حرفی واسه گفتن ندارم.مدام یا باهاش شوخـی میکنم و سر به سرش میذارم یا به حرفاش گوش میدم. شاید چون ذاتـاً درد دل کردن بلد نیستم. همونطوری که دلداری دادنم خوب نیست. اصن برای چی باید راجع به مشکلاتم حـرف بزنم وقتی خود به خود حل میشه.یعنی به خودم میگم لزومی نداره به بقیه بگم. نه واسه خـاطر اینکه کـاری از دست اونا بر نمیاد یا فکر ِ نگـرانی و ناراحتی اطـرافیانم در بـاب مسائل خودم باشم .نه ...شاید چون روابط اجتماعـی خوبی ندارم. قواعد ارتباطـی با آدم هارو بلد نیستم. درونگرام و دوره پیله ی خودم پیچیدم .این خصوصیت منُ تبدیل به یه آدم خنثی و بی تفاوت کرده. و از همه مهمتر از زبان مشترکی که با خیلیا ندارم میترسم.پس سکوت بهترین اهرم واسه /من/ باقی موندنه ...
$
دوستام میگن تو خیلی بیخیالــی
....
اما به نظرم اونا بر اساس ظاهرم نظر میدن و از باطنم خبر ندارن. چون باطنم خیلی بیخیال تره!