اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.


امروز داشتم چک حقوق اسفند بچه های تولید رو صادر میکردم.حقوق تفکیک شده کارگرا رو که میدیدم دو سال پیش خودم یادم اومد..زمان فارغ التحصلیم... از بین من و منا و زی زی و اکرم و نرگس فقط من بودم که بیکار و بی عار مونده بودم.اونا در حین تحصیل کار پیدا کرده بودند و مشغول بودن.من حتی توو پیدا کردن محل کارآموزیم هم مونده بودم.بالاخره با معرفی استاد نمیدونم چی چی/ خیلی دارم به خودم فشار میارم که فامیلی این استادی که 11 واحد باهاش داشتمو به یاد بیارم.تاریخ تولدی که براش گرفتیمو یادم هست اما اسمش یادم نیس. اینجور هیستوری کسشری دارم من./ رفتم توو کارتن پلاست که به نقاط مختلف ایران صادرات داشت.خود مدیر شرکت هم یه اختراع به اسم خودش توو اون زمینه داشت.میخوام بگم جای خیلی خفنی بود که اون زمان به خاطر رکود بازار و اینکه همه منتظر نتیجه 5+1 بودن کار شرکت هم خوابیده بود و همه یجورایی کک میپروندیم..الان که توو کار افتادم میفهمم اونجا چه ارزشی داشت و هرچی یاد گرفتم از اونجاست.بعد از اون آقای R مهربون منو به 2017 معرفی کرد.استارت اولین کار مستقل و جدیم.که فهمیدم مسئولیت یعنی چی کار یعنی چی جواب پس دادن به کارفرما یعنی چی و خیلی چیزای دیگه که باعث شد بفهمم تا الان چه فراغ بال و آسایشی داشتم.به اندازه طول بارداری تا وضع حمل بچه اونجا سیستم پیاده کردم انبار چیدم و و یه حساب کتاب منظم و شسته رفته تحویلشون دادم.زمانی که حقوق سه ماهمو طی یه چک آخر سال گرفتم نمیدونستم باید چه حسی داشت.تا یه هفته چک رو توو کشو قایم کرده بودم.حتی دلم نمیومد نگاش کنم.با اینکه با اون پول بریز و بپاش زیادی کردم اما هنوز چندرقازش ته حسابم هست و برام عجیبه که چرا تا الان تموم نشده. اگر با خرجای قبلم مقایسه کنم اون پول سه چهار ماه منو کفایت میکرد نه یکسال.الانم انقدر مونده که دوتا شام باهاش برم بیرون.
از اون کارآموزی که به پاس زحمات و از خودگذشتگی هام مبلغی به گفته خودشون ناقابل رو کف دستم گذاشتن چون به خاطر اوضاع شرکت نمیتونستن نگهم دارن تا به الان من راجع به حقوقم به کسی چیزی نگفتم.هیچ کس نمیدونه من چقدر میگیرم. بابا اینو درک میکنه اما ماهی از هر فرصتی برای از زیر زبون کشیندم استفاده میکنه. بابا فکر میکنه انقدر کمه که من روم نمیشه بگم و ماهی فکر میکنه انقدر زیاده که الان پس اندازه پر و پیمونی دارم.چون به روال قبل من هنوز پول تو جیبیمو میگیرم.به هر حال من هنوز دختر این خونم.
الان من اینجام.تووی یه شرکت واردات یسری چیز میز الکتریکی.وقتی اومدم و با واژه های گمرک و حواله دلاری و کوتاژ و دور اظهاری واردات آشنا شدم گفتم خب من تا همینجا بسمه.بقیه اش باشه واسه اون حسابدار قدرا. فکر میکردم یه قانونی کار معمولی می مونم و با چهارتا زونکن چک کردن و چهارتا رقم بالا پایین یه درامد نسبی واسه خودم جمع میکنم. اما اوضاع اینجور نبود.چشم باز کردم و دیدم توو دفتر مدیریت نشسته ام دارم راجع به تفاوت تطبیق صحبت میکنم. اونم نه صحبت دارم چک و چونه میزنم. من کوچیک ترین عضو این مجوعه ام / چه اداری و چه تولید/ و بعد از نماینده مدیریت و مدیر مالی  بیشترین حقوق خالص دریافتی رو میگیرم.بابتش واقعا خوشحالم. چون فکرشم نمیکردم انقد سریع همچین پرشی داشته باشم.اینی که الان هستمو توو سی سالگی خودم می دیدم.. من ازنگاه هم کلاسی هام که بعدن همدوره دانشگاه هم شدیم کسی بودم که امیدی به قبولیم تووی دانشگاه دولتی نبود چون اونها منو هیچوقت موقع درس خوندن ندیده بودن. امیدی به کار کردنم نبود چون گشادترین آدم توی اون جمع بودم. به هر حال هر کس روش خودش رو پی میگیره.من آدم هرجا و هر جور کارکردنی نیودم.و نمیتونم نادیده بگیرم این وضعیتو . الان به چشم اونا من آدم گرونی ام. وقتی آقای R یا سانتریفیوژ بهم زنگ میزنن و پیشنهاد کار میدن میدونن باید از چه رقمی شروع کنن. و هزار بار خوشحالم که ارشد نخوندم.
با همه اینا شب که میخوابم جای یه چیز تووی وجودم خالیه..نمیدونم چی اما یه حفره اس که پر نمیشه.. یه چی باید باشه که قطعه آخر این پازل رو بذاره و تکمیل کنه. اونوخ من بگم اینجا آخر دنیاس.من دیگه هیچی نمیخوام.شاید قسمتی از این تهی بودن یجور دلسوزی و ترحم برای کارگرا باشه. نبودن عدالت.میدونی امروز روز کارگر بود. آدمای زیادی اینجان.مرد و زنایی که خرج خانوار میدن.قسط دارن.بیماری دارن.ده سال سابقه کار دارن. با حقوق هشتصد/نهصد. بدتر از اون اینه که حقوق ماهانه ثابت ندارن.طبق کارکرد پول میگیرن و روزایی که شرکت تعطیله از بیمه شون هم کسر میشه.حالا ببین چی میمونه ازش. توو چشم اونا من چیم؟یه جزغله بچه. امروز توو جشن کارگرا به جز مهندس, فقط من از اداری ها رفتم پایین. خیلی سخت بود توو چشمشون نگاه کردن... من یه آدم متوسط ام با آرزوهای بزرگ که میدونم به خیلیهاش نمیرسم و باعث میشه  غمگین باشم.حالا فک کن آدم پایین تری بودم با همون آرزوهای بزرگ چه فاجعه ای می شد ..؟

$ ننمویی مارو بزرگوار

اثر انگشت های شما  (۳)

۰۳ می ۱۷ ، ۱۴:۲۲ شِـــ‌یدا ..
حالا که وضعت خوب شده و فیش حقوقیت نجومی شده و اینا... داری یه دو مِلیون برا من کارت‌به‌کارت کنی تا برم زن بگیرم؟ 

در ضمن من فک میکنم اون چیزی که جای خالیش رو حس میکنی و شبا خوابت رو پژمرده میکنه، همین مسئله‌ی انفاق و بخشش به فقرائی مثه منه.
پاسخ:
یوختی فک میکردم اگه خودم ول در بیارم به نیازمندا کمک میکنم. بعد رسیدم به جایی که گفتم اگه پولم به انقد برسه کمک میکنم. بعد فهمیدم هرچی بیشتر داشته باشم احتمال اینکه بیشتر صرف این امور کنم خیلی کمتر میشه.به همون شکل صعودی خواسته های آدم بالاتر میره و تمومی نداره.
با این تفاسیر راهتو میکشی بری یا بمونم بالای منبر؟:دی

۰۴ می ۱۷ ، ۲۱:۴۶ شِـــ‌یدا ..
عوووَه
بابا شوخی کردم. نمیخواد کارت‌به‌کارت کنی :))
دیگه چرا قهر میکنی؟ 
پاسخ:
حیف که شوخی بود وگرنه داشتم ازت شماره حساب میگرفتم.
۰۵ می ۱۷ ، ۱۰:۳۶ شِـــ‌یدا ..
 جامعه‌ی مدرن همینه دیگه. هر چی بیشتر داشته باشی، بیشتر احساس نیاز پیدا می‌کنی. 
تازه وقتیم یه نیازمند متدین ازت کمک می‌خواد، روتو میکنی اونور و یابو آب میدی :))

گفتم یابو، یاد یه چیزی افتادم. یه بنده خدایی داشت با زنش چَت میکرد. واسه زنش نوشت؛ هوی... یابو آب نده
زنش واسش نوشت؛ یابو خودتی... که‌که 
پاسخ:
ببین من سال های سال با یه اصفهونی سرو کله زدم تو چه توقعهایی داریااااا :)))) به این راحتیااا بند اب بدم؟؟؟

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">