اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

با یک منطق و اصول عامه پسند اما عقلایی و هژیر من آدم خوبی ام و همین کافیست.با این جمله کوتاه دریافتم انگیزه برای بهتر شدن و پیشرفت اخلاقی برای من نه تنها نیازی نیست چه بسا خطرناک هم هست.انوار نیک سرشتی در من رسوخ کرده و اصلا با جد و جهدی که تا کنون در این سیاره خاکی برای رسیدن به خوبی دیده شده است همتایی در قد و قواره من وجود ندارد.باید یک PHD افتخاری منش شناسی دستم بدهند و در دانشگاه های بین المللی برای بک ساعت همنشینی با من سر و دست بشکنند, بلکم /خ/ خوبی را بتوانند هضم کنند و دریابند که چرا لقب / خوبی واسه یه دقیقشه / به من تعلق گرفته.انکار نمی کنم با همه اینها احساس بدبختی میکنم. میدانی قضیه چیست همشهری عزیز؟

جوانی که آخر هفته اش را با عمه پیرش میگذراند تا از تنهایی درآوردش, فرزندی که از پدرش به بهانه کلاس و دانشگاه و بیمه عمر و این دست مخارج معقول چک میگیرد اما خرج اتینایش میکند تا خاطر پدرش را مشوش نکند , خواهری که خوارش های بدن ناشی از شته ها موقع چیدن انجیر را به جان میخرد و خود اجازه نگاه کردن به آنها را پیدا نمیکند/یعنی مهلت نمیدهند از شاخه چیده شود , دولپی در دهان میچپانند/ و دم نمیزند , آدمی که در مقابل چهار سال چاخان ها و زر مفت زدن های همکلاسی اش بردباری میکند و به رویش نمی آورد حتی گاهی دلش به حالش میسوزد , دختری که روز دوم پریودی اش قربان صدقه مادرش می رود و او را به خاطر بیموقع مهمان دعوت کردنش سرزنش نمی کند , کارمندی که ماگ عزیز تر از جانش را می شکنند و نیش ــَش را تا بناگوش باز میکند و میگوید فدای سرتان همکار عزیزم , نوه ای که گوشه و کنایه های مستقیم بیجای مادربزرگش را به دیده منت میگذارد و دهان صاحب مرده اش را می بندد تا سر پیری گریه پیرزن بینوا را درنیاورد , دلداده ای که رفتن بی عذر و بهانه معشوق جاکش اش را بدون ننه من غریبم بازی و درنهایت سوییچ کردن روی پتیاری بازی میپذیرد تا غرورش جریحه دار نشود , دختر دایی که گردنبند گرانبهایش را به دختر عمه اش قرض داده و پس از سه سال هنوز پس نگرفته و نزد خود پذیرفته که به عنوان بخشش یک هدیه به آن نگاه کند , دوستی که از سر معرفت با آخرین ته مانده های پول تو جیبی اش رفیق چند ماه ندیده اش را به شام دعوت میکند, راننده ای که همیشه برای رفتگر ها و پلیس های سر چهارراه ها بوق میزند تا بهشان خسته نباشید بگوید اما بلا استثنا همه او را به سبکسری متهم می کنند ... حقیقتا چنین آدمی به درجه رفیع انسانیت رسیده است و جهان گنجایش چنین فردی را ندارد.او زیر پا له میشود و زود از دست میرود چرا که آدمی زمانی که خوب است به ندرت احساس خوشحالی میکند ...

$ سرم را بر دیوار میکوبم شاید کمی از خوبی ِ خونم کم شود.کسی هم اگر خوبی ِ خونش کم بود پیغام بگذارد در اسرع وقت برایش گالن گالن ارسال میکنم.

اثر انگشت های شما  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">