اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.


/Advertising has its taste in cars & clothes.Working jobs we hate so we can buy shit we don't need. We're the middle children of history , men. No purpose or place. We have no Great War,no Great Depression. Our Great War's a spiritual war. Our Great Depression is our lives. We've all been raised on TV To believe that one day we'd all be millionaires & movie Gods & rock stars.. But we won't
..We're slowly learning that fact & we're very wery pissed off

تبلیغات باعث شده ما مدام دنبال ماشین و لباس باشیم.شغلایی داشته باشیم که ازش متنفریم فقط برای اینکه بتونیم آشغالهایی رو بخریم که بهشون نیاز نداریم.ما بچه وسطی های تاریخیم,پسر..نه هدفی, نه جایی.ما هیچ جنگ بزرگی نداشتیم.هیچ رکود اقتصادی طولانی نداشتیم.جنگ بزرگ ما جنگ بر سر روحه. رکود بزرگ ما زندگی ماست. تمام مدت تلویزیون به خورد ما داده که یه روز میلیونر و خدای سینما و ستاره راک میشیم.ولی ... هیچ وقت نمیشیم. ما کم کم این حقیقت را فهمیدیم و خیلی خیلی عصبانی هستیم..

Fight Club_David Fincher

شمارو نمیدونم.اما من خیلی حوصلم سررفته.خیلی وقتم هست که حوصله ام سررفته.وقتی ام حوصلم سرمیره یه نوع بی حالی و رخوت درم موج میزنه.انگار دوست دارم ساعت ها یکجا بشینم بدون کمترین حرکتی به ریز ترین جزئیات ادبار زندگیم فکر کنم.کائنات هم دست در دستم میده به مهر که فیلمی هم که انتخاب میکنم رگه های سیه روزی مو دوبرابر توو چش و چالم فرو کنه و مدام این دیالوگ رو مثل طوطی ِ عمو مسعود به یادم بیاره که /شما فاکامالای آواز خوان و رقصان این دنیایید/ .تعمقی تا انتهای اندورن اینگونه که درگیر بشم و از صفر تا صد به هشت و نه هم راضی نشم قصد رساندن پیامی جز این نداره که من دارم  ویران میکنم.چیو ؟ معلومه همه چیو.نه با خشم که باناامید مطلق.نگران نباشید هم قطاران من..جوری خراب نمیکنم که گرد و خاکی بلند بشه و غباری به چشمون شهلاتون بره.حالا زمان آن شده که ترس, این موجودِ غریزی ِ فرصت طلب ِ مرموز ِ نا مرئی مثل آبرنگ خودشو با من آغشته کنه .خط های نوشته بعد از این محصول حل شدن من در یک موجودِ غریزی ِ فرصت طلب ِ مرموز ِ نا مرئیه.مثل لاکپشت آبی هزار ساله من تنها از لاک خودم میترسم. من از تکرار ردپای هر روز میترسم. من از اشک, از آه من از اندوه زندگی میترسم.من از بی فایدگی سپیده صبح میترسم.آرزوی مرگ کی  سودآور است؟...شاید همین لحظه که میترسم.

اثر انگشت های شما  (۱)

برای شکستن طلسم بعضی از معناها.. برای اینکه ترس، کم رنگ بمونه ولی در عین حال شناخته شده باشه، اینکه بشه زیر لاک تصویر و شخصیت و حرف های خودت دووم بیاری./ به موقع به بیرون سرک کشیده باشی و به وقتش هم به لطف کش و قوس های زیر لاک روحی تازه کرده باشی/ عین دندون درده. 
واسی خلاصی ازش معمولن دو تا راه هست. سرگرمی یا عادت کردن به وضع
پاسخ:
یکم خوش بینانه بهش نگاه نکردی؟جنس ترس ها باهم فرق میکنند.بعضیاشون هیچ وقت عادی نمیشن.هیچ وموقع از جلو چشمت پاک نمیشن.همیشه تازه ان.همیشه دارن میجوشن.
امکانشم هست مشکل /من ِ خسته ای/ باشه که جدیدن با کوچیک ترین چیزها بهم میریزه, از کاه کوه میسازه و توو هر استیجی فکر میکنه داره با غول مرحله آخر میجنگه.

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">