اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

داشتم بیرون پنجره رو نگاه میکردم که صدای لابه و هیاهوی جمعی اومد که میگفتن ما تشنه ایم..خسته ایم.مارو از این کویر نجات بده.کمک...عنکبوتا دارن رو تنمون تار میزنن.کمک کن تا موشها حمله نکردن. برای اینکه خفه شون کنم دست همه رو از تو صف کشیدم و پرتشون کردم روی تخت.حالا با چی بهشون آب بدم ؟سوالی که دیر به ذهنم خطور کرد.دویست و چهل تا کتاب رو از قفسه ریخته بودم پایین و همون ثانیه اول از دیدن کوهی که درست شده بود احساس پشیمونی کردم.انی وی کاریه که شده بود و چه بهتر که مرباها تمیز و مرتب سرجاشون برمی گشتند.دستمال نم دار رو که به اولین کتاب کشیدم پر از گِل شد.روی ماه خداوند رو ببوس شده بود روی قهوه ای خدا بوس!دستمال رو عوض کردم.کتاب بعدی عشق توت فرنگی نیست.از اسم و قیافش معلومه یه رمان چیپ ایرانی که احتمالا 13/14 سالگی چند چوق حرومش کردم.یعنی یه زمانی همچین کتابایی میخوندم؟خاک بر سر من.از همونجا شوتش کردم توو سطل.حتی ارزش اینو نداره به یکی ببخشیش.قفسه دوم داشت تموم می شد که یه نگاه سرتاسری به همه کتابای چیده شده و پخش و پلا کردم.دنبال کتابی بودم که بردارم و بگم آره خودشه.تحول من از خط اول این کتاب شروع شد.تا آخرین کتابی هم که داشتم جا میدادم امیدوار بودم که پیداش کنم.نشد.. پیدا نشد.یعنی بدبختانه  تا سن بیست و دو سالگی هیچ کتابی نبوده که منو زیر و رو کنه.گشتم دنبال کتابی که منو خیلی تحت تاثیر قرار داده.اولیش آبلوموف بود.یادمه وقتی خوندمش از ترسِ دچار شدن به سرنوشت آبلوموف شبا با نگرانی به خواب میرفتم.بیش ترین همذات پنداریم با بیگانه کامو بود.جنس بی تفاوتی ِ مورسو هر روز در من جوونه میزنه و تازه میشه.حال بهم زن ترین کتاب هم مربوطه به کتابای زویا پیرزاد و فریبا وفی.باز وفی قابل تحمله ولی پیرزاد گند کسلی و روتینی رو درآورده.دلم سوخت وقتی دیدم نمایشنامه هام انقد کم ان.همش پنج تا.کالیگولا,کرگردن,کشتارهمگانی,خرده جنایت های زن و شوهری,آی بی کلاه و آی با کلاه و سه تای دیگه که PDF بودن و بعد از چاپ نمیدونم کجا گم و گورشون کردم.اممم.. خب برای من تاسف بار نیست اما ممکنه عده ای سرزنش کنن.مطلقا کتاب شعر ندارم.چیزی که فت و فراون توو نت ریخته رو من کله خر گاز نزدم برم پاش پول بدم.بله از بیشعوری من هم نمیشه گذشت.

به قاب عکس بکت روی دیوار نگاه کردم.فکر کردم حالا برم سراغ نویسنده ها..بدون کدوم نویسنده نمیشه زندگی کرد؟چخوف؟ داستایوفسکی؟کافکا؟ مارکز؟ساراماگو؟ بورخس؟ بوکوفسکی؟ دولت آبادی؟ ابراهیمی؟ قاسمی؟ شوپنهاور؟ برشت؟ شاو؟ فوئنتس؟ همینگوی؟هدایت؟ معروفی؟ علوی؟ محمود؟گوگل و لاب لاب لاب وو بی نهایت اسم دیگه که بعضیارو حتی کتاباشون رو هم نخوندم! شاید تصمیم گیری ِ لحظه ای باشه.شاید انتخاب به لحاظ سن و سال باشه .مهمتر از اون نخوندن میلیون ها کتاب دیگه و صدتا دلیل برای اینکه فردا سال دیگه یا بیست سال آینده نظرم عوض بشه. اما الان میگم استاد دکتر سرور غلامحسین ساعدی با اون سیبیل کمونستی ِ مری کشش مخصوصا اون عکسی که دستشو گذاشته رو پیشونیش و دیگری  ونه گات جونیور تخیلی ِ بامزه. دوتا نویسنده ای ان که دلم میخواد از توو قبر بلند بشن و برای یه بارم که شده محکم بغلشون کنم.سوای اینکه نویسنده های زن ایرانی جایگاه شاخصی پیشم ندارن فکر نمیکردم نویسنده ی مرد ایرانی ای پیدا بشه که در صدر برگزیده هام قرار بگیره.من شناخت ساعدی رو مدیون مگنا قرمز ِ twitter ام.در پایان مجلسِ یادمان ِ بزرگان یادی هم بکنم از اورول عزیز که خوش گفت همه جا پای پول در میان است.بسی خرسند شدم که مابین ورقه های بالاخره یه روز قشنگ حرف میزنم ِ سداریس پنجاه چوق پیدا کردم هرچه قدرم که مطمئن باشم مال من نیست..

اثر انگشت های شما  (۲)

۳۰ جولای ۱۶ ، ۱۶:۳۳ شِـــ‌یدا ..
متحول شدن و زیر و رو شدن یهویی مال تو فیلماست. البته یه مورد دیگه هم واسه ادمای جوگیره که با شنیدن هر چیزی متحول میشن و شب که میخوابن توهم تحولشون سوراخ میشه و.

+چارسال پیش خودمو تو ایینه‌ی مرسو میدیدم. 
اما این چندسال عوض شدم و حالا بیشترین همذات‌پنداریم با نادعلی‌چارگوشلی بوده از کِلیدر.
پاسخ:
شاید واقعا نباید انتظار یه تحول عظیم رو داشت.من الکی دلخوش کردم.شاید هدف همینه که ریز ریز از هر سفره ای ناخنک بزنی و یه لقمه کوچیک برداری. یه یه کتابو که دست میگیرم دقیق میخونم.برای همین کم پیش میاد دوباره خوانی کنم.ولی محاکمه کافکا, همنوایی شبانه.. رضا قاسمی, یا 1984 اورول رو چند بار خوندم چون خوشم اومده ازش.همین نه بیشتر.حس میکنم اون اتفاقی که همه راجع بهش میگن توو من نیفتاده.نیست اصلا.هر چی ام بیشتر زیر و رو میکنم و دنبالش میگردم کمتر خودشو نشون میده.
کلیدر رو نخوندم.یجورایی در مقابل نویسندگان ایرانی مقاومت دارم.بدبختی ریسک پذیریمم پایینه.
۳۰ جولای ۱۶ ، ۲۲:۲۷ شِـــ‌یدا ..
مقاومتت گیر الکیه و به خاطرش تو اون دنیا به شدت مجازات میشی.
پس بذار مختو بزنم بری بخونیش؛
با یه لشکر شخصیت، از کل زندگی حرف میزنه؛ از عشق و فقر و ظلم و حکومتداری و حماسه و مرگ و جنون و غیره. جنون بعضی شخصیتاش واسه من جذابترین بخش بود. واسه نظرای روانشناسی و جامعه شناسیش خیلی ذوق میکردم. کلی فحش یادمیگیری و با ریشه و خواستگاهِ فحش ها اشنا میشی. بعضی جاهاش مجبورت میکنه بخندی.   آخرشم قاعدتا باید بغض کنی و اگه مجال یافتی، گریه. 
پاسخ:
میخونم.ولی توام از ساعدی غافل نشو.بخونش.

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">