اینجا شهر هشت میلیون نفری تهران است.
شهری در زیر زباله و کثافت مدفون شده/شهر ِ بی فروغ ِ همیشه روشن که هیچ ساعتی از روز و شب خواب به چشم خودش و مردمانش نمی آید/شهر ِ مملوء از خانه های بی سرپناه/ شهر ِ پلشتی های پنهان , گم شدن انسان در واژه انسان /شهری که زورگیرها و دیوانه ها در آن پرسه می زنند/ انبوه مردم با خودشان حرف میزنند/شهر موش های مردنی , سردرد , تب , تهوع , خفقان/ شهری شلوغ با مردمی تنها/شهر دخترکانی معصوم اما تن فروش/شهر ِ نئشگی و افیون پسرکان/شهری غرق در فساد و گنداب! چه چیزی این همه آدم را به این منجلاب کشانده است؟ چرا نوری گفت : "شب های تهران زیباست؟!" و چه "امیدی" در این یأس مطلق می دیده است؟
$ پناهگاه من امشب در ارتفاعات است ... توی تراس نشستم و نسیم خنکی می وزد. از اینجا یک سرازیری پیداست که هیچ جنبده ای در آن به چشم نمیخورد, و جان میدهد تا خیابان اصلی بدوی و جیغ بکشی ...
$$ دلم میخواهد موزیک رو پلی کنمُ ... حــس خوبی داشته باشم ... خنکــی ... دلتنگـــی ... تنهـــایی ...بی چیزی ... خوب ِ بد ... بد ... بد ... و یکــهووو بنگ بنگ!
$$$ هــی جغد دختر ... دست بکش از این شبها ... همه چیز تاریک است ... سیاه ِ سیاه! اکنون در این آبـــادی ما کسی هست؟هست؟هس؟ه..
دو بامـــداد شهریور نود و سه _ تهران