اولین بار که میخواستم تنهایی پشت رل بشینم یه بنده خدایی نصیحتی بهم کرد.
گفت:به خاطر سگ و گربه و تپه های آشغال یهو ناخودآگاه از مسیر منحرف نشی,که چپه بشی یا
بزنی یه جماعتی رو ناک اوت کنی.از اون روز این حرف توو
گوشمه. نه اینکه تا حالا کوبیده باشم به اون سگ و گربه ولی حتی بخاطر دست
اندازهایی که قسمت اعظمشون رفته از مسیرم منحرف نشدم و حواسم جمعه توو لحظه
تصمیم درست رو بگیرم.ولی چندین بار بخصوص توو شب تووی اتوبان,در حالی که
حنجره مو همراه با ابی جر میدم چراغ ماشین های روبرو وسوسه ام کردن که
سریع فرمون رو بپیچونمُ... شاخ به شاخ شدن, صدای انفجار,خورد شدن شیشه
ها,آتیش گرفتن بنزین و زبونه کشیدن بی امان ِ شعله,سوختن همه چیز و همه کس
درکسری از ثانیه.بعدم سکوت خاص ِ جاده و صدایی که از پخش شنیده میشه /
آه ای مسافر تمام جاده ها,چرا شبانه کوچ میکنی,دلم گرفت از این سفر,دلم
گرفت,چه غمگنانه کوچ میکنی.. تن تو کو, تن صمیمی تو کو, تنی که جون پناه من
نبود, عطوفت تن تکیده تو کو,تنی که تکیه گاه من نبود../