
ما در میان رقصیم رقصان کن آن میان را
توو خونه فقط منم که روزی یه بار مسواک میزنم. فقط منم که از نخ دندون استفاده میکنم.منم که شش ماه یه بار میرم چکاب.اما دندونای منه که همیشه زرده, خرابه , دهنم بو میده.وضع به طور نابسامانی کسشره .فک کنم فقط دوتا خرگوشای جلوان که از ترس سفید موندن و آبروی داری میکنن. همه عصب کشی شده.. بتن کاری سفت کاری خیلی ام که بخوام لاکشری به قضیه نگاه کنم ده سال پیش سیم کشی کردم. چندوقت دیگه لوله فاضلابم تووش کار میذارم.فاک یو دکی.فاک با این دم و دستگاهت.آخه لامصب دو ماه پیش که اومدم دندون عقلمو بکشم دونه به دونه شو انگولک کردی ذره بینتو چسبوندی به سقم به ته حلقم هی اون آلت چکشیتو تق و توق زدی بهشون.اون یکی که سرش تیز بود رو فرو کردی توو هر کدوم...چه غلطی واقعا میکردی؟بی پدر دندون سالم موقع خوردن تخم مرغ آپز باید لب پر بشه؟ باید نصفش بره؟ توو این سن آخه؟ خواسگار بیاد تو بهش میگی دندونی در کار نیس همش دکوره؟ تو خودت زن روکش شده میگیری؟ Fuck your Fuckin as hole
/زندگی توو این دنیا وحشتناکه و وحشتناکتر از اون درست کردن یکی دیگه اس و اینکه خیال کنبم اون خوشبخت تر از ما میشه/ این دیالوگ مقدس
Wild Strawberries به گوش همه خورده حتی اگر فیلم رو ندیده باشن. یسری
موافق این جمه ان یسری مخالف.هرکی ام از هر جنبه ای به این قضیه نگاه کنه
دلایل خودش رو برای اثبات داره که در عین حال اشتباه نیست,مهمم نیست. اما مهم تر از اون صحنه ایه
که اوالد و ماریان مجدد سوار ماشین میشن. اوالد در مقابل خواهش ماریان برای
بخشیدنش و اینکه کار درستی نکرده برای اصرار به نگه داشتن بچه میگه : درست
و نادرستی وجود نداره.اعمال زاییده احتیاجه. اینو هر بچه مدرسه ای میدونه
ماریان می پرسه احتیاج ما چیه؟ اوالد میگه تو احتیاج به زنده موندن داری..
زندگی کنی.. زندگی رو حس کنی و نشون بدی که زنده هستی. ماریان :خودت چی؟ من
محتاج مرگ هستم. مرگ مطلق و کامل..
دیشب وقتی مرجان گل گل دون سیمین غانم رو خوند مجلس عیش و طرب رو به روضه حضرت زهرا بدل کرد. چهره ی شکسته ناهید با موهای تمام سفید با پک های عمیق پی در پی هر چه قدرم که سعی کرد دلیل اشکهاش رو دود ِ غلیظ سیگار نشون بده و به صدای مرجان گوش نسپره نتونست.سکوتِ همه, جز این نمی طلبید. بغض این زن ِ پنجاه و شش ساله دل ِ تنگ ِ این زن شوهر دار به یاد آوردن خاطرات جوونی مادری که هنوز هم از عشق جوونیش دست بر نداشته و به شوق آن معشوق نوازنده توو این سن یادگیری تار رو پیش گرفته ... طرف دیگه مهوش ِ پنجاه و سه ساله, با گذشت ترین و صبور ترین زن تاریخ بشریت که لبخند از چهره گلگونش هیچگاه محو نمیشه, مادر دوم من به دیوار آشپر خونه تکیه زده و مطمئنم به عشق هفده سالگیش به دید زدن های یواشکی و در نهایت پافشاری به سر گرفتن این وصلت فکر میکنه و به الان .. به رنج ها تنگ دستی ها و خیانت های این زندگی چند ساله و پشیمونی پشیمونی از وصال شاید .. قهقه های غم انگیز رویا,کف زدن مابقی زن ها به نشانه داشتن دردی همسان.. وای که چه شبی بود دیشب.شبی گرفته و خراب.
شیفته ی منه. وقتی کنار هم می ایستم از برق نگاهش می فهمم چقدر بهم افتخار
میکنه. بر عکس من خیلی بااخلاق, مبادی آداب و تمیزه. دوست داره رنگای روشن
براش بپوشم.میگه آبی و کرم خیلی بهم میاد. اون میخواد با صدای بلند
نمایشنامه هارو بخونیم و راجع به آینده مون حرف بزنیم.دوست داره چهاردستی
پیانو بزنیم و همیشه توو تاریکی همو ببوسیم .دلش میخواد بجای سلام صبح بخیر
در من طلوع کن تا جنگلی شوم رو بهم بگه. ازم خواسته هیچ وقت تن ماهی
نخوریم. اون داره سعی میکنه نفرت رو از من بگیره, به جنگ درونم پایان بده و
توهم تنهایی رو ازم دور کنه. اون همیشه وعده آرمانی و تخیلی شاملو رو بهم
میده و من تهش روی پاهاش لنگر میندازم در آغوشش پهلو میگیرم سکان رها میکنم
و همه محتویات معده ام رو بالا بیارم .بعد مثل همیشه بخواب میرم. به
استقبال خواب مرگ اثر استراوینسکی.
شاید براتون غیر قابل باور باشه :
شرکتی
رو به ثبت رسوندن با نام کامل / طلعت نور مشهد شهاب فتح زاگرس سمنان / که فقط
اینجا مشغول به فعالیته و هیچ شعبه ای توو هیچکدوم از اون دوتا شهری که
اسمش اومده نداره. فقط یه حاجی فلانی و پسران به جز فلانیشون کم داره که مشتی شود بر پوز بیگانگان. چقدر
راجع به این اسم فکر شده؟ چطور برای چنین اسمی مجوز صادر شده؟ کی این اسم
رو پیشنهاد داده؟هدفش از کلمه به کلمه این اسم چی بوده؟ یه ابر پر از این
سوالا بالا سرم درست شده. چجوری آخه؟؟؟
زهرای
کلاس زبان رو روی هوا زدم.توی آژانس هواپیمایی کار میکنه.اینکه چقدر اون
آژانس حرفه ایه, تورای خوبی داره یا نه برام مهم نیست.من باید برم.من این
سفر لعنتی رو باید برم. من 25 ام باید اون جا باشم. یکی باید پیدا بشه منو
ببره. منو همراهی کنه. من هنوز امید دارم. برای همین از غم از دست دادن
چیزی نمی نویسم.با اینکه دارم کویرت رو گوش میدم و گریه میکنم اما امید
دارم.. من میرم.
وارد برهه حیرت انگیزی از تاریخ می شویم.
دونالد ترامپ هستن .رسما, شرعا, قانونا و عرفا چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا !فیلم و تصاویر پخش شده از حادثه پلاسکو تنها یادآورنده آن است که داریم با یه مشت زامبی منش ِ وحشیگر و متجاوز که اجازه عبور به آمبولانس و ماشین آتش نشانی نمیدهند زندگی که نه دست و پنجه نرم میکنیم. آدم های احمق ِ به درد نخوری که برای تماشا در محل ازدحام کردند تا جایی که باید با تهدید و باتوم و شلیک هوایی متفرق شوند اما خود بر این باورند که بسیار باهوش, باشعور, متمدن و از درک بالایی برخوردارند و تقصیر دولت است که این ویرانه را تبدیل به سوییس نکرده است.
جماعت ستیز طلب ِ از خود راضی! اگر کمی به اعمال مخرب خود نگاهی بیندازید در می یابید آن احمدی نژاد هم برای شما بس بود. اینجا سرزمین توهم است نه تعقل. یادتان باشد آیندگان ... حماقت سرنوشت و سرشت ما بود.
پوگبا همش یک سال از من بزرگتره هفته ای دویست و نود هزار پوند میگیره..حساب کردم اگر سی سال شبانه روز کار کنم یک دوم پولی که اون میگیره رو هم نمیتونم جمع کنم. عدالتت رو شکر بزرگـوار!
گاهی برای دانستن آنچه میدانیم نیاز به آزمون داریم, همچون گزش یک زنبور .که کمترین کاربردش دوری از نسیان است.نسیان! زهری که تلخی اش هم کشنده است. کشنده تر از هر گزشی که روزی بتوانیم به یاد آریم.
می روم از برت ای یـار و ندانم زینجا
به کـجا؟ با چه قـدم؟ با چه نشان؟
باید رفت
حتی
با چشم پوشی به گذشته ی سیاه وی, امید به تحول و اصلاح وضعیت سیاسی کشور
به سال های دور...خیلی خیلی دور موکول شد و در نظر بیاورید چه چیز از همه غیر قابل درک و
عصبی کننده تر است؟ پیام های تسلیت, شنیدن خاطرات, عزای عمومی حتی این پست هم
نفرت انگیز است وقتی فردا پنج صب من باید پاشم برم سر کار.