
جسما آدم سالمی ام اگر کچلی ام نادیده گرفته شود.تا حال بیماری ای نبوده که کارم را به اورژانس و بیمارستان بکشاند.حتی آنفولانزاهای معمول را هم به جرئت میگویم نداشته ام.تنها آمپول های فرو رفته به لثه های صورتی ام بوده و واکسن های ضروری به بازوانم.جز قرص های مفنامیک و ژلوفن قرص دیگری نخورده ام.نه..دوست ندارم اغراق کنم.fefolهای ماهی را هم از روی وسوسه ی دانه های رنگی اش خورده ام.از سردرد و افت فشار و درد های عضلانی چیزی نمیدانم.فقط دو درد میشناسم که وقتی سراغم می آیند کافر بودنم بر همگی اعیان میشود./دل درد و دندان درد/که خب اولی از خودمان است و ماهانه باهم رفت و آمد داریم و دومی مهمان سرزده و بی موقع فصلیست.علی ایها الحال با جفتشان مسالمت آمیز کنار می آیم چراکه موقتی اند.برای همین وقتی میبینم عجز و لابه دیگران از درد و بیماری گوش فلک را کر کرده و احیانا به قدری خطیر و جدی هست که راجع بهش حرف میزنند و بالا و پایین میپرند کمی از سالم بودن بیش از حد خودم میترسم و حس میکنم برنامه کائنات اینجوری قرار است ترتیبم را بدهد که همه درد و مرض های نگرفته ی عمرم یک جای بدنم مثل غده جمع میشود و در سن خاصی,دقیقا سنی که اوج ِ خوش خوشآنم خواهد بود /قطعا زیر چهل و پنج/ میزند بیرون و خود را نمایان میکند.شایان ذکر است که بعد از فهمیدن و اثبات این مسئله نه در راه ِ درمان و ترس از بیماری که به دست خود می میرم/به راه های زیادی فکر میکنم/.دلیلش ساده است:دوست ندارم از مریضی بمیرم/آمدنم که به جبر بود لااقل رفتنم به اختیار باشد/ و اطمینان دارم درست در واپسین لحظات احتضارم که جهان دهان باز میکند و مرا به مکانی که تنها صدای hey! come here blondie اش را میشنوم , می تُفد یک چیز خارق العاده اختراع میشود که من هرگز لذتش را نخواهم چشید چیزی به مانند اکسیر عمر جاودانه ...
$ قربون بی دقتی همتون که توو عالم هپروت سیر میکنید.تاریخ پست قبل رو یک روز جلو زده بودم :|