
عصر ِ جمعه ای از سر ِ بی حوصلگی یه کاوندیش آیس انداختم بالا,رفتم پشت
پنجره از اونجا مشغول دید زدن ناژون و آدمهای تووش بودم. یسری پسر بچه ی
دوچرخه سوار توو ردیف های منظم پشت هم حرکت میکردند.برعکسش دختر های اسکیت
سوار همش توو شکم هم بودند. یه عالمه گنجیشک هم یه نفس بالا سر اینا جیک
جیک میکردن.من نمیفهمم این موقع از سال چه موقع گنجشیک و این حرفاس؟ الان
مگه نباید توو آسمون پر کلاغ باشه؟ انی وی.. بدترکیب ترین و چاقالو ترین
گربه محل / یک دست سیاه با لکه سفید ِ روی گردنش/ نیم ساعتی بود عین مجسمه
داشت خیل گنجیشک های روی صندلی رو می پایید و نیم نگاهی هم به زباله های سر
کوچه داشت.به نظر کاملا سیر می اومد و صرفا داشت منظره ای رو به شیوه گربه
گرانه ای تماشا میکرد.اونور پارک یه گربه ی قهوه ای فوق العاده ملوس دراز
کشیده بود.اونقدر محشر و نفس گیر که الانشم نمیتونم حالت اون گربه ی ناکِس
رو توضیح بدم.انگار یه مانکن رفته شده گربه.فکر کنم همزمان با دیدن ِ من,
برق چشمای گربه مانکنه گربه چندشه رو گرفت. به چشم بر هم زدنی پرید رو
هوا.بعد یسری دختر وقت نشناسِ اسکیت سوار جلوی اون صحنه تماشایی اومدند و
نفهمیدم چی شد تا دخترا رد شدند و اوضاع به حالت عادی برگشت,دیدم یه گنجیشک
کوچولو که تا اونموقع داشت با رفقاش رو صندلی جیک جیک میکرد و احتمالا
خرده نونای روی صندلی رو نوک میزد از لای دندونای گربه چندشه جلوی اون گربه
مانکنه خونین و نیمه جون پایین گذاشته شد.گربه قهوه ایه به آرومی شروع کرد
به لیسیدن و دلبری کردن ِ خون ِ گنجیشکه.حالم بد شد.آیس دراپ رو درسته
قورت دادم.حس کردم داره تووی قفسه سینه ام سنگینی میکنه.رفتم آب بخورم که
بشوره ببره..
کمی بعد:
وقتی برگشتم.. تووی خیابون, روز روشن, گربه قهوه ایه داشت با شکم سیر, یه دل سیر ترتیب اون گربه سیاه رو میداد..