
من
هی میخوام از این فضا دوری کنم نمیشه.هی میخوام درها رو باز بذارم گیاهی
بزرگه کپسول آتش نشانی رو از جلو در برمیداره.میخوام این هوا رو توو خودم
ذخیره کنم برای روز مبادا اما نمیتونم.میخوام صبحا پنجره پراید مزرعتیُ که
هر لحظه در حال پاشیدنه رو بدم پایین اما دستگیره نداره.من چجوری حالی کنم
حالم از گرما بهم میخوره.از خورشید داغی که مستقیم توو سرم میخوره
متنفرم.من از این شهر خشک و کویری بیزارم.من از بوی عرقی که میخواد با مام و
اسپری محو بشه, از پنکه که جلووش وایمیسیُ هوو میکنی, از باد گرم بعدازظهر
که از توو آستین دخول میکنه و تا اون زیر و پرا رو خنک میکنه, از له له
زدن مثل سگ, از تشنگی بسان عاشورا, از لش کردن بدون اشاعه ابسیلون انرژی
مفیدی, از بیشعوری گرما که مثل سرما با بسته شدن در از بین نمیره از این
پنج ماه پیش رو , از همه چی بدم میاد.