
باغ نمکلان بود.بعد از مدت ها همه را به سختی دور هم جمع کرده بودند تا بار دیگر خاندان سید عظمت و اصالت خود را به تازه واردان نشان و به مهره های اسبق گوشزد کند. شب, یکدست صاف و سیاه بود.هلال ماه گوشه ای از آسمان لمیده و کمترین نوری از خود ساطع می کرد.در عوض سرتاسر باغ را چراغانی کرده بودند. انگار ناهید سپرده بود کنار هر میوه ای که به شاخه آویزان است یک چراغ صنعتی آویزان کنند. در این ضیافت و سرور میان این همه نور و صدا تنها یک نفر بود که دلش میخواست از آن جا دور باشد. آرزو می کرد کاش در خانه ی خود می بود.روی پشت بام می نشست و بدون اینکه کسی سراغش را بگیرد یا برای بریدن کیک صدایش کنند به جیغ و ویغ پرندگان همسایه گوش می سپرد. برای مدتی در منتهی ترین و تاریک ترین قسمت باغ به تماشای جشن ایستاد و رنج برد. رنج از آن جهت که از دوران کودکی مجذوب جشن و پایکوبی بود و اکنون که گمان می برد بیشتر از هر زمان دیگری به این دست سرخوشی ها نیاز دارد تا دقایقی از همه ی افکار و خیالات خود تهی باشد؛ راه خود را به آن بسته می دید از اینکه هر کس راه خود را یافته حرکاتشان را به دست ترانه سپرده و بعضی هاشان فراموش کرده اند که شمع شبستان غیر شده اند و مرزهای وقاحت را در نوردیده اند. به قول داستایوسکی /فقط اوست که هیچ نمی داند و هیچ نمی فهمد نه آدم ها را می شناسد و نه صداها را تشخیص می دهد با همه بیگانه است؛ گویی جنینی ناخواسته و افتاده/
این سکوت از آن ما نیست
هیچ کس این سکوت را آرزو نکرده است
هیچ کس این سکوت را نخواسته است
با میز اشتباه گرفته می شود این سکوت
با هراس اشتباه گرفته می شود این سکوت
با رنج اشتباه گرفته می شود این سکوت
$ عمر لارا
$$ / CliCK /
جان اشتان بک را اولین بار به واسطه ی او شناختم.اتللو را دوشنبه ها با صدای او روخوانی می کردم.داور مورد علاقه ام در مسابقه 4321.چه مرگ غریب و غیر منتظره ای../صدرالدین شجره/
یه مار افعی تووی گلوم چمبره زده و گه گاه سرشو تا زبون کوچیکه بالا میاره اما بیرون نمیاد.راه هر مواد خوراکی جز آب رو به روی دریچه معده ام مسدود کرده و همه چی رو پس میزنه.رو مبل دراز کشیدم و سرمو گذاشتم روی میز.پاهامو بالا میارم.نمیتونم اون بالا صافشون کنم.عضله هام درد میگیره.دستمو میارم بالا.پاهامو که به دستام میرسونم,کل بدنم به لرزش در میاد.حتی دکتر هم نتونست تشخیص بده گرمازده گیه یا به خاطر همزمان خوردن نرگسی با کشک بادمجون و شفته سماق و کالجوش.بهش اطمینان دادم که سیستم دفع قابل قبولی دارم و جز چهار بار اسفراغ پی در پی که کمکی به بیرون اومدن اون افعی کسکش نکرده علائم دیگه ای ندارم.چهل و اندی ساعته که دستگاه گوارشم از بالا تا پایین غیر فعال مونده و تمام اعضا و جوارحم تا تزریق سرم غذایی اعلان آتش بس دادن.از ماهی می پرسم به جز دعای پیشگیری از تب , دعایی برای مشکلات روده ای هم می دونه؟ چشم غره ای نصیبم میکنه و میگه به خاطر بی دین و ایمونیته که الان اینجایی..میگم اشتباه نکن این دست تطاول روزگاره/توی یه کتاب خوندم و دوست داشتم یه جا ازش استفاده کنم/ که ما باید تووی این لجنزار وقتتمون رو سپری کنیم وقتی معنی حرفامو نمیفهمه خودشو میزنه به نشنیدن.با حالتی که انگار ساعت ها توو فکر بوده میگه شاید داری سرما میخوری...
وقتی پای تلفن ازم پرسید/میخوای چند روز بریم هواخوری؟/ پنج ثانیه وقت داشتم جواب بدم. اگر میخواستم سبک سنگین کنم و توو ذهنم برنامه بچینم مطمئنا تلفنو قطع می کرد.خیلی وقت بود ندیده بودمش و چقدر به این سفر احتیاج داشتم.اما با عطا..میدونستم که برای تعطیلات اومده و الان باید دربست در اختیار خواهر و خواهرزاده ی شفته اش باشه و این پیشنهادش یجور فداکاری بود.شبِ قبلِ حرکت به عطا مسیج زدم/میدونی که توو این سفر قرار نیس خوش بگذره فقط میریم که باد به کلمون بخوره.اگر میخوای خوش بگذرونی زنگ بزنم فرنوش یا الی/جواب داد/اونم درست میشه.فقط فلاسک یادت نره/
توو مسیر برگشت داشت با خودش یه شعری زمزمه می کرد..بلندتر بخون منم بشنوم. دو روزه این شعر رو مخمه. چرا؟ دیدی یه شعری رو صد سال پیش خوندیش اما امروز یه جور دیگه می فهمیش؟ چطور؟ هیچی ولش کن...
گذشت صبح که از خواب بیدار شدم با خودم همش گفتم:
چون باز سفید در شکاریم همه/با نفس و هوای نفس یاریم همه
گر پرده ز روی کارها بر گیرند/معلوم شود که در چه کاریم همه
شعره یجور دیگه شده امروز...میدونم.از این به بعد یجور دیگه اس.
$ /ابوسعید ابوالخیر/
خانه ی امید و مهرو یکی از روشن ترین, چوبی ترین و پر قاب ترین خانه های دنیاست. تنها عیب آن کج بودن تابلوهایش است. به محض پا گذاشتن در خانه با غرولند می گویم/باز که این تابلوها کجه؟/ بعد میروم پای هر تابلو و با دقت و ظرافت خاص خودم صافشان می کنم. مهرو با خنده می گوید/تو فوبیای کجی تابلو داری/ میخندم و می گویم/نه..من فقط تحمل تابلوی کج رو ندارم/
ماهی اما تحمل ریشه های بهم ریخته کنار فرش را ندارد.همیشه بی سر و صدا صافشان می کند.
$ یک سال عطر دولچی اند گابانا بزنی بعد بفهمی ااااا.. همون برند D&G خودمونه. این همه اطلاعات ناقص تاسف بار نیس؟
,Dearest
there are no accidents, everything comes full circle. Be grateful it was sooner rather than later. You'll think it harsh of me to say so, but no explanation I offer will satisfy you. Plz don't be angry, when I tell you that you seek resolutions & explanation Because you're young But you will understand this one day
and when it happens I want to imagine me there to greet you. Our lives stretched out head of us.. a perpetual sunrise. But until then, there must be no contact between us. I've much to do & you my darling even more. Plz believe that I would do anything to see you happy. So I do the only thing I can. I release you
Carol/Todd Haynes
$ خوشبختی من و تو کجاست جی کی؟ خوشبختی ما کجاست الی؟
[: My New Baby
از بچگی فکر میکردم اگر قراره اتفاق خوبی برام بیفته اون روز چهارشنبه است.چهارشنبه های مقدس..همیشه چهارشنبه ها یه جوره ظریفی ذوق مرگ بودم.مامانم همیشه برای عمل به قول هاش چهارشنبه بعداز ظهر رو بهم وعده می داد. چهارشنبه هام به طور غم انگیزی به انتظار گذشته.. و خب تا این ساعت که هفت و پنج دقیقه ی شونزدهم اسفند ماه نود و ششه هم هیچ اتفاقی نیفتاده.اصلا باید اتفاقی بیفته؟یادمه چند سال پیش ده سال آینده مو تووی یه پلن A با کلی دیتیلز زده بودم به در کمد و حتی پلن B هم داشتم.ولی تووی بیست و سه سالگی نه تنها برای سال دیگه که برای فردای خودم هم برنامه ی مدونی ندارم با این حال تا یک ساعت دیگه باید جلوی آدمی بشینم که قراره راجع به زندگی کاری و شخصیم, خلقیات و روحیاتم و آینده ی رویاییم باهاش حرف بزنم.هیچ کاریش نمیشه کرد.بعضی چیزارو هیچ کاریش نمیشه کرد.مثل بز میشه نگاه کرد و رد شد.. /همه چیز میگذره/ هیچ وقت نفهمیدم این جمه ایه با بار مثبت یا منفی..جمله ایه از یه دوست یا دشمن؟با شنیدنش اشک شوق بریزم یا حالم گه تر بشه؟ من خدای کلنجار و ریدن به خودمم.
پروژه نصب و راه اندازی ایمپلنت بعد از هشت ماه به پایان رسید و حالا یه دندون نقلی سفید مثل طلا توو دهنم میدرخشه. من بعد هرموقع میرم عکس دندون بگیرم با سواله دندون مصنوعی هم داریه رادیولوژیست خونم به جوش نمیاد و با خودم نمیگم زنیکه چه سوال مسخره ایه میپرسه,با این سن چجوری میتونم دندون مصنوعی داشته باشم. بجاش لبخند میزنم و میگم چهار راست بالا :]
$ یه روز به دستت میارم.روزی که خیلی دوره..ClicK
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید به دوش..
تا
زمانی که توو این شرکت کار میکنی هر روز صبح که کلید میندازی و وارد دفترت
میشی تا موقعی که رو صندلی منتظر بالا اومدن سیستمت هستی با خودت زمزمه میکنی لعنت بر دهانی که بی موقع
باز شود.لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.لعنت بر حرفی که بی فکر زده
شود.لعنت بر حرفی که بی فکر زده شود.