اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

 من اگر هیچ پخی نمیشدم /البته که الان نیم پخی هستم/مطمئناً یک کلکسیون دار میشدم. آن هم به واسطه دوست ماهی که قوطی کبریت های مختلف را دور تا دور اشپزخانه نمورش چیده بود. منم تحت تاثیر او در کودکی شروع کردم به جمع آوری پاک کن.همه را در یک قوطی بزرگ ریخته بودم و هر بار که پاک کن جدیدی به مابقی پاک کن ها اضافه میشد همه را بیرون میریختم و کنار هم میچیدم .نگاهشان میکردم,می شمردمشان و باهاشون عشق بازی میکردم.بعضی ها عطر خوبی داشتند. اونا اسپیشال اریزر هایی بودن که در کاور نگهداری میشدن. یک روز که حس بزرگ بودن در کنه وجودم ریشه کرد همه را به خردسال های دور و برم هبه کردم. در نوجوانی به واسطه یادگیری بهتر ,روزنامه های انگلیسی زبان را از دکه ی رو به روی بیمارستان نقوی با پونصد تومان بیشتر از قیمت اصلی میخریدم. دوز مصرف انقدر بالا زده بود که جعبه هایش از زیر تخت, به انباری خانه مادربزرگ هم رسیده بود/اونموقع آپارتمان نشین بودیم و وسعت جا نداشتیم./ یکبار که دیدم ماهی با دستمال به جان شیشه های پنجره افتاده و هر چه زور میزند بیشتر تار می شوند چندتایی از روزنامه ها را بهش دادم و از آن روز به بعد بی اجازه از من ِ همه جا بیخبر هفته ای یکبار آن ها را برمیداشت و شیشه ها را برق می انداخت. الان هم جز این چند تای باقیمانده از حمله مغول /ماهی/ چیزی نمانده. خواستم انگشتر جمع کن شوم که به خاطر استفاده مکرر , یکی یکی گم میشدند و شئ ای در خور جمع آوری نبود.ماهی در خانه مرا تحت عنوان آشغال جمع کن میداند و همیشه در کمین منتظر فرصت مناسب است که من در را باز بگذارم تا با ارتش اش / شامل تشت آب , جارو , طِی , دستمال و سطل آشغالی/ رو به پایین هجوم بیاورد. این اواخر دارم باکس های نخ دندان را گرد هم می آورم. البته هنوز بیش از چهارتا نشدن و همه شان هم از نوع 2080 است. چون نمیتوانم به مارک های دیگر اعتماد کنم و به جای نخ دندان مجبور شوم نخ چله به دندان هایم بکشم.هعیی اگر که در بلاد کفر بودم بعد از خواندن این پست باکس های نخ دندانی بود که به منظور کمک به سویم روانه میشد و حتی خانم Ellen مرا در برنامه اش دعوت میکرد و علاوه بر هزار باکس متفاوت نخ دندان بیست هزار $ کمک نقدی برای تهیه این کلکسیون میکرد.منم اشک شوق میریختم و جوِ ایرانی ام گل میکرد و راز دلم را برایش باز گو میکردم.اما چه کنیم که اینجا دیوانه صدایمان میزنند و حتی نمیپرسن هدفت از این کار چیست ...

اثر انگشت های شما  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">