اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.


شخصیت ها وارد صحنه می شوند.علم ِ چادر را زمین میگذارند.چادر را بنا میکنند.وقت غروب است.با لبخندی که در حال چیدن سنگ ها برای درست کردن آتش ِ چند سیخ جگر است می پرسد جایمان را درست انتخاب کرده ایم؟ دستانی پر از فنجان به طلب چای ذغالی بعد از شام.. نیمه شب است.پهنه ی سرمه ای ِ پرستاره.

آفتاب صبحگاهی می تابد.راست روی دهانه چادر.از خواب میپرند.اما با صدای گنجشکان و تیغ نازک آفتاب. خشنود و سرمست از حالی که درختان پیرامون به وی داده اند.نیم چرخی میزند و بی کلامی به او خیره می شود. بی هیچ واژه ای پاسخش را میگیرد.چه چیز پوک تر از کلمه در این دم. لبخندِ عنابی اش را کش دار میکند و به سوی شاخه های سبز و انبوه بالای درختان می رود.نور کمرنگ آفتاب از کنار سرش سو سو میزند .سرش حائل میان مرد و آفتاب است.و با هر قدم که پیش میگذارد آفتاب چشم مرد را میزند.این بهار...این اردیبهشت حال دیگری دارد. به آنچه روبروست خیره میشود تا تصویری را که میبیند ثبت کند. که دلیلی باشد برای رجوع به آن.برای سالهای بعد از این.صدایی میشنود که دیگر صبر جایز نیست : /سیر آغوشت را بسپار.. دست هایت را گرد کن گرد ِ گردن من../

اثر انگشت های شما  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال اثر انگشت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">