قریب صداش میکنیم اما وقتی زندگیشو تعریف کرد برازنده کلمه قریب با غین بود.این زن خود ِ خودِ مفهوم اصیل کلمه غریبِ. توی پونزده سالگی صورتش سوخته.نامزد اولش تووی تصادف مرده.خانواده ی شوهرش بعد از ازدواج سنگ انداختن جلو پاشون تا متارکه کنن.مادر, برای مخارج عروسی پسرا و جهیزیه خواهر بزرگ سنگ تموم گذاشته اما حتی کادوی عروسی قریب رو بعد از مراسم پاتختی پس گرفته.حاملگی اولش ناکام مونده.تووی تصادف سه تا از مهره های گردنش شکسته.ماشینش سه بار موتور سوزونده.به خاطر الواطی مادرش, خواهر/ برادراش رو بزرگ کرده.و یکی از همین برادرا چند روز پیش زده توو گوشش برای اینکه بهش گفته چک شوهرشو /سوای اون چهل برگ چکی که خرجشون کرده /پاس کنه تا بتونه وام بگیره.بعد از ده سال انبارداری توو کارخونه چینی وقتی داشته کمی سرپا میشده به خاطر تغییر مدیریت اخراج میشه.الانم که توو انبار گیر کربلایی افتاده و با هر داد و بیدادش بغض میکنه.خب منطقی و طبیعیه که این آدم میگرن عصبی داشته باشه. افسردگی بگیره و تحت نظر دکتر باشه.اینا فقط بخشی از سرگذشتشه که توو ماشین موقع رفت و برگشت از شرکت برام تعریف کرده.
$ همکلام شدن باهاش همونقدر سخت و دردناکه که تماشا کردن گریه ماهی پای ماه عسل علیخانی.