همینطور
که داشتم نون خشک رو با اندوه فراوون مثل لدر به ته ِ کاسه ماست میبردم
همسایه کناریمون داشت قابلمه شو میبرد که کباب بگیره.../ما اینجا آمار
چسیدنای همسایه سر خیابونمونم داریم.برنامه غذایی که دیگه چیزی
نیست.نخوایمم بدونیم بوش میاد/که یهو ماست ِ از جا بلند شد و گفت یه کاری
بکن زن! منم توو رودربایستی با ماتحت گشادم دیگه به یه بیچارگی حالیش کردم
راحت ترین غذا دمپختکِ. کافیه بلند شه و بره آب تو برنج کنه و بذاره رو
شعله..خواست نمکش کنه نخواستم فدای سرش.تا دم بکشه رفتم زنگ زدم کبابی
محل.NoW.. با شکمی سیر دراز کشیدم و میرم که Play کنم The Piano Teacher ِ
هانکه لعنتی رو ..
جمعه _ 94/8/29
$
طبقه بالای خونه ی نسیم اینا یه زوج هنرمندن که فنچ و قناری و این نوع
چلغوزارو نگه میدارن.جدای از صدای نابهنجارشون که فقط آمپلی فایر خنثاش
میکنه اصلا نمیفهمم چطور یه نفر تصمیم میگیره پرنده چرنده بخره, آب و دون
بهشون بده و زیرشونو تمیز کنه.اون فنچه منچا تورو نمیشناسن و دوستت ندارن بیچاره!