انعطاف پذیری من تووی پذیرش مسائل بینظیره.کافیه بیست و چهارساعت بگذره تا من خو گرفته باشم.من به بغرنج ترین مسائل بشری مثل خیانت,مثل کشتار دست جمعی,تنهایی و لاب لاب.. عادت کردم.اما بعد از گذشت پنج سال هنوز به عینک کوفتیم عادت نکردم.هنوزم برام نقطه ضعف محسوب میشه.وقتی لقب عینکی رو می شنوم از فرط حرص و جنون میخوام صاعقه بزنه من و عینک رو از وسط نصف کنه.همه زیبایی آدم به خاطر این آشغال نابود میشه.همه بدون عینک خوشگل ترن و همه اونایی که دوتا گردالی ذره بینی روی صورتشون میذارن زشتن.میتونم یه مقاله از حس نفرتم به این شی کاربردی که نبودش با کوری هیچ فرقی نداره بنویسم.
میدونی .. یه هفته است دارم تلقین میکنم که شماره چشمم بالاتر نرفته و فقط کمی خستگی ناشی از کاره که فاصله زیاد رو بیشتر از قبل تار میبینم.
شت
شت
شت
95/2/8