اسمش خسروئه.متولد سالهای دور...با معروف شدن اقبالی میسپره که داریوش صداش
کنن.بعد از انقلاب مثل توده مردم با نظام جدید همراه میشه و در بحبوحه جنگ
اسمشو به حسین تغییر میده.بابا میگه توو فتنه هشتاد و هشت ردپاهایی ازش به
چشم خورده و شنیده که کامران صداش میزدن.الان مدتی ِ برگشته.بابا پشت تلفن
بهش گفت خسرو جون حالا چی صدات کنیم؟جواد یا نمر؟وقتی اومد یه نگاه به سر
تا پام انداخت و رو به بابا گفت : رئیس این دخترته؟چه بوی سیرابی ای میده..