اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

اثـر انگشت

اینجا بیابان برهوتی است که رد پای یک اثر انگشت در آن بر جای مانده است.

۳۵ مطلب با موضوع «Cannibalism» ثبت شده است

یکی از دلخوشی های زندگیم این بوده که توو معرفیم از کلیشه /در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد/ فارق بودم.این مسئله همونطور که مایه افتخار نیست مایه سرافکندگی هم نیست.فقط از این بابت خوشحال بودم که بر خلاف دوست و آشناهام هام یکسری عقاید متعصبانه کورکورانه و زورکی به خوردم داده نشده.حق انتخاب داشتم برای گزینش آیین و مسلک خودم. اما نمیدونستم قراره چیزی جاشو بگیره که صد برابر بدتر و منزجرکننده تره که حاضر باشم در لوای مذهب کارایی که دوست دارم رو بکنم اما اینجوری دست و پام بسته نباشه و اون چیزی نیست جزء آبرو و حیثیت.این اقتضای زندگی شهرستانیه که زندگیت زیر ذره بین باشه.برای همینه که من نصف زندگیمو بین تهرون و کرج تقسیم کردم.چون موندن دائم اینجا خفم میکنه. شنیدن و سر و کله زدن با افکار این مردم حالمو بهم میزنه.بر خلاف دین که ممکنه از آباء و اجداد به ارث برد و بعد ها با میل و آگاهانه تغییرش داد با وجود اینکه دین یه مقوله ثبت شده است در مورد آبرو یکسری قواعد و پیمان های نانوشته وجود داره که هیچ اختیاری برای حذف و تغییرش نیست.تووی دین تنها کافیه یکسری اعمال و آموزه هارو انجام داد.اما آبروی یه نفر به کارهایه که انجام نمیده در حقیقت یکسری قاعده که پر از /نباید/هاست. خوبی مذهب اکتسابی بودنشه اما آبرو کاملا سلبی ِ و از بدو بریده شدن ناف باید چسبید این ناموس و شرف نداشته خانوادگی رو.
عمق فاجعه رو وقتی چشیدم که یه روز بابام کشیدم کنار و بهم گفت : تو با هر شکل و قیافه و هرکی و هر جا که دوست داری میتونی بری و بیای اما/این ولی و اما ها همیشه یه huge grim پشتشونه./ توو شهری که داریم زندگی میکنیم نه!اونموقع حس دختر کدخدایی رو داشتم که از همه طرف توسط دشمنای پدرش احاطه شده و منتظر گرفتن آتو ــَن تا کدخدا رو از اعتبار بندازن.و درجواب چرای من گفت:ما داریم با این مردم زندگی میکنیم.تو میتونی توو خلوت خودت توی این چهادیواری خونه یا بیرون از این شهر هرکار که خواستی بکنی.اما توی این مرز خط کشی شده باید جوری که اکثریت میخوان رفتار کنی تا کله پات نکنن.تا موقعی که کارت پیششون گیر کرد سنگ جلو پات نندازن.تو میتونی از من و مادرت هم متنفر باشی اما مزایایی که برات داریم این اجازه رو بهت نمیده تا بروزش بدی مگر وقتی که ریشه ای ازمون بکنی.هیچوقت یه بعد قضیه که خودت باشی رو نبین.هیچوقت نذار آدمای بیرون علیه ـِت متحد بشن.پس بابا ما با مردم زندگی نمیکنیم. ما /برای/ مردم نفس می کشیم ...

$ برای همین آبروی نکبتی که بعد ها بچه های من به اسم خرافه ازش یاد خواهند کرد من هیچوقت نتونستم تووی خیابون دامن بپوشم چون اینجوری برداشت میشد که حتما اون زیر چیزی برای نشون دادن دارم.نتونستم ساز موردعلاقه مو دنبال کنم.چون مردم شهر من کلاس موسیقی رو یک محیط دربسته متشکل از یک دختر بی سر و پا و یک حرومزاده مو بلند دخترباز سیگاری و گاها معتاد تصور می کردند.البته ماهی اعتقاد داره من توو این مورد باید خفه خون بگیرم چون کاری نبوده که نکرده باشم.اما خیلی کارا بوده که من از نطفه اونارو خفه کردم و دیگه اصلا یادم نمیاد که چی بودن و چی میخواستم ...

آدمایی که در تجرد والشون گل و بلبل و درخته , همونایی ان که از نامزدی به بعد آواتارشون رو به عکس شوهراشون تغییر میدن.دیگه نگم وقتی بچه دار میشن چه اتفاقی می افته..آدمایی که مدرکشون رو قاب میگیرن میزنن سینه دیوار , همونایی ان که بعد از ازدواج, همسرشون هم لقبشون رو یدک میکشه.یه شبه میشن خانم دکتر/خانم مهندس. حالا این وسط ممکنه خونه ای هم عوض بشه و متقابلا خانم ِ خونه هم. قاب مدرک, رویِ یه دیوار دیگه جا میگیره و عنوانش هم میشه نصیب بانوی جدید .آدمایی که عکس مرده هاشونو دور تا دور خونه میچینن گفتن نداره که با اطرافیان شون چه برخوردی دارن.حالا میرسیم به آدمایی که به پایان اجاره خونه شون نزدیک میشن.. نه تنها دست به سیاه و سفیدِ در و دیوارای خونه نمیزنن که یه ماژیک هم میدن دست بچه شون و بهش میگن:خودتو خالی کن مامان جان.بکش عزیزم.گه بزن به دیوار.عن بپاش رو زمین.از آدمایی که چرتکه به دست حساب کتاب تعداد آجرای زندگی بقیه رو میکنن هم سریع میگذرم.دیگه نمیگم..هم زدن نداره. دسته آخرم آدمای رذل و متفرعنی هستن که راجع به همه چی بیانیه صادر میکنن , شعار میدن , همه چی دونن و جوری میخشون رو به دیوار میزنن که نه فقط دیوار , خونه و هر چی که توش هست همه با هم هوار میشه. خب بذار بعد از آخـری هم باشه.. آدمایی که تنهاییتو می بینن.دل خورد شده ات رو لمس میکنن , غرور جریحه دار شدتو نادیده میگیرن و با جاکشی ای محترمانه تابلوهاشونو به دیوارت میکوبن.

$ کاش هر کی که میاد موقع رفتن, میخ ِ لق ِ زنگ زده اش رو هم بِکنه و با خودش ببره.



واقعا دیگه احتیاجی به تزریق بتاکس نیست. بعد از این همه مدت عصب ها یکی یکی فلج شدند و گرنه چجوری میشه کتک خوردن یکی رو دید بدون درد. کشتن یه  آدمُ دید بدون اخم. حرف های آدم ها رو شنید بدون اینکه نفست از شنیدن این همه به شماره بیفته.واقعا دیگه احتیاجی به تزریق بتاکس نیست همشهری.. وقتی گیرنده رو خاموش میکنی و داد میزنی کون لق همه ی اون هایی که رفتن.و با چشمان بسته به خرچ خرچ ِ خیار بومی ِ توی دهنت گوش میسپری.

اسکار شیندلر به هممون یاد داد که در دهنمونو گل بگیریم و کاری که درست هست رو انجام بدیم.نفوذ و قدرت اونو نداریم.زور بازو که داریم.اگر خیلی از آسایش و امنیتی که نسبت به کشور های همسایه داریم عذاب میکشیم.خیلی وجدانمون ناراحته که روزانه هزاران مرد و زن اخص کودک ِ بی گناه تلف میشن و شبا از رنج خوابمون نمیبره بریم دوش به دوش شون بجنگیم. پا به پاشون وایسیم.مگه غیر اینه که / whoever saves one life saves the world entire / . این کار موثر تر و دل گرم کننده تر از پست گذاشتن و شعار دادن و حمایت های تو خالی نیست؟ برای کاری که میتونید انجام بدید و نمیخواید دلسوزی نکنید.یه گوشه ساکت بشینید و نظاره گر باشید.اینطوری لااقل مضر نیستید. جنگ کشور های همسایه در ظاهر برای ایران تهدید به حساب میاد و شده استراتژی کمک های نظامی ما به اونها.اما واقعا همینجوریه که در ظاهر نشون داده میشه؟ پس چرا با شعار برقراری عدالت و تکریم حقوق انسانی؟ تف به این آزادی و عدالت. بیشتر به نظر میاد از این وضعیت سوء استفاده میشه.ما هم کم از کسایی که حقوق بشر رو نقض میکنن آدم نکشتیم.با تحریک  عده ای برای دفاع از خاکشون و در اختیار گذاشتن کرور کرور مهمات و جنگ افزار باعث مردن و کشتن هزاران آدم میشیم.یادمون رفته شیندلر گلوله هایی ساخت که کار نمیکردن؟ اگه این امکانات در اختیارشون گذاشته نمیشد طی ده سال این همه آدم میمیردن بی اینکه زندگی کرده باشن؟دست کم مثل برده زندگی میکردن اما این شانس بهشون داده میشد که تغییر کنن.یاد میگرفتن با پنبه سر ببرن. ما اونارو سرگرم کردیم تا مفهوم /پیشرفت/ رو از یاد ببرن. چه قدر این فکر کثیف  و هوشمندانه اس. شیندلر یک قهرمان محسوب میشه اما طبق قانون همه قهرمان ها که با فروتنی همراه ِ هیچوقت انتخاب ما نیستن.همه ته ته دلمون میخواد که نقش گئود رو داشته باشیم.پایه گذاری یک ایده و مستثنی شدن از اون قاعده . صحنه ای که تفنگش رو برمیداره و  تصادفا یکی رو میزنه.اون زن میمیره . به همین راحتی برای چی زد؟ بهش پول داده بودن؟ تهدیدش کرده بودن؟کشتن بیشتر , مواجب بیشتر؟نه! مستی قدرت.

مثل اینکه با هیتلر قرار ملاقات بگذاریم و بخواهیم در مورد صلح جهانی به گفت و گو بپردازیم. به همین میزان تبلیغ های یک در میان تلویزیونی , کمپینها , فراخوانها و بنر های آویزان در شهر ها و دلسوزی های یکسری منور فکر و ... من باب مصرف بهینه آب کاریست قابل تمسخر و فسوس. کوتوله های مغزی مگر بعد از اندی سال نفهمیدید در این سرای بی کسی تنها سیستم رضاخانی جواب میدهد و بس؟ بفهمید تا آب جیره بندی نشود, تا عده ای از بی آبی نمیرند, تا برای آب جوب همدیگر را به قصد کشت نزنند, تا با هرکس آنگونه که سزاوارش است بر خورد نشود, نتایج اسفبارتری نصیبتان خواهد شد.بفهمید جان هر کس که دوست دارید. با این خوش صحبتی ها و کار های قشنگِ فرهنگی فقط حوصله من , خانوادم و هفت جد و آبادم را سر میبرید.

باشه همشهری.باشع!قبول. همه همه زندگی, اصن کانسپت آفرینش, تبعید آدم به زمین , رانده شدن شیطان  قانون جاذبه و نظریه بطلمیوس , مرگ و میر بشر , جنگ و خونریزی , فساد اجتماعی و سیاسی , آفتاب و مهتاب , امید و شور زندگی, سفر و فراق و هجران , عشق های بی فرجام , دوستی های ناکام ,دلتنگی های بی سبب, خود ویرانگری , قاعده تناسخ و سلوک عرفانی ,اصالت وجود سورن و پوچ گرایی شوپنهاور کلهم یک رنج ِ مفهومی است که هرکسی باز نمیشناسدش.که یارای بر زبان آودن نیست. برای تاب آوردن این رنج باید همه چیز را همان طور که هست پذیرفت عینهو شما.باید آخر خود درگیری و تضاد های درونی بود عینهو شما. بایست شب ها از شدت تفکر مثل جغد بیدار بود عینهو شما.باید عاشق سبیل های نیچه و کله کچل فوکو  شد عینهو شما و باید از همه اینها لذت برد عینهو شما. اما همشهری این را هم بدان که همه ما در یک پارادوکس عظیم گیر کرده ایم. نیمی ادا و اطوار هایی ناشی از دانسته هایمان و موضوعاتی که قبولش داریم.نیمی دیگر ادا  و اطوارهایی ناشی از ذاتمان. جوری ذات را با دانسته هایت منطبق نکن که ما به جای /انسان ِ زیادی انسان/ , میمونی بیش نبینیم. گاهی در این روزگار /خیام وار/ زیستن جسارت و شهامت بیشتری میخواهد. شل کن همشهری ... شل کن خودتو رو صندلی کنار من.

$ البته خود من هم گاهی وقتا شده که فاز غم و فلسفی برداشتم اما خب یسریا که فاز همیشه گیشون اینه چجوری زندگی میکنن؟:/

قانون مالیات های مستقیم باب اول, ماده دو , تبصره سه :

 

$ 273 تا ماده به علاوه تبصره هاش فقط با یک تبصره یک خطی رفته زیر سوال. به دیده اغماض میگیریم بقیه قانون ها و تبصره هایی که با غرض ورزی تصویب شده اند.امان از دستت ای مقام معظم برتری ... مقام از دستت ای امان معظم که مقام از تو برآید از دستت / نـامجو /

$$ حالا بازم برید بگید مرکل احساس نداره , همدردی کافی نکرده و آنتی پوپولیسمه . بعدم توو استادیوم پلاکارد دست بگیرید و داد بزنید جانم فدای رهبر.احمقا!

این جهان غرب عجب آدم های سرخوشی دارد.به تعطیلاتشان میگویند هالیدی.حالا هالیدیشان پانزده روز و یک هفته و چهار روز نیست.همه اش دو روز است.چنان برنامه ریزی می کنند و خوش می گذرانند انگاری یک ماه مرخصی با حقوق رفته اند.از خانه می کَنند و میروند کنار دریا آفتاب میگیرند.از شهر می کنند و میروند مزرعه با گاو و گوسپند و اسب خودشان را سرگرم می کنند.میروند جنگل بلوط می چینند و گوشت غزال کباب می کنند.از مرز های ازاد رد میشوند و سر میز صبحانه هتل یک کشور بیگانه چای لیمو و عسل وشکلات صبحانه بر بدن میزنند. آخرین روز های قبل از زمان روزه کارناوال برگزار می کنند که بیا و ببین.

همشهری های ما به هالیدی میگویند تعطیلات.چه یک ماه از کار خلاص باشند چه یک روز, بست در خانه می نشینند و منتظر قوم و خویش ها که از دور و نزدیک بیایند.غالبا به هر مناسبتی/عیدی , عزاداری ../ با گل و شیرینی و شربت و میوه کله سحر بر سر قبر صدساله عزیزی از دست رفته جمع می شوند.صندلی می چینند,فرش پهن می کنند و همانطور که آفتاب بر مغزشان میتابد تا ظهر به یکدیگر لبخند میزنند و از دیدن همدیگر ابراز خوشحالی می کنند.مثلا ما هم فکر نمیکنیم که میتوانستند این بریز و بپاش را در خانه به راه بیندازند ولی نمی خواستند زحمت اضافه بر دوششان بیفتد.عده ای مثل من هم فارغ از این قیود پاسوز خانواده می شوند.به احترام عمه محترم که بیست و شش روز دیگر یکسال از مرگش می گذرد باید در این تعطیلات بر سر مزارش حاضر می شدیم و از مرده خوار ها پذیرایی میکردیم.فردا هم مثل روز های دیگر بر سر کار حاضر میشویم.روی صندلی می نشینیم پایمان را روی هم می اندازیم و با همکار ها در مورد /تعطیلات خود را چگونه گذراندید/گپ میزنیم!

تا پایان دیروز من با صبوری و متانت قبول کردم.به جهنم که برنامه همدان و طالقان بهم خورد.روح عمه عزیزم در آرامش باشد.تعطیلی همیشه هست. به هر حال برای هر کس یکجور پیش می آید تعطیلاتش را سپری کند. اما ... سوختم..!آتش گرفتم ... وقتی فهمیدم پسر مرحومه با زن و بچه شیر پاک خورده اش هالیدی را در سواحل ترکیه سپری کرده اند.حالا تو بیا و بگو حسادت خوب نیست.

ژانر کسایی که تا می بیننت باید یه زری راجع به تغییر وزنت بزنند :/

به یکی که از چاقی رنج می بره می گیم /چقدر چاق شدی/ و اونی هم که لاغره هی یادآوریش می کنیم که /داری لاغرتر میشی/. غافل از اینکه بیشتر این افــراد از تغییر ظاهری خودشون مطلع هستند اما یا نمی تونندعـوض کنند یا مسـائل بزرگتری هست که بهش فکر کنند و ما فقط بـاعث تازه تر شدن زخمشون می شیم. پس اگــر حتــی از روی دلسوزی و همدردی تا الان این عبارت هارو به کار می بردیم بهتر ِ تمومش کنیم!!

اگه میخواین ماشینتون که یک ماه ِ جلو خونه پارک شده و کسی تحویلش نمی گیره به علت مشکوک بودن بکسل بشه,
اگه میخواین چمنای جلو خونتون یه روز ِ با آسفالت یکی بشه,
اگه میخواین وسط خزپارتی تون منکرآت بریزه تو خونتون,
اگه میخواین دیش ماهواره از رو پشت بوم توسط نیروی انتظامی جمع بشه,
اگه میخواین یک دوم اهالی شهر از کادویی که به طور خیلــی سری!براتون فرستاده شده با خبر بشن,

فقط کافیه یکـــ همسایه کنجکاو ِ نیمه محترم داشته باشید!





$ من هیچوقت با همسایه میون خوبی نداشتم.مخصوصا اونایی که میخوان نقش همسایه خوبُ صمیمی رو بازی کنن.جز دخالت و اظهارنظر تو زندگی دیگران به درد دیگه ای نمی خورن.در کل بود و نبودشون برآی من هیچ تفاوتی نداره.همون سلام علیک توی کوچه کفایت می کنه. لزومی نداره  تو کارآی  همدیگه سرک بکشیم ...


$$ ولی ماهی با همه این اتفاقهایی که افتاده بازم خونه بدون همسآیه رو قبول نداره!میگه همسایه کمک رسونه.یه روز به درد میخوره ...تو اجتماعی نیسی.با مردم دعوآ داری.تو بعدها تو زندگیت دچآر مشکل میشیو ...کلی از این نوع  برچسب ها به من میزنه.
حالا شانس آوردم به خاطر شغلش هیچوقت خونه نیس..وگرنه را به راه این خاله زنکا خونه ما بودن:|